behnam5555 |
01-09-2011 06:56 PM |
جدول چند مبدا مهم تاریخی قبل از میلاد و بعد از آن
|
behnam5555 |
01-09-2011 07:02 PM |
زنان از دیدگاه دانشمندان بزرگ
زن کودکی است که با اندک تبسم خندان و با کمترین بی مهری گریان می شود .
هرود
منشأ هر کار بزرگی زن است ، زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی شود.
لامارتین
چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش .
ویلیام شکسپیر
جنبش تساوی خواهی زنان موجب می شود زن از زنانه ترین غرایز خود دور می شود .
فردریش نیچه
شیرین ترین سخنان در زندگی ، خوش آمد گویی بی غل و غش زن به شوهر خویش است .
جورج ولز
زن زشت در دنیا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمیتوانند خود را زیبا جلوه دهند.
برنارد شاو
هر کجا مردی یافت شد که به مقامات عالیه رسیده یقیناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است .
شیلر
زن عاقل به تربیت همسرش همت می گمارد, و مرد عاقل می گذارد که زنش اورا تربیت کند .
مارک تواین
هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ، چون همیشه آنرا مربوط به خود می داند .
جونسون
مردانی که بیشتر از حقوق و هنجار زنان پشتیبانی می کنند خود بیشتر از دیگران به نهاد زن می تازند
ارد بزرگ
زنان به خوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر می گویند تا در حفظ آن شریک باشند.
داستایوفسکی
اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد کمتر دچار گسست می شوند .
ارد بزرگ
زن کانون پرفروغ خانواده ، مرکز مهر ، مظهر عشق ، نمایشگر پاکی ، نمونه عطوفت و چشمه عنایت است .
اقبال لاهوری
آینده اجتماع در دست مادران است . اگر جهان به میانجیگری زن گرفتار شود ، تنها اوست که می تواند آن را نجات دهد .
ابوفور
به هر اندازه که زن آرام و مطیع و با عصمت و با عفت است ، به همان اندازه قدرت فرمانروایی او شدیدتر و استوارتر است .
میشله
|
behnam5555 |
01-09-2011 07:12 PM |
كلاس درس
غلامحسين ساعدي-تابستان 62
همه ما را تنگ هم چپانده بودند. داخل كاميون زوار در رفته اي كه هر وقت از دست اندازي رد ميشد چهارستون اندامش وا ميرفت و ساعتي بعد تخته بندها جمع و جور مي شدن دو ما يله مي شديم و همديگر را مي چسبيديم كه پرت نشويم.انگار داخل دهان جانوري بوديم كه فك هايش مدام باز و بسته مي شدولي حوصله جويدن و بلعيدن نداشت. آفتاب تمام آسمان را گرفته بود. دور خود مي چرخيد. نفس مي كشيد و نفس پس مي دادو آتش مي ريخت ومدام مي زد تو سر ما. همه له له مي زديم. دهان ها نيمه باز بودو همديگر را نگاه مي كرديم. كسي كسي را نمي شناخت. هم سن و سال هم نبوديم. روبروي من پسر چهارده ساله اي نشسته بود. بغل دست من پيرمردي كه از شدت خستگي دندان هاي عاريه اش را در آورده بود و گر فته بود كف دستش و مرد چهل ساله اي سرش را گذاشته بود روي زانوانش و حسابي خودش را گره زده بود. همه گره خورده بودند. همه زخم و زيلي بودند. بيشتر از شصت نفر بوديم. همه ژنده پوش و خاك آلود و تنها چند نفري از ما كفش به پا داشتند. همه ساكت بوديم. تشنه بوديم و گرسنه بوديم. كاميون از پيچ هر جاده اي كه رد ميشد گرد و خاك فراواني به راه مي انداخت و هر كس سرفه اي مي كرد تكه كلوخي به بيرون پرتاب ميكرد
.چند ساعتي اين چنين رفتيم و بعد كاميون ايستاد. ما را پياده كردند. در سايه سار ديوار خرابه اي لميديم. از گوشه ناپيدايي چند پيرمرد پيدا شدند كه هر كدام سطلي به دست داشتند. به تك تك ما كاسه آبي دادند و بعد براي ما غذا آوردند. شورباي تلخي با يك تكه نان كه همه را با ولع بلعيدم.دوباره آب آوردند. آب دومي بسيار چسبيد. تكيه داده بوديم به ديوار. خواب و خميازه پنجول به صورت ما مي كشيد كه ناظم پيدايش شد. مردي بود قد بلند.. تكيده و استخواني . فك پايينش زياده از حد درشت بودو لب پايينش لب بالايش را پوشانده بود. چند بار بالا و پايين رفت. نه كه پلك هايش آويزان بود معلوم نبود كه متوجه چه كسي است. بعد با صداي بلند دستور داد كه همه بلند بشويم و ما همه بلند شديم و صف بستيم. راه افتاديم و از درگاه درهم ريخته اي وارد خرابه اي شديم. محوطه بزرگي بود. همه جا را كنده بودند. حفره بغل حفره. گودال بغل گودال. در حاشيه گودال ها نشستيم. روبروي ما ديوار كاه گلي درهم ريخته اي بود و روي ديوار تخته سياهي كوبيده بودند.
