ز خانقاه به میخانه می رود حافظ
مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد |
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است |
ما بدان مقصد عالی نتوانی رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند |
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی من نه آنم کز وی این افسانهها باور کنم ... |
چو منصور راز مراد آنان که بردارند ، بردارند
بدین درگاه حافظ را چو می خوانند ، می رانند |
هر که خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست |
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی |
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند |
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن پیر مغان است و به جان بنیوشیم |
تو و هر روز و بزم عشرت خویش
من و شبها و کنج محنت خویش منم با محنت روی زمین خوش نگه دار آسمان گو راحت خویش |
بنادانان چنان روزی رساند
که دانا اندر آن عاجز بماند |
از آن روزی که نام تو شنیدم
شدم عاجز من از شبها شمردن |
شنیدم کله ای با خاک میگفت
که این دنیا نمی ارزد به کاهی |
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد رقیبم سرزنشها کرد کز این به آب رخ برتاب چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد حافظ |
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
ازو پرسم که این چین است و آن چون یکی را میدهی صد گونه نعمت یکی را قرص جو آلوده در خون |
داشتم در زیر بار عشق کاری ناتمام
چرخ گردون را تمام اما بامداد فراق خانه تن شد خراب از سستی بنیاد وصل وای گر جان یابد استحکام بنیاد فراق |
ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی کژی زاید و کاستی |
ور سر کم کاستی دارای در آی
زانکه اینجا نیست افزون آمدن |
سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست
جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی |
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخارا |
چرا به یک نی قندش نمی خرند آن کس
که کرد صد شکر افشانی از نی قلمی |
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده ی گریان بروم |
بر آتش رخ زیبای او به جای سپند
به غیر خال سیاهش که دیده به دانه |
همه از فتنهی ایام ز پا افتادند
فتنهی چشم سیاهش پی ایام افتاد |
باورم نیست ز بدعهدی ایام هموز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد |
هر نفس سرمایهی صد دولت است
تا کی اندر یک نفس چندین هوس |
می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت |
تاج دولت تا ز خاک درگهش بر سر زدم
پشت پا بر تاج خاقان و افسر قیصر زدم جستم از خاک درش خاصیت آب بقا آتش غیرت به جان زمزم و کوثر زدم |
بهشت عدن اگر خواهی بیا با به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم |
نسیم خلد یا بوی وصال یار مییابم
بهشت عدن یا منزلگه احباب میبینم |
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پر شکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی کند |
ای که با سلسله زلف دراز آمده ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای |
در خرمن صد عاقل زاهد زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم |
آنکس که مرا بکشت، باز آمد پیش
مانا که دلش بسوخت بر کشته خویش |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت |
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی |
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی |
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت |
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل |
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد |
اکنون ساعت 05:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)