شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم |
می روم خسته و افسرده و زارسوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا میبرم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش |
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار نخور تا نکنی نا شادم |
تا بود اشک روان از آتش غم باک نیست
برق اگر سوزد چمن را جویبار آسوده است |
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان ها |
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود |
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم |
بشنو نغمه از بلبلان ، پیمان مشکن آرام جان پیمان مشکن جانم بیا ، بشنو یکدم راز مرا |
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمیکنم! افسوس به دوروزه هستی نمیخورم زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم... |
اکنون ساعت 06:06 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)