در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی |
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر بیک موی تر شوی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت |
تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود
کو عشوه ای ز ابروی همچون هلال تو |
*هیچ کس اشکی برای مانریخت
هرکه با ما بود از ما می گریخت* * چند روزیست حالم دیدنیـــست حال من ازاین وآن پرسیدنیست* *گاه بر روی زمین زل می زنـــــم گاه بر حافظ تفاءل می زنـــــــم* * حافظ دیوانه فالم را گرفــــــــت یک غزل آمد که حالم را گرفــــت* *ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم!* |
مگه قاعده بازی رو بلد نیستی
وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به |
هر نقش که دست عقل ببند
جز نقش نگار خوش نباشد |
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهـم پندش ولیکن در نمیگیرد |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
نیست بر نقش دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم |
اميد من كاپ رو تقديم تو ميكنم ..بسه ديگه چقد مشاعره ميكني ..يكم مثه من پست مفيد بزن:5:
من و انكار شراب اين چه حكايت باشد غالبا اين قدرم عقل و كفايت باشد |
دمت گرم آریانا...حالا این کاپ چی هست؟...آره جون خودت ، پست هاتم مثل خودتن مفیدن;)
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم |
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو |
وفا داری و حق گویی نه کار هر کسی باشد
غلام آصف ثانی جلال الحقّ و الدّینم |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست |
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی |
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش |
شد منهزم از کمال عزت
آن را که جلال حیرت آمد |
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت |
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ورنه از سوزت جهانی را بسوزانم چو شمع |
عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ
قران ز بر بخوانی در چارده روایت |
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو |
وضع دوران بنگر ساغر عشرت برگیر
که به هر حالتی اینست بهین اوضاع |
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم |
می خواه و گل افشان شو از دهر چه می جویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می گویی |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود |
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما که کزین بهتر نمی ارزد |
دو بامداد امید هست پرستندگان مخلص را
که نا امید نگردند از آستان الله |
هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه این کار ندانست در انکار بماند |
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث |
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد |
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد |
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
اکنون ساعت 01:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)