میزنم هر نفس از دست فراغت فریاد آه گر ناله زارم نرساند به تو باد چه کنم گر نکنم ناله و فریاد و فغان کز فراق تو چنانم که بداندیش تو باد روز و شب غصه خون میخورم و چون نخورم چون ز دیدار تو دورم به چه باشم دلشاد تا تو از چشم من سوخته دل دور شدی ای بسا چشمه ی خونین که دل از دیده گشاد از بن هر مژه صد قطره خون بیش چکید چون بر آرد دلم از دست فراقت فریاد حافظ دل شده مستغرق یادت شب و روز تو از بنده دل خسته به کلی آزاد |
زندگی جیره مختصری است مثل یک فنجان چای و کنارش عشق است مثل یک حبه قند زندگی را با عشق نوش جان باید کرد |
http://p30city.net/gallery/thumb.php?id=A94C_4D5EC76E ای درخت آشنا شاخه های خویش را ناگهان کجا جا گذاشتی؟ یا به قول خواهرم فروغ دستهای خویش را در کدام باغچه عاشقانه کاشتی؟ این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد: چشمهای من به جای دستهای تو من به دست تو آب می دهم تو به چشم من آبرو بده من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم ریشه های ما به آب شاخه های ما به آفتاب می رسد ما دوباره سبز می شویم... {پپوله}:53:{پپوله} |
آنان نمی توانند مرا بشناسند
بهتر از آنچه تو می شناسی چشمانت که در آنها سفر میکنم جاده ها را برایم نمایان می سازند و معنای بکر و ناب زمین را در چشمان توست که تنهایی بی حدمان را در می یابیم بیشتر از آنچه فکر می کردیم وجود داشته باشد! آنان نمی توانند مرا بهتر از آنچه تو می شناسی ... بشناسند! |
تقدیم به دوست خوبم که دیگه نمیدونم کی میبینمش با اینکه مدت آشناییمون کم بود ولی ازش خیلی چیزا یاد گرفتم کاش زمان به عقب برمیگشت و بیشتر قدرشو میدونستم ولی یه درس مهم گرفتم: اینکه دیگه کسیو اینقد دوس نداشتهه باشم که اگه قرار شد نبینمش اینطوری حالم بد بشه... امیدوارم هر جا هست موفق باشه همه می پرسند : چیست در زمزمه ی مبهم آب ؟ چیست در همهمه ی دلکش برگ؟ چیست در بازی آن ابر سپید ، روی این آبی آرام بلند ، که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟ چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟ چیست در کوشش بی حاصل موج؟ چیست در خنده ی جام ؟ که تو چندین ساعت ، مات و مبهوت به آن می نگری؟ - نه به ابر ، نه به آب ، نه به برگ ، نه به این آبی آرام بلند ، نه به این خلوت خاموش کبوتر ها، نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام ، من به این جمله نمی اندیشم من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر ، رقص عطر گل یخ را با باد ، نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه ، صحبت چلچله ها را با صبح ، نبض پاینده ی هستی را در گندم زار ، گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل ، همه را می شنوم ، می بینم . من به این جمله نمی اندیشم ! به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی ، تک و تنها به تو می اندیشم . همه وقت ، همه جا ، من به هر حال که باشم به تو می اندیشم تو بدان این را ، تنها تو بدان ! تو بیا تو بمان با من ، تنها تو بمان ! جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند . اینک این من که به پای تو در افتادم باز ریسمانی کن از آن موی دراز ، تو بگیر ، تو ببند ! تو بخواه پاسخ چلچله ها را ، تو بگو ! قصه ی ابر هوا را ، تو بخوان ! تو بمان با من ، تنها تو بمان ! در دل ساغر هستی تو بجوش ! من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است ، آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش ! |
شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ میپرد مرغ نگاهم تا دور وای باران باران پر مرغان نگاهم را شست... |
چون جامه چرمین شمرم صحبت نادان زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد از صحبت نادان بترت نیز بگویم خویشی که توانگر شد و آزرم ندارد زین هر دو بتر دان تو شهی را که در اقلیم با خنجر خونریز دل نرم ندارد |
