نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد |
در این صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش دردنوشان |
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد |
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود |
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد |
در خرمن صد عاقل زاهد زند آتش
آن داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم |
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
این متاعم که همی بینی و کمتر ز نیم |
میگشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم
میکردم اندر آن گل و بلبل تاملی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا هرگز مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم |
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما شروین جون اگه بدی دیدی ببخش... ما رفتیم دادا... |
بودی حالا
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی بر او تازیم و بنیادش براندازیم |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند
درد عشق است و جگر سوز دوایی دارد |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گر بر تو باد تا غم افتادگان خوری |
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش |
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست |
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی |
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما |
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی
آنگه برو که رستی از نیستی و هستی |
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی |
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست
وانچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود |
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد |
دیدن روی ترا دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
تو را که هرچه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از توبه مبارکبادم |
منم که دیده بدیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز |
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن |
نازپرورد تنعم مبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد |
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار
گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس |
ساقی ومطرب ومی جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست؟ |
تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی |
اکنون ساعت 11:16 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)