در این عالم که هر کس ساز خود را
زند خواند که او آواز خود را به کوک ساز او دمساز باید تو پنهان کن درو نت راز خود را |
آسمان و چمن و سبزه عزيزست و ليك
چشم سبز تو دگرگونه صفايي دارد چشمي از چشم فريباي تو زيباتر نيست راستي آينه هايت چه جلايي دارد |
در همه دير مغان نيست چو من شيدايی خرقه جايی گرو باده ، و دفتر جايی ... |
بوسف عمر من بیا
تنگدلم برای تو رنج فراق می کشد خون به دل پدر مکن هر چه که ناله می کنم گوش به من نمیکنی یت که مرا ز دل ببر یا ز برم سفر مکن |
نه بسته ام به كس دل نه بسته كس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من |
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد |
دل را امید و هستی بر موی تو بود
جان را نشاط و سرمستی از روی تو بود ریزان ز شاخ سوسن ها گلها بر سر ما لرزان ز عشق و بی تابی هر دم پیکر ما ... این شعر یکی از تصنیف های معروف زنده یاد داریوش رفیعیه که خیلی دوستش دارم و به زودی تاپیک کاملی در مورد ایشون و آهنگهاش میذارم نام تصنیف خوابی بود و خیالی(ما را روز وصال...) هست شاعرش هم مال شهرآشوبه |
ما سالها قرین غم یار بوده ایم
پس آمدی که با من غمگین چه ها کنی؟ |
يا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن وين ماجرا به سرو لب جويبار بخش |
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید |
اکنون ساعت 04:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)