پاي تخته سياه ميز درازي بود از سنگ سياه و دور سنگ سياه چندين سطل آب گذاشته بودند. چند گوني انباشته از چلوار و طناب و پنبه هاي آغشته به خاك. آفتاب يله شده بود و ديگر هرم گرمايش نمي زد تو ملاج ما. مي توانستيم راحت تر نفس بكشيم.نيم ساعتي منتظر نشستيم تا معلم وارد شد. چاق و قد كوتاه بود. سنگين راه مي رفت.مچ هاي باريك و دست هاي پهن و انگشتان درازي داشت. صورتش پهن بود و چشم هايش مدام در چشم خانه ها مي چرخيد. انگار مي خواست همه كس و همه چيز را دائم زير نظر داشته باشد. لبخند مي زد و دندان روي دندان مي ساييد. جلو آمد و با كف دست ميز سنگي را پاك كردو تكه اي گچ برداشت و رفت پاي تحته سياه و گفت: درس ما خيلي آسان است. اگر دقت كنيد خيلي زود ياد ميگيريد.وسايل كار ما همين هاست كه مي بينيد.
با دست سطل هاي پر آب و گوني ها را نشان دادو بعد گفت: ؛ كار ما خيلي آسان است. مي آوريم تو و درازش مي كنيم.؛
و روي تخته سياه شكل آدمي را كشيد كه خوابيده بودو ادامه داد: ؛اولين كار ما اين است كه بشوريمش. يك يا دو سطل آب مي پاشيم رويش. وبعد چند تكه پنبه ميگذاريم روي چشم هايش و محكم مي بنديم كه ديگر نتواند ببيند.؛
با يك خط چشم هاي مرد را بست و بعد رو به ما كرد و گفت:؛ فكش را هم بايد ببنديم؛. پارچه اي را از زير فك رد مي كنيم و بالاي كله اش گره مي زنيم. چشم ها كه بسته شد دهان هم بايد بسته شود كه ديگر حرف نزند.؛
فك پايين را به كله دوخت و گفت:؛ شست پاها را به هم مي بنديم كه راه رفتن تمام شد.؛
و خودش به تنهايي خنديد و گفت:؛ دست هارا كنار بدن صاف مي كنيم و مي بنديم؛ و نگفت چرا و دست هارا بست. و بعد گفت:؛ حال بايد در پارچه اي پيچيد و ديگر كارش تمام است.؛
و بعد به بيرون خرابه اشاره كرد. دو پيرمرد مرد جواني را روي تابوت آوردند تو. هنوز نمرده بود. ناله ميكرد. گاه گداري دست و پايش را تكان مي داد. او را روي ميز خواباندند. پيرمردها بيرون رفتند و معلم جلو آمدو پيرهن ژنده اي را كه بر تن مرد جوان بود پاره كرد و دور انداخت.
معلم پنجه هايش را دور گردن مرد خفت كرد و فشار داد و گردنش را پيچيدو دست ها و پاهاتكاني خوردند و صدايش بريد و بدن آرام شد.
آنگاه سطل آبي را برداشت. روي جنازه پاشيدو بعد پنبه روي چشم ها گذاشت و با تكه پارچه اي چشم را بست. فك مرده پايين بود كه با يك مشت دو فك را به هم دوخت و بعد پارچه ديگري را از گوني بيرون كشيد و دهانش را بست و تكه ديگري را از زير چانه رد كرد و روي ملاج گره زد. بعد دست ها را كنار بدن صاف كرد. تعدادي پنبه از كيسه بيرون كشيد و لاي پاها گذاشت و شست پاها را با طنابي به هم بست و و بعد بي آنكه كمكي داشته باشد جنازه را در پارچه پيچيد و بالا و پايين پارچه را گره زد و با لبخند گفت :؛كارش تمام شد؛.