درختی که تلخ است وی را سرشت گرش بر نشانی به باغ بهشت گر از جوی خلدش به هنگام آب به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب سر انجام گوهر به بار آورد همان میوه تلخ بار آورد |
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا بی اختیار سمت حرم میکشد مرا با شور شهر فاصله دارم کنار تو احساس وصل میکند آدم کنار تو حالی نگفتنی به دلم دست میدهد در هر نماز مسجد اعظم کنار تو با زمزم نگاه دمادم هزار شمع روشن کننند هاجر و مریم کنار تو تا آسمان خویش مرا با خودت ببر از آفتاب رد شده شبنم کنار تو در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست خونین تر است ماه محرم کنار تو مادر کنار صحن شما تربیت شدیم داریم افتخار که همشهری ات شدیم ما با تو در پناه تو آرام می شویم وقتی که با ملائکه همگام می شویم بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست تصویرصحن خلوت و باران نگفتنی ست باران میان مرمر آیینه دیدنیست این صحنه در برابر ایینه دیدنیست مرغ خیال سمت حریمت پریده است یعنی به اوج عشق همین جارسیده است خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم اعجازاین ضریح که همواره بی حد است چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است من روی حرفهایهای خود اصرار میکنم در مثنوی و در غزل اقرار میکنم ما در کنار دختر موسی نشسته ایم عمریست محو او به تماشا نشسته ایم اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست ما روی پهنه ی دریا نشیته ایم قم سالهاست بانفسش زنده مانده است باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان ازدست ما چه ها که کشیدی ببخشمان من هم دلیل حسرت افلاک می شوم روزی که زیر پای شما خاک می شوم. یا علی سید |
گل ارکیده شاخه ای تکیده گل ارکیده با چشمای خسته لبهای بسته غم توی چشماش آروم نشسته شکوغه شادیش از هم گسسته آه آشنای درده خورشیدش سرده تو قلب سردش غم لونه کرده مهتاب عمرش در پشت پرده هر ماه سالش پائیز سرده آه دستای ظریفش تو دست مادر پیکر نحیفش چون گل پرپراز محنت و درد آروم نداره سایه سیاهی رو بخت شومش ارکیده تنهاست زیر هجومش طوفان درد پایون نداره دست من وتو می تونه باهم قصری بسازه با رنگ شبنم شکوفه ای که غمگین و سرده گل ارکیدست نمیره کم کم بیا نذاریم گل ارکیده گلی کگه چهرش پاک وسفیده که توی پاییز شاخه بیده بهار ندیده بمیره کم کم دستای ظریفش تو دست مادر پیکر نحیفش چون گل پرپراز محنت و درد آروم نداره سایه سیاهی رو بخت شومش ارکیده تنهاست زیر هجومش طوفان درد پایون نداره |
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست ای داد ، کس به داغ ِ دل ، باغ ِ دل نداد ای وای ، های های عزا در گلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست « بادا » مباد گشت و « مبادا » به باد رفت « آیا » ز یاد رفت و « چرا » در گلو شکست فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست تا آمدم که با تو خداحافظی کنم بغضم امان نداد و خدا . . . در گلو شکست |
شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی هرگزندی که به کَس می رسد از خویشتن است |
بوی عیدی … بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذرنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفرهء نو بوی یاس جانماز ترمهی مادربزرگ با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکهء عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخوردهء لای کتاب با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگی مو در میکنم فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا شوق یک خیز بلند از روی بتههای نور برق کفش جفتشده تو گنجهها با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم عشق یک ستاره ساختن با دولک ترس ناتموم گذاشتن جریمههای عید مدرسه بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم |
