پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 07-23-2014 07:56 PM


لبخند بزن
http://images2.persianblog.ir/773791_eV6NDRdC.jpg
مهربان باش و به هر کسی میرسی لبخند بزن
تو نمی دانی به آدم ها چه میگذرد،
شاید لبخندت برایشان مانند گنجی ارزشمند باشد،
و آنها بسیار به آن لبخند محتاج باشند...
چارلی چاپلین


behnam5555 07-23-2014 07:59 PM


behnam5555 07-23-2014 08:00 PM


behnam5555 07-23-2014 08:02 PM


behnam5555 07-23-2014 08:05 PM



چهره ی وحشتناک این دختر بخاطر تومور

خدایا بخاطر سلامتی ترا هزاران بار شکر میگوئیم

behnam5555 07-23-2014 08:12 PM


قد بلندترین دختر دنیا با 17 سال سن
دختر 17 ساله به سندروم ویور مبتلاست.این عارضه موجب رشد بیش از حد وی شده است.خانم رومیسا گلگی اهل ترکیه با 2 متر و 13 سانتی متر قد نام خودش را در کتاب گینس به ثبت رساند تا جوانترین دختر قد بلند دنیا لقب گیرد.

رومیسا اهل سافرانبولو واقع در 120 کیلومتری شمال انکارا می گوید شکستن رکورد گینس یکی از ارزوهای بزرگ من بوده است.وی می افزاید شکستن رکورد گینس کار هر کسی نیست و افراد مخصوصی قادر به انجام ان هستند و اکنون افتخار می نمایم که من یکی از انها هستم.

رشد او در این اندازه متوقف شده است.به علت دراز بودن بیش از حد وی قادر به حفظ تعادل خود نیست و مجبور از وسیله چهارپایه کمک بگیرد.

behnam5555 07-26-2014 04:59 PM


غرور گفت،" غیر ممکن است"
تجربه گفت،" خطرناک است"
عقل گفت،" بیهوده است"
دل زمزمه کرد،" امتحانش کن"


behnam5555 07-26-2014 05:01 PM

تا حالا شده بین دو راهی بمونین ندونین چی کار باد کرد؟
تا حالا شده دلت پر غمو غصه باشه ولی ندونی دلیلش چیه؟
تا حالا شده حس کنین بعضی اوقات تنهاترین فرد روی زمینین؟
تا حالا شده به کسی هر کی که باشه که بهت بدی کرده باشه ولی با این همه غرورتو بذاری زیر پات بری پیشش ولی در عوض بهت محل نذاره؟
تا حالا شده از کلمه "ساده" که هر کسی برگده بهت بگه بدت بیاد؟
تا حالا شده که بعد یه مدت به این نتیجه برسین که دارین تموم تلاشتو میکنی که از یاد هیچ کس نری ولی آخرش ببینی که بازم همون جای اول موندین تک و تنها؟

behnam5555 07-26-2014 05:03 PM


در یك دهكده كوچك نزدیك نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می كردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می‌بایستی 18 ساعت در روز به هر كار سختی كه در آن حوالی پیدا می‌شد تن می‌داد.

در همان وضعیت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رویایی را در سر می‌پروراندند. هر دوشان آرزو می‌كردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می‌دانستند كه پدرشان هرگز نمی‌تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.


یك شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سكه قرعه انداختند و بازنده می‌بایست برای كار در معدن به جنوب می‌رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می‌كرد تا در آكادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری كه تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می‌كرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد...

آن ها در صبح روز یك شنبه در یك كلیسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناك جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی كار كرد تا برادرش را كه در آكادمی تحصیل می‌كرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت كند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اكثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود.
وقتی هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس از 4 سال یك ضیافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یك نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی كه او را حمایت مالی كرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف كرد و چنین گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می‌توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت میكنم.
تمام سرها به انتهای میز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی كه اشك هایش را پاك می‌كرد به انتهای میز و به چهره هایی كه دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی‌توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ‌ببین چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شكسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می‌كنم، به طوری كه حتی نمی‌توانم یك لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی‌توانم با مداد یا قلم مو كار كنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده...
بیش از 450 سال از آن قضیه می‌گذرد. هم اكنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر قلمكاری ها و آبرنگ ها و كنده كاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگهداری میشود.

یك روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پینه بسته برادرش را كه به هم چسبیده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر كشید. او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری كرد اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهكار كردند و كار بزرگ هنرمندانه او را "دستان دعا كننده" نامیدند.





behnam5555 07-26-2014 05:05 PM


در شهری دور افتاده، خانواده فقیری زندگی می‌کرد. پدر خانواده از اینکه دختر ۵ساله‌شان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ مصرف کرده بود، ناراحت بود چون همان قدر پول هم به سختی به دست می‏آمد. دخترک با کاغذ کادو یک جعبه را بسته‌بندی کرده و آن را زیر درخت کریسمس گذاشته بود.
صبح روز بعد، دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت: بابا! این هدیه من است. پدر جعبه را از دختر خردسالش گرفت و آن را باز کرد. داخل جعبه خالی بود! پدر با عصبانیت فریاد زد: مگر نمی‌دانی وقتی به کسی هدیه می‌دهی باید داخل جعبه چیزی هم بگذاری؟ اشک از چشمان دخترک سرازیر شد و با اندوه گفت: باباجان! من پول نداشتم ولی در عوض هزار بوسه برایت داخل جعبه گذاشتم. چهره پدر از شرمندگی سرخ شد. دختر خردسالش را بغل و او را غرق بوسه کرد.
دیروز به تاریخ پیوست. فردا معماست و امروز هدیه است.


اکنون ساعت 03:45 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)