اشاره كرد و دو پير مرد وارد خرابه شدندو جسد را برداشتند و داخل يكي از گودال ها انداختند و گودال را از خاك انباشتند و بيرون رفتند.
معلم دهن دره اي كردو پرسيد : ؛ كسي يا د گرفت؟؛
عده اي دست بلند كرديم. بقيه ترسيده بودندو معلم گفت :؛آنها كه ياد گرفته اند بيايند جلو؛.
بلند شديم و رفتيم جلو. معلم مي خواست به بيرون خرابه اشاره كند كه دست و پايش را گرفتيم و روي تخته سنگ خوابانديم. تا خواست فرياد بزند گلويش را گرفتيم و پيچانديم. روي سينه اش نشستيم و با مشت محكمي فك پايينش را به فك بالا دوختيم. روي چشم هايش پنبه گذاشتيم و بستيم. دهانش را به ملاجش دوختيم و لختش كرديم و پنبه لاي پاهايش گذاشتيم. شست پاهايش را با طناب به هم گره زديم و كفن پيچش كرديم و بعد بلندش كرديم و پرتش كرديم توي گودال بزرگي و خاك رويش ريختيم و همه زديم بيرون. ناظم و پيرمردهانتوانستند جلو ما را بگيرند.
راننده كاميون پشت فرمان نشست و همه سوار شديم. وقتي از بيرا هه ا ي به بيراهه ديگر مي پيچيديم آفتاب خاموش شده بود . گل ميخ چند ستاره بالا سر ما پيدا بود و ماه از گوشه اي ابرو نشان ميداد.
|
behnam5555 |
01-09-2011 07:25 PM |
کلاهبرداران تاریخ!!!!
همیشه دانشمندان یا هنرمندان نبودهاند که با انجام کارهایی که قبلاً کسی آن را انجام نداده و یا با خلق اثری که مشابه آن وجود نداشته، به تاریخ پیوسته باشند. کلاهبرداران هم در تاریخ جایی برای خود دارند:
ویکتور لوستیگ Victor Lusting
سلطان کلاهبرداران تاریخ، مردی که برج ایفل را فروخت، مسلط به پنج زبان زنده دنیا، صاحب ۴۵ اسم مستعار با سابقه بیش از ۵۰ بار بازداشت آن هم فقط در کشور آمریکا، مردی که میتوانست زیرکترین قربانیانش را نیز گول بزند، در سال ۱۸۹۰ در بوهمیا (کشور کنونی چک) در یک خانواده متوسط به دنیا آمد و در سال ۱۹۲۰ به آمریکا رفت. سالی که بازار سهام به شدت رشد میکرد و به نظر میرسید که همه روزبهروز پولدارتر میشوند و لوستیگ آنجا بود که از این موضوع و حماقت ذاتی آمریکاییها سود برد.
در سال ۱۹۲۵ و پس از انجام چندین فقره کلاهبرداری بیعیب ونقص و پرسود، ویکتور به فرانسه و شهر پاریس رفت و در آنجا شاهکار خود را اجرا کرد. فروختن برج ایفل!
ایده این کلاهبرداری بعد از خواندن یک مقاله کوچک در روزنامه به ذهن ویکتور رسید. در این مقاله آمده بود که برج ایفل نیاز به تعمیر اساسی دارد و هزینه این کار برای دولت کمرشکن خواهد بود.
دینگ! زنگی در سر ویکتور صدا کرد و بلافاصله دست به کار شد. ابتدا اسناد و مدارکی تهیه کرد که در آنها خود را به عنوان معاون ریاست وزارت پست و تلگراف وقت جا زد و در نامههایی با سربرگهای جعلی، شش تاجر آهن معروف را به جلسهای دولتی و محرمانه در هتل کرئون(creon) که محلی شناخته شده برای قرارهای دیپلماتیک و مهم بود، دعوت کرد.
شش تاجر سر وقت در سوئیت مجلل ویکتور حاضر بودند. ویکتور برای آنها توضیح داد که دولت در شرایط بد مالی قرارگرفته است و تأمین هزینههای نگهداری برج ایفل عملاً از توان دولت خارج است. بنابراین او از طرف دولت مأموریت دارد که در عین تألم و تأسف، برج ایفل را به فروش برساند و بهترین مشتریان به نظر دولت تجار امین و درستکار فرانسوی هستند و از میان این تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئنترین افرادند. ویکتور تأکید کرد به دلیل احتمال مخالفت عمومی، این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله مخفی نگه داشته خواهد شد.
