پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   غمنامه (http://p30city.net/showthread.php?t=639)

آريانا 03-07-2010 03:34 AM

شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است

روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است

روی بنمای، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است

دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن، که بی‌تو غمگین است

بی‌رخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است

گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است

دل به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است

بنوازی و پس بیازاری
آخر، ای دوست این چه آیین است؟

کینه بگذار و دلنوازی کن
که عراقی نه در خور کین است

عراقي

T I N A 03-10-2010 09:43 AM

برقرار باشی و سبز
گل من تازه بمون
نفسم پیش کش تو
جای من زنده بمون
باغ دل بی تو خزون
موندنی باش مهربون
تو که از خود منی
منو از خودت بدون
غزل و قافیه بی تو
همه رنگ انتظاره
این همه شعر و ترانه
همه بی عطر و بهاره
موندنی باشی همیشه
لب پائیزو نبوسی
نشه پرپرشی عزیزم
مهربون گلم نپوسی

zahra48 03-10-2010 12:48 PM

کاش همیشه اینگونه باشیم
دو دوست از جاده ای در
بیابان عبور می کردند بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا
کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنان از سر خشم به
صورت دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود
سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی به او بگوید روی
شنهای بیابان نوشت ، امروز بهترین دوستم بر چهره ام
سیلی زد .
آن دو به راه خود ادامه دادند تا به آبادی رسیدند . تصمیم
گرفتند که قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند
ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید و در برکه افتاد.
نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را
نجات داد . بعد از اینکه از غرق شدن نجات یافت روی صخره
ای این جمله را حک کرد : امروز بهترین دوستم جان مرا
نجات داد . دوستش با تعجب پرسید : بعد از اینکه من با
سیلی تو را آزردم ، تو آن جمله را روی شنهای صحرا
نوشتی ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی ؟
دوست لبخندی زد و گفت : وقتی کسی ما را آزرده کرد
خاطره اش را باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای
بخشش آنرا پاک کنند ولی وقتی محبتی در حق ما می
شود باید آنرا روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را
از یادها ببرد

آريانا 03-11-2010 12:16 AM

همی گردم به گرد هر سرایی
نمی‌یابم نشانِ دوست جایی

وگر یابم دمی بوی وصالش
نیابم نیز آن دم را بقایی

وگر یک دم به وصلش خوش برآرم
گمارد در نفس بر من بلایی

وگر از عشق جانم بر لب آید
نگوید: چون شد آخر مبتلایی؟

چنان تنگ آمدم از غم که در وی
نیابی خوشدلی را جایگایی

عجب زین محنت و رنج فراوان
که چون می‌باشد اندر تنگنایی؟

ازین دریای بی‌پایان خون خوار
برون شد کی توان بی‌آشنایی؟

مشامم تا ازو بویی نیابد
نیابد جان بیمارم شفایی

مرا یاری است، گر خونم بریزد
نیارم خواست از وی خون بهایی

غمش گوید مرا: جان در میان نه
ازین خوشتر شنیدی ماجرایی؟

عراقي

Omid7 03-12-2010 09:48 AM

رفتن دلیل نبودن نیست در آسمان تو پرواز می کنم عصری غمگین و غروبی غمگین تر در پیش من بیزار از خود و از کرده خویش دل نا مهربانم را به دوش میکشم تا آن سوی مرزهای بی انزوا پنهانش کنم در اوج نیزارهای پشیمانی و پای سیاه وسرگردان که با من از یک طایفه اند سلام می گویم تو باور مکن اما من عاشقم... رفتن دلیل نبودن نیست...

Omid7 03-12-2010 09:54 AM

روي قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت
زير باران غزلي خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز ميلاد همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ي ميلاد برابر شد و رفت

او کسي بود که از غرق شدن مي ترسيد
عاقبت روي تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد
پسری ساده که يک روز کبوتر شد و رفت

behnam5555 03-13-2010 01:03 PM

شادروان :قوامي
شدخزان
گلشن آشنایی
بازم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهرتو
و زتو ندیدیم جزبدعهدی و بی وفایی
با تو وفاکردم
تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری با تو چه دارد سود؟!
آفت خرمن مهر و وفایی
نوگل گلشن جور وجفایی
از دل سنگت آه
دلم ازغم خونین
است
روش بختم این است
از جام می غم مستم
دشمن میپرستم
تا هستم
تو و مست ازمی به چمن
چون گل خندان از مستی بر گریه من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراقت ناله کنم تا کی ؟!
تو و می چون ناله کشیدن ها
من و چون گل جامه دریدن ها
ز رقیبان خواری دیدن ها
دلم ازغم خون کردی چه بگویم جون کردی
دردم افزون کردی

برو ای ازمهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
تو شکستی چون گل بدعهد مرا
دریغ و درد
از عمرم
که در وفایت شد طی
ستم ز یاران تا چند؛جفا به عاشق تا کی
نمیکنی ای گل یکدم یادم
که همچو اشک از چشمت افتاد م
ها ها هه هه هی هی تو و من
نرود از دل من
آه از دل تو
گرچه زمحنت خوارم کردی
با غم وحسرت یارم کردی مهر تو دارم باز
بکن ای گل بامن هرچه توانی ناز
هر چه توانی ناز
کز عشقت میسوزم باز

Omid7 03-14-2010 01:12 AM

امشب مرثيه جدايي را خواهم سرود و تمام
خاطراتت را با تمام مهربانی هایت
به دست فراموشي خواهم سپرد و براي
مرگ روزهاي بي حاصل بی تو بودن فاتحه اي
خواهم خواند .
امشب من با تمام لحظه هايي كه عاشقت
بودم وداع خواهم كرد و براي هميشه از
كنارت خواهم رفت و با هيچ بهاري
نخواهم آمد .
من ديگر هيچ طلوعي را با تو آغاز نخواهم كرد
تا شاهد غروب آرزوهايم نباشم .
__________________

behnam5555 03-15-2010 02:14 PM

باران
 


باران


َباز دل اسمان گرفته....
بغضش را با تمام وجود حس میکنم

از ان بغضهاست که اگر بشکند ویران می کند

خوش به حال اسمان که گهگاه بغض دارد و گهگاه ویران میکند

اسمان نمی داند که دل من تا ابد بغضی دارد که یارای شکستن ندارد

..............................................

بغض اسمان ترکیده ...

باران دلش می بارد

به دست و دل بازی اسمان غبطه میخورم.

به همه می بخشد کاملا به مساوات...

گویی ریزش قطره هایش را در هر صدم ثانیه تنظیم می کند

تا مبادا به کسی کمتر برسد

که نکند کسی از دستش دلخور شود

خوش به حالش..........

کاش ما ادمها هم کمی از سخاوت اسمان را داشتیم

عشقی را که میدادیم دیگر پس نمی گرفتیم

محبتی را که نثار می کردیم در انتظار جبرانش نبودیم
کاش......................

Omid7 03-17-2010 06:07 PM

ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!


اکنون ساعت 01:02 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)