نا برده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت که جان برادر کار کرد |
دوری ز برادر منافق بهتر
پرهیز ز یار ناموافق بهتر خاک قدم یار موافق حقا از خون برادر منافق بهتر |
یه ضرب المثل که در مورد سگ هست ..یادم افتاد ..
سگ در حضور به از برادر دور ------------------------------------ درد برادر مرده را برادر مرده میداند =================== یه ضرب المثل کردی»: برا بوه برازا کار له کار ترازا یعنی برادر شد برادر زاده دیکه کار از کار گذشته یعنی چی ؟ یعنی شاید یه کاری رو برادرت با اکراه برات انجام بده ولی برادر زاده دیگه حتما خیر منظور اینه که حتی نزدیکان درجه یک هم گوشه کاری رو برات نمیگیرن چه برسه به کسان دیگر |
سگی را خون دل دادم که با من آشنا گردد
ندانستم که سگ خون میخورد خونخوار میگردد |
همه شب در امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را |
صبح امید که بد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد |
چه شب است یا رب امشب که ستاره ای بر آمد
که دگر نه عشق خورشید و نه مهر ماه دارم |
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت |
آب چشمم که در او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست |
مکش آن تابلوی مشکین مرا ای صیاد
شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند |
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است |
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود |
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم |
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دگرگون نخواهد شد |
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد |
صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشق بیدل خبر دریغ مدار |
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود |
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور |
ديگر اين نامه گشادست به راه
وانچه حاصل ميكنم من در اين آه |
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم |
تو عهد کرده ای که به خون نشانی مرا
من جهد میکنم که به عهدت وفا کنی |
گفتا چه عزم داری گفتم وفا و ياری
گفتا ز من چه خواهی گفتم که لطف عامت |
گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر برآید |
ماه من پرده از آن چهره ی زیبا بردار
تا فلک لاف نیاید که چه ماهی دارد |
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز |
پس جامه برون کردم مستانه جنون کردم
در حلقه آن مستان در ميمنه بنشستم |
هر چه از دو نان به منت خواستی
در تن افزودی و از جان کاستی |
زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان
کی برسد بهار تو تا بنماييش نما |
مرا امید وصال تو زنده می دارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک |
هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد |
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم |
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل با کسی حال توان گفت که حالی دارد |
دل من به دور رويت ز چمن فراق دارد
كه چو سرو پايبند است و چو لاله داغ دارد |
آلام تو لب تاب به سرو چمن آموخت تمکین دو شوخی به غزال ختن آموخت افروختن و سوختن و جامه دریدن پروانه ز من،شمع ز من،گل ز من آموخت |
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی |
نرود مرغ سوی دانه فراز
چون دگر مرغ بیند اندر بند |
زلف او دام است و خالش دانة آن دام و من براميد دانه اي افتاده ام در دام دوست ديوان حافظ ... |
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند |
دریاب دمی صحبت یاران که دگربار
چون رفت نیاید به کمند آن دم وساعت |
بخنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی
مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد |
اکنون ساعت 03:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)