فروش برج ایفل در آن سالها زیاد هم دور از ذهن نبود. این برج در سال ۱۸۸۹ و برای نمایشگاه بینالمللی پاریس طراحی و ساخته شده بود و قرار بر این نبود که به صورت دائمی باشد. در سال ۱۹۰۹ برج بهخاطر اینکه با ساختمانهای دیگر شهر همچون کلیساهای دوره گوتیک و طاق نصرت هماهنگی نداشت، به محل دیگری منتقل شده بود و آن زمان وضعیت مناسبی نداشت. چهار روز بعد خریداران پیشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه کردند. ویکتور به دنبال بالاترین رقم نبود، او از قبل قربانی خود را انتخاب کرده بود؛ مردی که نامش در کنار ویکتور در تاریخ جاودانه شد! آندره پویسون (Andre poisson). در بین آن شش نفر، آندره کمسابقهترین بود و امیدوار بود که با برنده شدن در این مناقصه، یکشبه ره صدساله را طی کند و کلاهبردار باهوش به خوبی متوجه این موضوع شده بود. ویکتور به آندره اطلاع داد که در مناقصه برنده شده است و اسناد جهت امضا و تحویل برج در هتل آماده امضاست. اما همانطور که تاجر عزیز میداند، زندگی مخارج بالایی دارد و او یک کارمند ساده بیش نیست و در این معامله پرسود با اعمال نفوذ خود توانسته است ایشان را برنده کند و… آندره به خوبی منظور ویکتور را فهمید! پس از پرداخت رشوه، اسناد معامله امضا شد و آندره پویسون پس از پرداخت وجه معامله، صاحب برج ایفل شد! فردای آن روز وقتی آندره و کارگرانش به جرم تخریب برج ایفل توسط پلیس بازداشت شدند، ویکتور لوتینگ کیلومترها از پاریس دور شده بود. در حالی که در یک جیبش پول فروش برج بود و در جیب دیگرش رشوه!
فرانک آباگنیل جونیور واقعی کیست؟
فرانک آباگنیل متولد ۲۷ آوریل ۱۹۴۸ در آمریکا است. او یک جاعل فوق حرفه ای چک، یک نیرنگ باز و یک زندانی است که در دهه ۶۰ مدت ۵ سال را بخاطر جعل چک در ۲۶ کشور جهان و به ارزش ۲. ۵ میلیون دلار را در زندان سپری کرد. در طول این مدت او حداقل از ۸ اسم مستعار برای نقد کردن چک ها استفاده کرد. والدینش وقتی او شانزده سال داشت از هم جدا شدند، تجربه این جدا شدن به قدری برای او زجر آور بود که در فاصله استراحت چند دقیقه ای دادگاه خانواده از والدینش گریخت. این آخرین باری بود که او پدرش را می دید هرچند که بعد از هفت سال باری دیگر به دیدن مادرش بازگشت.
بعد از فرار، تنها در نیویورک زندگی میکرد. او سعی بر آن داشت که خودش را بزرگ جلوه دهد و سن خودش را حداقل ده سالی بزرگتر نشان دهد که بتواند گواهینامه رانندگی اش را برای پیدا کردن شغلی بگیرد. او از مدرسه اخراج شد و خود را ناامید و بیچاره، تک و تنها در شهری بزرگ دید. در همین حال کار کردن برای پول در آوردن را با جعل چک پول شروع کرد. او شروع به جعل چک پول ها کرد، او فهمید که میتواند از طریق چک پول ها مقدار پول بیشتری از بانک ها دریافت کند. او می دانسد که این راه فقط برای مدتی محدودی امکان پذیر است، چون بالاخره روزی شناسایی می شد، پس او چک پولها را در بانکهای متعددی با شناسنامه های گوناگون نقد می کرد تا ردی از خود بر جای نگذارد. او در این کار بسیار خبره شد تا جایی که با استفاده از ابزارهایی که در دست داشت، چک پول هایی تقریبا اصل می ساخت. او به حدی در این کار وارد شده بود که حتی کدهای روی چک پول ها را جعل می کرد و شماره ها را به طوری درج می کرد که اصلا قابل تشخیص نباشد.