میان شعرهایم واژهی خورشید کم دارمو شاید علتش اینست: اینجا، دید کم دارمبرایت قصهای میگویم از لیلا، ولی افسوسدر این جنگل فقط از نسل مجنون، بید کم دارمنخی برداشتم تا گردنآویزی به هم بافمولی افسوس خواهم خورد مروارید کم دارم«صراط المستقیم» گیسوانت را به من بنماکه من در عشق حتی، مرجع تقلید کم دارممخواه امسال مثل پیشتر ها شادمان باشم
که من امسال در تقویم هجری، عید کم دارم علی رضا بدیع |
یک بال فریاد و یک بال آتش مرغی از این گونه سر تا سر شب بر گرد آن شهر پرواز می کرد گفتند این مرغ جادوست ابلیس این مرغ را بال و پرواز داده ست گفتند و آنگاه خفتند وان مرغ سرتاسر شب یک بال فریاد و یک بال آتش از غارت خیل تاتارشان برحذر داشت فردا که آن شهر خاموش در حلقه ی شهر بندان دشمن از خواب دوشینه برخاست دیدند زان مرغ فریاد و آتش خاکستری سرد برجاست "شفیعی کدکنی" |
«آرزوي كال» سرودنِ تو همان آرزويِ كالِ من است اگر چه دغدغه ي روز و ماه و سالِ من است تمامِ آنچه كه مي دانم از تو، يك نام است: «علي»! و حلِّ معمّاي تو محالِ من است منم و فرصتِ عمري چو يك غزل، كوتاه سرودنِ تو بلندا! نه در مجالِ من است زبان زمدحِ تو عاجز، قلم به وصفِ تو گنگ بر اين گواهيِ من، شعرهاي لالِ من است تو شطِّ درد و من آن چاهِ سرد و خاموشم كه دركِ حجمِ غمت، بغضِ دير سالِ من است اگر چه هيچ ندارم كه در خورَت باشد، ولي چه غم! كه تمامِ غمِ تو مالِ من است |
غریبانه ترین لحظات چشمهایم را
به تو می بخشم تا به یکرنگی من شک نکنی |
می سوزم از اين دورویی و نيرنگ
يكرنگی كودكانه می خواهم ای مرگ از آن لبان خاموشت يك بوسه جاودانه می خواهم |
پرکن پیاله را ساقی! تا آوازی سرکنم از کیفیت حرام از شهرت بدنامی: از فقدان نجابت نسیان کرامت ترک خیانت و تسلیم محض به عشق به جنون تمام راههای گمگشتگی در صحراهای نجد بی هر راه برگشت! ... .. . كلارا خانس |
ای حاصل جمع پری و کژدم و ماهی! یک نیمه طرب زایی و یک نیمه تباهی! گیسوی تو تعبیر هزاران شب بغداد... چون خواب شب بازپسین، نامتناهی! گیسوی بلافاصله از کفر و یقین ات، هم فرش شیاطین شده هم عرش الهی! در سایه ی هر پلک تو جمع اند خدایان ١ نزدیک ترین راه رسیدن به سیاهی! دل سنگی از آن دست که کشکول دراویش دل خواهی از آن روی که آیینه ی شاهی آبان مجسّم شده! سرخ است دلم باز.. این سیب می افتد.. چه بخواهی.. چه نخواهی.. علیرضا بدیع |
دارم کم کم این فیلم را باور می کنم |
امشب خیال بی خبر از من
رفته تا کجا!! ایا کدام جای ندانم اطراق کرده است چشم انتظار مانده ام امشب که بی من , او رو بر کدام سوی نهاده است از نیمه هم گذشته شب اما خیال من گویا خیال امدنش نیست در دم دمای صبح دیدم خیال ,خرم خندان ز ره رسید پرسیدمش که رفته کجا؟ پاسخی نگفت هر چند می نهفت رازی نگفتنی را اما دیدم در دیده نقش روی ترا داشت بوییدمش, شگفت بوی ترا داشت |
اگر تیغ عالم بجنبند ز جای
نبرد رگی تا نخواهد خدای |
در رفتن جان بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود تقدیم به کسی که روزی میبینمش... |
((نسیم عشق)) گیسو که افشان می کنی،این دل پریشان می شود با گوشه چشمت دلم، مستانه خندان می شود عطری که از کویت رسد،دل را به سویت می کشد حسی نجیب از بوی تو، در دل نمایان می شود با حجم یادت پر شود ، شبهای تنهایی من با شمس رویت نازنین، صبحم درخشان می شود محشر بپا گردد اگر، با هر نسیم از عشق تو دانی چه غوغا می کند، وقتی که طوفان می شود تا می نشیند ناگهان، گل بوسه ات بر گونه ام از ابر شوقت چشم من، سرشار باران می شود فرهاد جانم می خرد ، شیرین رویت را بیا حاشا که در بازار دل،این نرخ ارزان می شود افسون چشمانت مرا، تا مرز اغما می برد با نوش لبخندت«رها»،مجنون و حیران می شود |
باز یقه ام را چسبیده ای ...
