گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختيم در اين آرزوي خام و نشد |
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود |
دردا كه از آن آهوي مشكين سيه چشم
چون نافه بسي خون دلم در جگر افتاد از رهگذر خاك سر كوي شما بود هرنافه كه در دست نسيم سحر افتاد |
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم |
مگر وقت وفا پروردن آمد که فالم لا تذرنی فردا آمد |
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز |
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود |
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت |
اکنون ساعت 11:22 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)