فرانک آباگنیل بین سنین ۱۶ تا ۱۸ سالگی بیش از ۲۵۰ پرواز انجام داد و به ۲۶ کشور جهان سفر کرد. او همچنین به خاطر عضویت جعلی که در پن آمریکن داشت می توانست به صورت رایگان در هتل ها اقامت کند و تمام هزینه های غذا و تفریحش مستقیما به پن امریکن ارسال می شد. او با مدارک جعلی، دکتر بودن و استاد دانشگاه بودن را هم تجربه کرد. به طوری که در مقابل دانشجویان می ایستاد و با قدرتی باور نکردنی کتاب را مرور می کرد. فراموش نکنیم که او از استعداد بسیار والایی برخوردار بود.او همچنین مدتی خودش را به عنوان وکیل جا زد و در چندین پرونده دادگاهی شرکت داشت. فرانک آباگنیل سرانجام در سال ۱۹۶۹ در فرانسه در حالی که هواپیمایی آنجا قیافه او را از طریف پوستری که کشور امریکا در اختیار آنها قرار داده بود، شناسایی و دستگیر کردند. او بعد از گذراندن چندین سال متعدد در زندان بالاخره به خدمت سازمان FBI در آمد تا در شناسایی چک های جعلی و سرقتی کمک کند. او هم اکنون رئیس کمپانی Fraud Consultancy آباگنیل و شرکا است. زندگی او دست مایه ساخت فیلم”منو بگیر اگه میتونی” شد که آباگنیل کتابی به همین نام نوشته است.
|
behnam5555 |
01-09-2011 07:34 PM |
نصایح از بیل گیتس
هر گاه خبرهای بد را به عنوان یك نیاز به تغییر و نه یك خبر منفی پذیرفتید، شما از آن شكست نخورده اید، بلكه چیزهای تازه ای از آن آموخته اید.
.ثروتمندترین مرد دنیا دارنده ی چیزهای ملموس نیست. نه زمین دارد، نه طلا، نه نفت، نه كارخانه، نه فعالیت صنعتی دیگر و نه ارتش و نه سپاهی. این نخستین بار در تاریخ بشر است كه ثروتمندترین مرد دنیا تنها دانش دارد و بس.
.
.پیش از آنكه شما متولد بشوید، پدر و مادر شما هم جوانان پرشوری بودند و تا به آن اندازه كه اكنون به نظر شما می رسد، موجب آزردگی خاطر نبودند.
.
اگر در كارتان موفق نیستید، پدر و مادر خود را سرزنش نكنید، از نالیدن دست بكشید و از خطاهای خود درس بگیرید.
.
آشپزی در رستورانها با غرور و شأن شما در تضاد نیست. پدر بزرگ های ما در مورد این كار نظر دیگری داشتند، از نظر آنها این كار، یك فرصت بود.
.
اگر فكر می كنید آموزگارتان سخت گیر است، بسیار در اشتباه هستید. پس از استخدام شدن متوجه خواهید شد كه رئیس شما خیلی سخت گیرتر از آموزگارتان است؛ چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد.
پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان و استخدام، كسی به شما رقم بسیار زیادی پرداخت نخواهد كرد. به همین ترتیب، پیش از آن كه بتوانید به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسید، باید برای مقام و مزایایش زحمت بكشید.
دنیا برای شرافت شما اهمیتی قائل نیست. در این دنیا از شما انتظار می رود كه پیش از آن كه نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید، كار مثبتی انجام دهید.
.
در زندگی، همه چیز دادگرانه نیست؛ بهتر است با این حقیقت كنار بیایید.
.
بهترین كاری كه می كنم این است كه اشتیاقم را با دیگران قسمت می كنم.
.
مشتریان ناراضی همیشه موجب نگرانی هستند. آنها در عین حال فرصت طلایی شما هستند.
|
behnam5555 |
01-09-2011 07:49 PM |
حقایقی شگفت انگیز در مورد خواب دیدن
آیا تابحال خوابتونو فراموش کردین؟
آیا دچار بختک شدین؟
خوابهای رنگی چطور؟! آیا تا بحال دیدین؟ http://persian-star.org/1388/9/09/sleep.jpg
1. خواب دیدن افراد نابینا
کسانی که بعد از تولد نابینا میشوند میتوانند تصاویر را در خواب ببینند. افرادی که نابینا به دنیا میآیند نمیتوانند در خواب تصاویر را ببینند، اما نابینایان خوابهایی به شفافی افراد بینا دارند که البته شامل حواس پنج گانه دیگر مثل شنوایی، چشایی، بویایی، لامسه و حتی عواطف حسی است. تصور کردن این امر برای انسانهای بینا مشکل است اما احتیاج بدن به خوابیدن به قدری زیاد است که می تواند به طور مجازی تمامی موقعیت های فیزیکی را تا مرحله به وقوع پیوستن آن به کار گیرد.