که برایم شعر بگو معشوقه ... شعر تویی این نوشته ها بهانه اند ... |
دل کندن اگر کار اسانی بود
فرهاد به جای بیستون دل میکند |
میان شعرهایم واژهی خورشید کم دارم و شاید علتش اینست: اینجا، دید کم دارم برایت قصهای میگویم از لیلا، ولی افسوس در این جنگل فقط از نسل مجنون، بید کم دارم نخی برداشتم تا گردنآویزی به هم بافم ولی افسوس خواهم خورد مروارید کم دارم «صراط المستقیم» گیسوانت را به من بنما که من در عشق حتی، مرجع تقلید کم دارم مخواه امسال مثل پیشتر ها شادمان باشم |
دست گذاشتم رو یکی که یه قشون خاطر خواشن ، همشون هنر دارن یا شاعرن یا نقاشن ، یا که پشت پنجرش با گریه گیتار میزنن ، یا که مجنون می شن و تو کوچه ها جار میزنن ، دست گذاشتم رو یکی که عاشقم نمیدونست ، سر بودم از خیلیا و لایقم نمیدونست ، دست گذاشتم رو یکی که همه دور و برشن ، مردشن،دیوونشن،مجنونشن،پرپرشن ، دست گذاشتم رو یکی که عاشقاش زیادی ان ، همه جورشو دارن هم عجیبن هم عادی ان ، دست گذاشتم رو یکی که نه سفیده نه سیاه ، ظاهرش گندمیه به چشم ماها کیمیا ، دست گذاشتم رو یکی که داشتنش خوابه هنوز ، کمترین شاگرد چشماش خود مهتابه هنوز ، دست گذاشتم رو یکی که کارش ساختنه ، سرنوشت هر کسی که اونو می خواد باختنه ، دست گذاشتم رو یکی که اون منو دوست نداره ، من تو پائیـــزم و اون اهل یه جا تو بهاره ، دست گذاشتم رو یکی که شعرامو گوش میکنه ، تا آخرین بیتو میخونه و فراموش میکنه ، دست گذاشتم رو یکی که کهکشون قایقشه ، انقدر دوسش دارن،هر کی خوبه عاشقشه دست گذاشتم رو یکی که خندشم نفس داره ، تو تموم نقشه های خوب دنیا دست داره ، دست گذاشتم رو یکی ؛ ما رو چه به فرشته ها ، برو شاعر تو بمون و عشق و دست نوشته ها ، دست گذاشتم رو یکی که از تو خندش میگیره .. اینا رو دلم میگه ، میگه و بعدش میمیره ...
|
عشق را تن پوش جانم میکنی
چتری از گل سایبانم میکنی ای صدای عشق در جان و تنم آن سکوت ساده و تنها منم من پر از اندوه چشمان تو ام آشنای دل پریشان تو ام آتش عشق تو در جان منست عاشقی معنای ایمان منست کی به آرامی صدایم می کنی از غم دوری رهایم می کنی ای که در عشق و صداقت نوبری کی مرا با خود از اینجا می بری ؟ |
قفــــسی هســت و دلـم در آن اسـت دفتــر قــصه ما را ورق پایان است خـــسته از قــلب اســـیرم چـه کــنم فــکر پــرواز چــطور آسان است ؟ هوســی هسـت و دلم بیــمار اســت جراتی نیست و زبان بی جان است در هــوای رخ جــانان نشانی دادند همــره دوســت شــدن آســان است |
گمان نمیکنم این دستها به هم برسند
دو دل شکستهی در انزوا به هم برسند ضریح و نذر رها کن ،بعید می دانم دو دست دور به زور دعا به هم برسند کدام دست رسیده به دست دلخواهش که دستهای پراز زخم ما به هم برسند شکوه عشق به زیر سؤال خواهد رفت وگرنه میشود آسان دوتا به هم برسند فلک نجیب نشسته است وموذیانه به فکر که پیش چشم من آن دو چرا به هم برسند نشانی ده بالا به یادمان باشد مگر دو دور٬ درآن دورها به هم برسند |
مجنون اسیر سحر نگاه کسی مشو
هرگز کسی برای تو لیلا نمی شود ......! |
