شـاه خـرابـات ای کــه در کـــوی خـرابـــات مـقـامـی داری جــم وقت خـودی ار دسـت به جـامی داری ای کـه با زلـف و رخ يــار گـذاری شـب و روز فرصتتباد که خوش صبحی و شامی داری ای صبـــا سـوختگـان برسـر ره مـنـتــظــرنـد گــر از آن يــار سفــر کــرده پـيــــامـی داری بـوی جــان از لـب خنـدان قــدح میشنـــوم بشنـو ای خواجـه اگر زانکه مشـامی داری نــام نيــک ار طلبـد از تـو غـريبـی چـهشــود تـويـی امــروز در ايـن شهـر کـه نامـی داری حافظ |
دیـــوانـه دســت کـوتــاه مـن و دامــن آن ســرو بـلنــد سـایـهی سـوختــه دل ایــن طمع خام مبنــد دولــت وصــل تـو ای مــاه نـصیــب کـه شــود تـا از آن چشـم خـورد باده وزان لـب گـل قنـد خوشتر از نقش توام نیست در آیینهی چشم چشـم بد دور زهی نقش و زهی نقشپسند مـن دیـــوانـه کـه صـدسلسلــه بگسیختــهام تـا سـر زلـف تــو باشـد نـکشــم سـر زکـمنـد ه. ا. سایه |
شـاه خـرابـات ای کــه در کـــوی خـرابـــات مـقـامـی داری جــم وقت خـودی ار دسـت به جـامی داری ای کـه با زلـف و رخ يــار گـذاری شـب و روز فرصتتباد که خوش صبحی و شامی داری ای صبـــا سـوختگـان برسـر ره مـنـتــظــرنـد گــر از آن يــار سفــر کــرده پـيــــامـی داری بـوی جــان از لـب خنـدان قــدح میشنـــوم بشنـو ای خواجـه اگر زانکه مشـامی داری نــام نيــک ار طلبـد از تـو غـريبـی چـهشــود تـويـی امــروز در ايـن شهـر کـه نامـی داری حافظ |
ساز و آواز آن سـو مــرو ایــن سـو بیــا ای گلبـن خنــدان من کـز روی تـو روشـن شـود شـب پیش رهبانـان من هفــت آسمـــان را بــر درم وز هفــت دریــا بگـذرم چـــون دلـبــرانـه بنـگــری در جــان سـرگـردان من تـــا آمــدی انــدر بــرم شـد کـفــر و ایمـان چاکـرم ای دیـــدن تــو دیــن مـن وی روی تــو ایـمـــان من یکلحظه داغم میکشی یکدم بهباغم میکشی پیـش چـراغـم میکشی تـا واشود چشمــان من از لطـف تو جـان شـدم وز خویشتـن پنهـان شـدم ای هسـت تـو پنهان شـده در هستی پنهـان من بــر یـــاد روی مـــاه مــن بـاشـد فـغــــان و آه من بـر بـوی شـاهنشـاه مـن هر لحظـهای ویــرانه من گل جامـهدر از دست تو وی چشـم نرگس مست ای شـاخـههـا آبـسـت تـو وی بــاغ بـیپـایـان من مـولانـا |
راه و ماه چو شـب به راه تو مانـدم که مـاه من باشی چــراغ خلــوت ایـن عاشـــق کــهــــن باشی به ســان سبـزه پریشـان سرگـذشت شـبم نیـامــدی تـو کـه مهتـــاب این چمـــن باشی تو یـار خواجـه نگشتــی به صـد هنــر هیهات کــه بـــر مـــــراد دل بـیقـــــرار مـــن باشی وصـــال آن لـب شیـریـن به خســروان دادند تـو را نصیـب همیــن بـس که کوهکـن باشی دلــم ز نازکـی خود شکست در غـم عشــق و گـر نـه از تـو نیــایــد که دلشـکـــن باشی ز چــاه غصــه رهـایـی نبـاشــدت هــر چنــد بـه حُســن یوسـف و تـدبیــر تـهمتــن باشی خمــوش سایـه که فریــاد بلبـل از خامیست چو شمع سوخته آن به که بیسخن باشی ه. ا. سایه |
همیشه کسی هست
کسی که تو را دوست دارد ودر اوج تنهایی تو قدم می گذارد همیشه کسی هست کسی که گل امید زندگی را به هر شاخه داده همیشه کسی هست کسی تازه تر از شکوفه پر از رنگ پر از عطر کسی آسمانی که دریاست آینه ی کوچک او |
خورشید جاودانی
در صبح آشنایی شیرین مان ، تو را
گفتم که مرد عشق نیی ، باورت نبود در این غروب تلخ جدایی ، هنوز هم می خواهمت چو روز نخستین ، ولی چه سود! می خواستی به خاطر سوگند های خویش در بزم عشق بر سر من جام نشکنی می خواستی به پاس صفای سرشک من اینگونه دلشکسته به خاکم نیفکنی پنداشتی که کوره ی سوزان عشق من دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟ پنداشتی که یاد تو این یاد دلنواز در تنگنای سینه فراموش می شود؟ تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور من شب چراغ عشق تو را نیز می برم عشق تو ، نور عشق تو ، عشق بزرگ تو است خورشید جاودانی دنیای دیگرم فریدون مشیری سلام جناب مدیر سرچ کردم مطلب تکراری نباشه فکر کنم نبود اولین پست منه و شعریه از فریدون مشیری که این روزا خیلی باهام دمسازه |
هر چند از اين دوري و چشمان قشنگت گله داريم، تا لحظهء خوبي كه بيايي، من و دل حوصله داريم. گفتي من و تو، قسمت يك پنجره باشيم .قبول است. هر چند به اندازهء پرواز و قفس، فاصله داريم. يادت که نرفته است عزيزم، اگر درد سري هست، از خندهء آن روز، از آن كوچه، از آن يك بله داريم. ديگر همه را گردن اين قسمت و تـقدير نينداز. تـقدير كدام است؟ ببين، ما خودمان مسئله داريم! عيب از خودمان نيست؟ كه تا پاي قراري به ميان است، هي صحبت كمبود زمان مي شود و مشغله داريم؟ |
به سراغ تو شبی می آیم.. با دوصد بوسه ناز.. با دو صد راز و نیاز. . .. به سراغ تو شبی می آیم... با دلی خسته ز درد، با غم با غصه زیاد مثل شبنم كه نشیند بر گل چو حبابی كه نشیند بر آب مثل بارون روی گلبرگ درخت همچو دیدار تو با من در خواب به سراغ تو شبی می آیم من به دیدار تو باز می آیم... با نسیمی آرام پر از عطر بهار من به دیدار تو باز می آیم... با دلی خسته ز درد، دور از نیرنگ و ریا می دهم دل به دل قصه تو قصه غصه تنهایی تو می كشم بار غم تو بر دوش خسته از دوری و تنهایی تو به سراغ تو شبی می آیم |
يك نفر گفت به من خانه دوست كجاست من نگاهش كردم گفتمش چشم شماست؟ خنده اي كرد و گذشت آنطرف تر ايستاد بر تن باد نوشت خانه اش قلب شماست |
اکنون ساعت 03:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)