2. ۹۰% خوابها فراموش میشوند
نیمی از رویاها در همان ۵ دقیقه اول پس از برخاستن از خواب و ۹۰% آنها پس از ۱۰ دقیقه فراموش میشوند. یک روز صبح، شاعری معروف به نام ساموئل تیلور کلریج با یک رویای خیلی عجیب و غریب (بر اثر استعمال مواد مخدر) بیدار شد. کاغذ و قلم را برداشت تا هرچه در خواب دیده بود را یادداشت کند. این اثر “کوبلا خان” تبدیل به یکی از اشعار معروف انگلیسی شد. شعر او در بیت پنجاه و چهارم به وسیله ی فردی از شهر پارلاک قطع شد. کلریج قصد داشت شعرش را ادامه دهد ولی نتوانست بقیه خوابش را به یاد بیاورد، این اثر هیچ وقت کامل نشد. یک مورد عجیب و غریب دیگر داستانی برخاسته از خواب به نام "دکتر جکیل و آقای هایدویلست" اثر رودبرت لوییس استیونسون بود. داستان ماری شلی فرانکشتاین نیز زاییده ی خیالی یک رویاست.
3. همه ی مردم خواب میبینند
تمامی افراد (به جز مواردی از بیماری های شدید روانی) خواب می بینند. اما زنها و مردها رویاها و عکس العمل های متفاوتی نسبت به یکدیگر دارند. مردها تمایل دارند درباره ی سایر همجنسان خود خواب ببینند در حالی که زنان در خوابهایشان به طور مساوی دیگر زنان و مردان را میبینند.
4. خواب دیدن از بروز جنون جلوگیری میکند
در آزمایش جدیدی که درباره ی خواب بر روی تعدادی دانشجو انجام گرفت، مشاهده شد دانشجویانی را که در لحظه شروع خواب دیدن بیدار کردند (بعد از بیدار کردن به آنها اجازه داده شد که ۸ ساعت دیگر بخوابند) همگی دارای عدم تمرکز حواس، زودرنجی و کج خلقی، توهم و حتی بعد از ۳ روز نشانگر علائمی از جنون بودند. در نهایت وقتی به آنها اجازه داده شد که چرتی بزنند، ذهن آنها زمان از دست رفته را ترمیم کرد و سطح کارایی خواب آنها را افزایش داد.
5. فقط شناخته شدهها به خواب ما میآیند
رویاها مکرراً از نقش بازی کردن افراد غریبه پر میشود. ذهن ما چهره ی افراد غریبه را در عالم رویا نمیسازد بلکه آن چهره های افراد حقیقی هستند که ما در طول زندگی دیده ایم ولی آنها را به خاطر نمیآوریم یا نمی شناسیم. برای مثال شیطان خون آشامی که در آخرین خوابتان دیده اید ممکن است شخصی بوده باشد که وقتی بچه بودید شما را کتک زده و یا با پدر شما بحث و مشاجره کرده است! همه ی ما در طول زندگی چهرۀ صدها هزار نفر را دیده ایم، بنابرین ذهن ما منبع بی پایان شخصیت هایی است که هنگام خواب دیده می شوند.
6. همه افراد خوابهای رنگی نمیبینند
12٪ افراد بینا فقط خوابهای سیاه وسفید و بقیه افراد تمامی رنگها را در خوابهایشان میبینند. مردم موضوعات مشترکی را در رویاهایشان میبینند. مثل موقعیتهای مربوط به مدرسه، تعقیب شدن، درجا دویدن، سقوط کردن، دیر رسیدن، دیدن مرگ کسی که زنده است، پرواز کردن، مردود شدن در امتحان و یا تصادف با اتومبیل. علت اینکه چرا به افرادی که خوابهای مربوط به درگیری و ناآرامی و مرگ را رنگی میبینند، فشارها و ضربه های روانی بیشتری وارد میشود، هنوز ناشناخته است.
7. خوابها آنچه که میبینیم نیستند
اگر شما درباره ی چیز خاصی خواب میبینید، الزاماً همیشه آن چیزی نیست که در تصویر میبینید. خوابها با زبانی بسیار سمبلیک با آدمی سخن میگویند. ذهن نیمه هوشیار شما میکوشد تا رویاهایتان را با اشیاء مشابه آن مقایسه و تلفیق کند. مثل سرودن یک شعر و استفاده از آرایه ی تشبیه: مورچه ها مثل ماشینی که هیچ وقفه ای ندارد کار میکردند. ولی شما هیچ وقت چیزی را با خودش مقایسه نمیکنید. به طور مثال هرگز نمیگوییم: آن غروب زیبا مثل غروبی زیبا بود. بنابرین ذهن شما ممکن است از هر سمبلی برای هر شیء استفاده کند ولی کمتر اتفاق افتاده که خود شیء سمبل خودش باشد.
