توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود ل |
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش ج |
جام مي و خون دل هر يك به كسي دادند
در دايره ي قسمت اوضاع چنين باشد // ا |
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش ت |
تا نگردی اشنا زین پرده رمزی نشنوی/گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
|
حرفت یادت رفت جناب احمدی
ز کوی میکده دوشش به دوش می بردند امام شهر که سجاده می کشید به دوش ی |
یارب به وقت گل گنه بنده عفو کن/وین ماجرا به سرو اب جویبار بخش/ن
|
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش د |
در ان چمن که بتان دست عاشقان گیرند/گرت ز دست براید نگار من باشی/ب
|
براي عاشقي ديره ولي باز دست تقدير
تا دستمون نره بالا جايي بارون نميگيره:p ق |
قامتش را سرو گفتم سرکشید از من به خشم
دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم // ت |
تو نه رنج آزموده ای ، نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار قدم من بسعی پیشتر است پس چرا عزت تو بیشتر است؟ غ |
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را // س |
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بردوام سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام ق |
آقا مهدی، شما غیر "ق" حرف دیگه ای بلد نیستی؟;) بابا چقدر "ق" بدم
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند // ز |
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند وبس
کو نه هر ورقی خواند معانی دانست م |
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است // ب |
بر گیر شراب طرب انگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا خ |
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخارا // ن |
باید با خ شروع میکردی.
نه آنچنان بتو مشغولم ای بهشتی روی که یاد خویشتنم در ضمیر می آید ز دیدنت نتوانم که دیده در بندم وگر مقابله بینم که تیر می آید ط |
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف // ف |
فراموشت نکرد ایزد در آنحال
که بودی نطفه مدفون مدهوش روانت داد و طبع و عقل و ادراک جمال و نطق و رای و فکرت و هوش و |
وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بر بط زنان می گفت نوش گ |
گر راست سخن گوئی و در بند بمانی
به زانکه دروغت دهد از بند رهائی س |
ساقی شکر دهان و مطرب شیرین سخن
همنشینی نیک کردار و ندیمی نیکنام ک |
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد چ |
جانا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم چ |
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن ی |
یارب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم ز |
زخم خونینم اگر به نشود به باشد خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرحم از اوست ش |
شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نرفتی سخن جز به راز ر |
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم ب |
بارها گفته ام و بار دگر می گویم
که من دلشده این ره نه به خود می پویم // ه(h) |
هم ز حق رستیم اول در جهان هم بدو وا میرویم از انقلاب ای مسافر دل منه بر منزلی که شوی خسته به گاه اجتذاب ر |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند // م |
مرغ بریان بچشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوانست ت |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنودم سحری نیست که نیست // ص |
صد داد همی رسد ز بیدادی تو
در وهم چگونه آورم شادی تو از بندگی تو سرو آزادی یافت گل جامهی خود درید ز آزادی تو ف |
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خر گاهش بدوزند بدان را نیک دارای مرد هشیار که نیکان خود بزرگ و نیک روزند سعدی ( آ ) |
آن ترک پری چهر که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت // خ |
اکنون ساعت 07:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)