اینم ازقسمت ماوبودما سینه ی شکسته وکبودما اینم ازقصه ی عشق وعاشقی اخریکی نبود وبودما |
دیدی که غزل سرود عاشق شده بود این کار خودش نبود عاشق شده بود شیرینی عشق زهر مارش می شد چون در بلدی حسود عاشق شده بود در شهر چنان به او نظر می کردند کانگار ز بنگ و دود عاشق شده بود تقصیر کسی نیست به این روز افتاد بی تجربه بودو زود عاشق شده بود افتادو شکست و زیر باران پوسید آدم که نکشته بود عاشق شده بود ای چرخ جواب عشق صادق این بود؟ گیریم یکی جهود عاشق شده بود عادل سالم |
پلنگ مثل یك نعره، مثل یك فریاد از تهِ دره تا كمركشِ كوه سربلند ایستاده بر تپه مثل كوهی، پلنگِ سركشِ كوه پوستی خالخالی و یكدست خزِ نرمی تنیده بر تن او از همینجا نگاه كن: پیداست جای زخمی كنار گردن او یادِ آنروزها كه با نامش برمیآشفت خوابِ كفتاران رعشه بر جان كوه میافتاد لرزه بر قامت سپیداران آسمان در تصرف نامش دشت در سلطة صدایش بود هیچ جنبندهای نمیجنبید هركجا ردّ پنجههایش بود آفتابی نمیشد از بیمش ماه بالای آشیانة او سالها ماندهبود نیمهشبان سرِ صحرا به روی شانة او سایهاش را دولولها با خشم روز و شب داغداغ بوسیدند سرِ راهش چه دامها، تلهها زیر باران و برف پوسیدند در كنامت نمیر و با خونت برفها را شراب رنگی كن ای غرورِ اصیلِ كوهستان! باز هم، باز هم پلنگی كن :( سعید بیابانکی |
دلم که مهمون نميخواست کي گفت که مهمونم بشي؟
کي گفت بياي تو قلبم و مهمون نا خــونــده بشي؟ کي گفت که از چشاي من خواب و بدزدي و بري؟ کي گفت پريشونم کني٬ کي گفت بری؟کي گفت بري؟ |
عشقبازی به همین آسانی است که گلی با چشمی بلبلی با گوشی رنگ زیبای خزان با روحی نیش زنبور عسل با نوشی کارهموارۀ باران با دشت برف با قلۀ کوه رود با ریشۀ بید باد با شاخه و برگ ابر عابر با ماه چشمهای با آهو برکهای با مهتاب و نسیمی با زلف دو کبوتر با هم و شب و روز و طبیعت با ما عشقبازی به همین آسانی است… شاعری با کلماتی شیرین دستِ آرام و نوازشبخش بر روی سری پرسشی از اشکی و چراغ شب یلدای کسی با شمعی و دلآرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی عشقبازی به همین آسانی است… که دلی را بخری بفروشی مهری شادمانی را حرّاج کنی رنجها را تخفیف دهی مهربانی را ارزانی عالم بکنی و بپیچی همه را لای حریر احساس گرۀ عشق به آنها بزنی مشتریهایت را با خود ببری تا لبخند عشقبازی به همین آسانی است… هر که با پیش سلامی در اول صبح هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی نمک خنده بر چهرۀ در لحظۀ کار عرضۀ سالم کالای ارزان به همه لقمۀ نان گوارایی از راه حلال و خداحافظی شادی در آخر روز و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا عشقبازی به همین آسانی است |
یه جورایی حس میکنم همش به دنبال منی
اگرچه دوری توزمن ولی بازم مال منی یه جورایی دوسم داری حس میکنم به روشنی گاهی دلت تنگه برام یه ذره توفکرمنی... یه جورایی حس میکنم هنوزمیری سرقرار شایدمنوبازببینی تاغصه هات بره کنار... یه جورایی حس میکنم بازی گرفتی تومنو اماتوباختی اخرش اگرچه بردی دلمو. |
اکنون ساعت 02:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)