دانه اي كه سپيدار بود
|
داستان رمی
تا میآمد خودش را از فشار تنه و شانه نجات دهد، یا میان آن جمعیت چفتشده خود را به چپ بكشاند، در انبوه آن خیل عظیم رفته بود در منتهیالیه سمت راست كه خلاف میلش بود. هیچ اختیاری نداشت، میبردندش. و اگر نمیرفت حتما" زیر پای میلیونها آدم سپیدپوش خشمگین كه نگاهشان به ستونهای سیمانی جَمَره بود، له میشد. سعی كرد متناسب با فشار دیگران محتاط پا بردارد و بگذارد عرق از صورتش سر بخورد و گرمای تند آفتاب بر مغزش بتابد، چون نیروی دیگری او را بیاراده میكشاند؛ بازوی زنی سیاهپوست كه از زیر حولهی سفید بیرون مانده بود، درست شبیه مجسمهی سنگی سیاهرنگی كه صیقل خورده باشد، كشیده و صاف، با طراوتی كه فقط در بعضی از گلبرگها دیده بود، آنهایی كه انگار مخملیاند و پرز ندارند. |
بخش دوم |
محبوب تر از پیامبر خدا |
مشکلات |
|
خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد !شخص ساده لوحی مکرر شنیده بودخداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است . بهمین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد . به همین قصد یک روزصبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد .همین که ظهر رسید از خداوند طلب ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم براه ماند . چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شددر پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردنکرد . مرد که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخته بود ، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگررا هم خواهد خورد .مرد بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت : هر که هستی بفرما پیش . مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد . وقتی سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آن مرد هم حکایت خود را تعریف کرد.درویش به آن مرد گفت : فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو درمسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد . |
قضاوت جالب حضرت علی !((مردى داراى دو زن بود كه هر دو نفر آنها باردار بودند. هر يك از آنها آرزو مى كرد، فرزندى كه به دنيا مى آورد پسر باشد، تا بدين وسيله پيش شوهرش محبوبتر گردد. در آن زمان - به دليل پايين بودن سطح فرهنگ و نقش مهمى كه مردان در تقويت بنيه نظامى داشتند - داشتن فرزندان پسر، افتخار بوده و داشتن فرزندان دختر، موجب سرافكندگى محسوب مى شد. از قضا هر دو زن در يك شب تاريك و در يك اتاق ، زايمان مى كنند. يكى از آنها دختر، و ديگرى پسر به دنيا مى آورد. زنى كه دختر زاييده بود، در يك زمان مناسب ، فرزندش را با نوزاد پسر هوويش عوض مى كند و وانمود مى كند كه او پسر زاييده و هوويش دختر. اين كار باعث اختلاف و درگيرى بين دو هوو شده و كسى نمى تواند در اين مورد قضاوت كند. طبق معمول ، براى قضاوت در اين مورد، به درياى علم و حكمت ، اميرمؤ منان ، حضرت على (عليه السلام ) مراجعه مى شود. آن حضرت دستور مى دهد، هر دو مادر، مقدار معين و مساوى از شير خود بدوشند. آنگاه آن دو شير را در ترازوى دقيق وزن مى كنند. با كمال تعجب متوجه مى شوند، وزن حجمى يكى از شيرها بيشتر از ديگرى است . آنگاه آن حضرت حكم مى كند كه فرزند پسر متعلق به همان زنى است كه شيرش سنگين تر است .)) مى بينيم به دليل اختلاف ساختمان جسمانى زن و مرد، خداوند متعال حتى در تغذيه نوزادان نيز اختلاف قايل شده است . شيرى كه پسر از آن تغذيه مى كند، بايد از املاح و فلزات بيشترى برخوردار باشد، تا استخوان بندى و اسكلت و همچنين عضلات محكم تر و نيرومندترى را براى مردانى كه وظايف سنگين تر، خشن تر و خطرناكترى به عهده خواهند داشت ، فراهم سازد |