8. ترک کنندگان دخانیات رویاهای واضحتری میبینند
کسانی که برای مدت طولانی سیگار میکشیدند و اکنون آن را ترک کرده اند، رویاهای شفاف تر و پاک تری نسبت به گذشته میبینند. طبق تحقیقات مجله روانشناسی ناهنجاری: در میان ۲۹۳ ترک کننده که ۱ تا ۴ هفته از دوره ترک آنها گذشته، ۳۳% آنها حداقل ۱ بار خوابهایی مربوط به استعمال دخانیات را دیده اند. در بیشتر این خوابها، این افراد خودشان را در حال مصرف میدیدند و احساسات بسیار شدید منفی مثل، وحشت و اضطراب و گناه به آنها دست می داد. همچنین ۹۷% ترک کنندگان تنباکو در مدت استعمال این خوابها را نمیدیده اند و عمدتاً فقط در دوران ترک مواد این خوابها دیده میشده است. این خوابها شفاف تر از خوابهای معمول بوده و مهمترین علامت مشترک ترک تنباکو گزارش شده است.
9. محرکات بیرونی به رویاها حمله میکنند
خیلی از ما فرایندی به نام تداخل خواب را تجربه کرده ایم. مثلاً هنگامی که صدایی را بیرون از عالم خواب شنیده ایم، به نحوی با خواب ما تداخل پیدا کرده است. مثالی مشابه این است که وقتی شما به صورت فیزیکی و در واقعیت تشنه هستید ذهن شما این احساس را با خوابتان تلفیق میکند. سپس به صورت مداوم پارچ های بزرگ آب را مینوشید و خود را سیراب میکنید، دقایقی بعد دوباره تشنه میشوید و آب مینوشید، تشنه میشوید … آب مینوشید … و این چرخه تا وقتی بیدار میشوید تکرار میشود تا اینکه در عالم واقعیت آب بنوشید.
10. طی خواب بدن فلج میشود
میخواهید باور کنید یا نه، بدن شما در حقیقت هنگام خواب فلج می شود. به نظر میرسد این اتفاق از حرکت ناخواسته ی بدن و به نمایش گذاشتن رویاها جلوگیری میکند. بر اساس مقاله ی خواب در ویکی پدیا : غدد شروع به ترشح کردن هورمونی میکنند که به القای خواب کمک میکند، نورونها سیگنالهایی را به نخاع میفرستند که باعث آرامش بدن میشود و کمی بعد بدن بی حس و فلج می شود.
بیشتر بدانید :
:: وقتی خروپف میکنید، نمیتوانید خواب ببینید.
:: کودکان نوپا تا وقتی به سن ۳ سالگی برسند درباره ی خودشان خواب نمیبینند. آنها عموما در همان سن تا ۷ یا ۸ سالگی شان کابوسهای بیشتری نسبت به بزرگسالان میبینند.
:: اگر شما را به طور ناگهانی از خوابی کوتاه بیدار کنند، رویاهای واضح تری را نسبت به وقتی که تمام شب را خوابیده اید به یاد میآورید.
منبع : پارس پلانت
|
behnam5555 |
01-09-2011 08:06 PM |
چرا رنگ دو چشم بعضي از افراد با هم متفاوت است؟
به طور كلي رنگ چشم بستگي به مقدار ماده اي به نام ملانين دارد. ملانين رنگدانه ي قهوه اي تيره است كه در عنبيه افراد وجود دارد. چشم آبي نشان دهنده ميزان كم ملانين است، در حالي كه چشم قهوه اي حاوي مقدار زيادي از اين ماده است. در نتيجه انسانهايي كه پوست و موي تيره دارند ، داراي مقدار زيادي ملانين هستند، بنابراين استعداد داشتن چشم قهوه اي را دارند ولي افرادي كه مو و پوست روشن دارند مقدار كمي از اين رنگدانه دارند و رنگ چشم اكثر آنها روشن است. به همين علت است كه بيشتر نوزادان با چشم آبي به دنيا مي آيند ولي به مرور زمان وقتي بدن آنها شروع به توليد ملانين مي كند ، رنگ چشم آنها هم عوض مي شود. وقتي كه يك انسان مقدار متفاوتي ملانين در هر يك از عنبيه هايش باشد، رنگ دو چشم او متفاوت خواهد بود. Chromia Iridis Hetero ( اصطلاح علمي براي داشتن رنگ چشم هاي متفاوت در يك جاندار) تقريباً در انسانها نادر ، ولي در بسياري از حيوانات مثل اسب، گربه و بعضي از نژادهاي سگ رايج است. اين خصوصيت ( داشتن دو رنگ چشم متفاوت در يك فرد) نتيجه تغييرات در يكي از ژنهايي است كه رنگ چشم را كنترل مي كنند كه مي تواند ارثي باشد. البته صدمات و يا بعضي از داروهاي خاص در افزايش و يا كاهش مقدار رنگدانه ها در يكي از عنبيه ها تاثير مي گذارد و يا حتي بعضي از سندرم ها مانند: Syndrome Waardendurg مي تواند باعث بروز اين خصوصيت درفرد شود. البته درحاليكه گروهي از اين افراد از لنزهاي رنگي براي تطابق دو چشم خود استفاده مي كنند، عده اي ديگر به اين خصوصيت بارز خود مي بالند!
