![]() |
اگه پوریا نمیرفت مسافرت تاپیکمان میخوابید
5 روز پیش خودم آخرین ارسال کننده بودم وربپرین :d ایشاله سالم برمیگردی خیالت راحت |
سلام به همه دوستان و همشهرياي گلم
شايد اين آخرين باري باشه كه ميام تو سايت. احساس غريب و عجيبي دارم و نميدانم خوشحال باشم يا ناراحت! دلم خيلي برا شهرم و مردمش تنگ ميشه، قسمت منم انگار رفتنه و تقديرم اينه. چند روز ديگه بيشتر اينجا نيستم، دارم برا هميشه از ايران ميرم. شايد روزي برگشتم و بازم آمدم تو سايت، نميدانم........ همه تانه به خدا ميسپارم و روزهاي خوشي كه اينجام داشتم يادم نميره حالا مخواد هر جا باشم. خداحافظ... |
مهدي جان ددددد اين چه حرفيه خو مگه خارج چجور جاييه درسته اينترنتشان قد ما سرعت نداره ولي فك مكنم بلاخره ايقدي هست كه سايتمانه باز بكنه
دلتنگيت براي كرماشا درس ولي خو سايت و حال و هواشو پيگيري كن ان شاالله كه خيره و به سلامت ميري . |
سلام
سلام سلام حال شما؟ یعنی وجدانن ای رسمشه؟ آباجی فرانک دسگد درد نکنه برای حرفی که زدی! ولی کرماشان خودمان خیلی نسبت به جاهای دیه از بعضی مواضع عقب مانده! من سالی میشد پامه نزاشته بودم بیرون از شهرگمان ولی.... هی بگذریم خوبید شما؟ |
|
|
سلام |
آنا قربانت قابلی نیاشتی
اما درباره چیزی که تعریف کردی اول بذار قیلی بخندم بشت :21: دوم بازم بذار قیلی بخندم بشت :21: خیلی بامزه بود! دیدی حیاطه و هوا خوبه و خلاصه جا راحته و اینا، به پرواز درآمدی تو خواب :35: رفتی تا زیر درخت انجیر :d یه بار هم -البته خدا کنه نصیب نشه هیچ وقت- شاید دبستان یا اول زهنمایی بودم، بعد نصمه شو مامانم آمد من و خواهرمه بیدار کرد .. با هیجان و ترس فراوان گفت زلزله آمده .. پاشین بریم تو حیاط بخوابیم .. من و خواهرم بیدار شدیم، واقعا ترسیده بودیم! اولین چیزی که دوتامان به مامانم گفتیم ای بود: تو کی هستی؟ :21: |
سلام به همه دوستان همشهری
راسش اناهیتا خانم یه داستانییه بریتان تعریف کرد در مورد خواو خواویدن یه دفه ای یاد یه جریانی اوفتادم از دوران شیرین سروازی حیفم امد بریتان تعریفش نکنم: اقا داستان از قرار ه که مه یه شو تو اسایشگاه دوران اموزشی نگهبان اسایشگاه بودم یه سرواز بنده خدایی بود از طبقه پایین تخت خواوش میوفتاد پایین :21:ای مورد خیلی دیه عجیب بود اخه همیشه سربازا از طبقه بالا میوفتادن پایین بگذریم اقا ای بنده خدا تو ای دو ساعتی که مه نگهبان بودم دو سه دفه عه تختش اوفتاد پایین منم که دلم براش سوخت امدم خوبی کردم پتوشه رو زمین بریش پهن کردم بشش گوفتم داداش تو رو زمین بخاو عاغا سرتانه درد نیارم یه دفه بعده نیم ساعت دیدم یهو قیره از سربازه گه بلند شد منم که بدو بدو رفتم بینم چه شوده تو نگو سرباز طبقه بالا عه تختش اوفتاده پایین اوفتاده رو ای سرباز بنده خدا که رو زمین خاویده بود خلاصه او شب تا صب همه اسایشگاه به ای دوتا هی خندیدیمان:24:.عجب دورانی بود جان تو....... |
سلام علیک
آقاا ما سر ای اشتراک اینترنتگمان مرافه ای کردیم دلتان بگیره! الان دنبال اشتراک جدیدم! اینرنت معمولی میمانه حلزون! چیزه ای............... فعلا تا اشتراک جدید |
اکنون ساعت 06:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)