مردی که زنش به مسافرت رفته بود!شنبه: زنم برای یک هفته به دیدن مادرش رفته و من و پسرم لحظاتی عالی را خواهیم گذراند. یک هفته تنها . عالیه. اول از همه باید یک برنامه هفتگی درست و حسابی تنظیم کنم. اینطوری میدونم که چه ساعتی باید از خواب بیدار بشم و چه مدتی را در رختخواب و چقدر وقت برای پختن غذا توی آشپزخانه صرف میکنم. همه چیز را به خوبی محاسبه کرده ام. وقت برای شستن ظرفها، مرتب کردن خانه و خرید کردن و همه روی کاغذ نوشته شده است. چقدر هم وقت آزاد برایم میماند. چرا زنها آنقدر از دست این کارهای جزیی و ساده شکایت دارند. درحالی که به این راحتی همه را میشود انجام داد . فقط به یک برنامه ریزی صحیح احتیاج است. برای شام هم من و پسرم استیک داریم. پس رومیزی قشنگی پهن کردم و بشقابهای قشنگی چیدم و شمع و یک دسته گل رز روی میز نهادم تا محیطی صمیمانه به وجود آورم. مدتها بود که آنقدر احساس راحتی نکرده بودم. |
بابـای دارا و بابـای نادار !كتاب " باباي دارا، باباي نادار" يكي از پرفروشترين كتابهاي مديريتي چند سال اخير است .اجمال داستان به شرح ذيل است. |
قلب سیاه ! |
دوست حقیقی !پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟ |
درخواست مرخصی همسرمی گویند در دوران قبل که پاسگاه های ژاندارمری در مناطق مرزی و روستایی و دور از شهرها وجود داشته و اکثرا ماموران مستقر در آنها از نقاط ديگر برای خدمت منتقل می شدند باید مدت زيادی را دور از اقوام و بستگان سپری می کردند کما اینکه سفر و رفت وآمد به سهولت فعلی نبوده شاید بعضی مواقع حتی در طول سال هم امکانی برای مسافرت ماموران به شهر موطن خود پیش نمی آمد و به همين خاطر معدود خانه سازمانی در اختیار فرمانده پاسگاه و برخی ماموران ديگر قرار می گرفت. |
درخت خشکیده !صدای زوزه ی باد هراس آور بود |
یک بار دیگر بیا !خدای من!اگر اطاعت امر تو نبود هرگز با کوره خاطرخویش بر ساحل دریای یاد تو گذر نمی کردم چرا که می دانم ظرف وجود من شایسته من است، نه بایسته تو. |
آرزوهایی که حرامم شد !جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند |
|
سرنوشت غم*انگيز دختر يك ميلياردر |
|
لو تو خدایی؟(((داستان آموزنده)))
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم |
نامه يك دوست پسر سنگدل به دوست دخترش |
روزگاری پادشاه ثروتمندی بود که چهار همسر داشت، اوهمسر چهارم خود را بسیار دوست می داشت و او را با گرانبهاترین جامه ها می آراست و با لذیذترین غذاها از او پذیرایی می کرد، این همسر ازهر چیزی بهترین را داشت. |
دليل داد زدن"استادي از شاگردانش پرسيد:چرا ما وقتي عصباني هستيم داد مي زنيم؟ چرا مردم هنگامي که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي کنند و سر هم داد مي کشند؟ شاگردان فکري کردند و يکي از آنها گفت:چون در آن لحظه آرامش و خونسردي شان را از دست مي دهند. استاد پرسيد:اينکه آرامش مان را از دست مي دهيم درست است اما چرا با وجود اينکه طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي زنيم؟آيا نمي توان با صداي ملايم صحبت کرد؟چرا هنگامي که خشمگين هستيم داد مي زنيم؟ شاگردان هر کدام جواب هايي دادند اما پاسخ هيچ کدام استاد را راضي نکرد. سرانجام او چنين توضيح داد:هنگامي که 2 نفر از دست يکديگر عصباني هستند،قلب هايشان از يکديگر فاصله مي گيرد.آنها براي اينکه فاصله را جبران کنند مجبورند داد بزنند.هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد،اين فاصله بيشتر است و آنها بايد صدايشان را بلندتر کنند. وقتي از هم دور مي شويم و يکديگر را درک نمي کنيم براي جبران اين دوري بر سر هم فرياد مي زنيم تا بلکه منظور يکديگر را بفهميم. سپس استاد پرسيد:هنگامي که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقي مي افتد؟ آنها سر هم داد نمي زنند بلکه خيلي به آرامي با هم صحبت مي کنند.چرا؟چون قلب هايشان خيلي به هم نزديک است.فاصله ي قلب هايشان بسيار کم است. استاد ادامه داد:هنگامي که عشقشان به يکديگر بيشتر شد،چه اتفاقي مي افتد؟آنها حتي حرف معمولي هم با هم نمي زنند و فقط در گوش هم نجوا مي کنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر مي شود. سرانجام حتي از نجوا کردن هم بي نياز مي شوند و فقط به يکديگر نگاه مي کنند.اين هنگامي است که ديگر هيچ فاصله اي بين قلب هاي آنها باقي نمانده باشد |
|
|
|
|
|
|
|
|
شاخه و برگ |
مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود |
داستان جالب هیزم شکن |
|
|
|
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. |
مداد |
دوتا فوت کن!!! |
اکنون ساعت 11:14 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)