|
behnam5555 |
01-09-2011 08:14 PM |
اسماعیل فصیح
رماننویس و مترجم ـ دوم اسفندماه سال 1313 در محله درخونگاه تهران (شهید اکبرنژاد فعلی ـ نزدیک بازار تهران) متولد شد.
بهگفته خودش بچه چهاردهمی یا شانزدهمی یک کاسب چهارراه گلوبندک است. دوران تحصیلات ابتدایی را در دبستان عنصری که حدودا تا پایان کشیده شدن جنگ جهانی دوم در ایران طول میکشد و سپس در دبیرستان رهنما، به انجام رساند.فصیح در سال 1359 با سمت استادیار دانشکده نفت آبادان بازنشسته شد. این نویسنده در سه حوزهی رمان، مجموعه داستان و ترجمه دست به قلم زده بود.
رمانهای اسماعیل فصیح:
شراب خام (1347)، دل کور (1351)، داستان جاوید (1359)، ثریا در اغما (1363)، ترجمه انگلیس در لندن (1985)، ترجمه عربی در قاهره (1997)، درد سیاوش (1364)، زمستان 62 (1366)، ترجمه آلمانی (1988)،شهباز و چغدان (1369)، فرار فروهر (1372)، باده کهن (1373)، اسیر زمان (1373)، پناه بر حافظ (1375)، کشته عشق (1376)، طشت خون (1376)، بازگشت به درخونگاه (1377)، کمدی تراژدی پارس (1377)، لاله برافروخت (1377)، نامهای به دنیا (1379)، در انتظار (1379) و گردابی چنین حایل (1381).
مجموعه داستانهای اسماعیل فصیح:
خاک آشنا (1349)، دیدار در هند (1353)، عقد و داستانهای دیگر (1357)، برگزیده داستانها (1366) و نمادهای مشوش (1369).
ترجمههای اسماعیل فصیح:
وضعیت آخر، بازیها، ماندن در وضعیت آخر، استادان داستان، رستمنامه، خودشناسی به روش یونگ، تحلیل رفتار متقابل در رواندرمانی و شکسپیر.
اسماعیل فصیح 25 تیر 1388 درگذشت.
__________________
|
behnam5555 |
01-09-2011 08:22 PM |
به نام جاویدی که هیچ چیزی رو جاوید نیافرید
خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار
به من قدرت تحمل عقیده مخالف ، ارزانی کن
مرا همواره آگاه و هوشیار دار، تا پیش از شناخت درست و کامل کسی یا فکری ، چه مثبت یا منفی قضاوت نکنم
شهرت منی را که " می خواهم باشم " قربانی منی که " می خواهند باشم" نکند
خودخواهی را چندان در من بکش، یا چندان برکش، تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم
اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید " شبه ادم های اندک " را متوجه شوم ، که دوست تر می دارم" بزرگواری گول خور " باشم تا همچون اینان " کوچک واری گول زن "
دکتر علی شریعتی
|
behnam5555 |
01-09-2011 08:31 PM |
بهترین دعا ...
خدایا آنکه در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت در تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نزار
خدایا متبرکم گردان تا عشق ورزیدن وخندیدن رابیاموزم ،به همه عشق بورزم حتی کسانی که مرا دوست ندارند ،درکم نمی کنند، به من آسیب رسانده اند ،از من بدگفته اند وازمن بهره کشی کرده اند .
(جی پی وسوانی)
خداوندا برای همسایه که نان مرا ربود نان، برای عزیزانی که قلب مرا شکستند مهربانی، برای کسانی که روح مرا آزردند بخشش وبرای خویشتن خویش آگاهی وعشق می طلبم.
(ویلیام شکسپیر)
|
اکنون ساعت 07:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)