بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی |
زهی خجسته زمانی که یار باز آید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید |
بهار غمگسار آید که هر کس را به کار آید بهاری کاندرو هر روز می را خواستار آید |
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن شد و این آمد |
درد دل پوشیده مانی تا جگر پر خون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را |
بی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست |
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی |
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست |
بر خاک راه یار نهادیم روی خویش
بر روی ما رواست اگر آشنا رود |
با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟ تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده ام |
اکنون ساعت 06:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)