خبر اومد که دشتستون بهاره
زمین از خون فائز لاله زاره خبر بردلبر فائز رسونید که فائز یک تن و دشمن هزار تن فائز دشتستانی ( گ ) |
گرگ درنده ای به من تاخت به نام زندگی پنجه که در جگر زندنام نهد نفس مرا // ت |
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش ن |
نفس برآمد و کام از تو برنمی آید......فغان که بخت من از خواب بر نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویت.....که آب زندگی ام در نظر نمی آید // ر |
راستی موجب رضای خداست
کس ندیدم که گم شد از ره راست ع |
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست
گو که بخرامد که پیش سرو بالا میرمت // پ |
پدر خوب است و مادر نازنین است برادر میوه روی زمین است بگردی دور دنیا را سراسر نبینی مونسی مانند خواهر ذ |
ذات حق سلطان سلطانان و کعبه دار ملک
مصطفی را شحنه و منشور قرآن دیده اند // ص |
صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند خ |
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست است به صحرا چه حاجت است ک |
کمتر از ذره نی ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان // ز |
زاهدی در سماع رندان بود
زان میان گفت شاهدی بلخی گر ملولی ز ما،ترش منشین که تو هم در میان ما تلخی ض |
ضمير هر درخت ای جان ز هر دانه که می نوشد
شود بر شاخ و برگ او نتيجه شرب او پيدا //و |
وفای تو که بر تربت حافظ بگذرد
کز جهان می شد و در آرزوی تو بود ه |
هلا ياران که بخت آمد گه ايثار رخت آمد
سليمانی به تخت آمد برای عزل شيطان را // ل |
لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر گشته خویش آی و ز خاکش برگیر گ |
گرگ درنده ای به من تاخت به نام زندگی
پنجه که در جگر زندنام نهد نفس مرا // ج |
جانا شکایت از غم هجران چه میکنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور ص |
صبر است مرا چاره ی هجران تو لکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست // ق |
قلم آورد حافظ قصه لعل لبش
آب حیوان می رود هر دم ز اقلامم بسوز |
زرين شده طغرای او ز انا فتحناهای او
سر کرده صورت های او از بحر جان آبگون // ح |
حریف سفله در پایان مستی نیندیشد ز روز تنگدستی درخت اندر بهاران برفشاند زمستان لاجرم بی برگ ماندش ی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت // ا |
ای آنکه اهل مهر و وفائی، بیا بیا در بزم ما بیا قدمت روی چشم ما م |
من و تو آن دو خطیم آری،موازیان به ناچاری
که هردو باورمان زآغاز،به یکدگر نرسیدن بود // ی |
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل ل |
لیک می ترسم ز کشف رازشان/نازنینانند وزیبد نامشان/ک
|
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم چ |
چنین که از همه سو دام راه می بینم/به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست/ف
|
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم ز |
زرع را چون رسید وقت درو نخرامد چنانکه سبزه تو ر |
رفيقان اگر د ر تباه توآند حريفان همه خير خواه توآند ز بد طينتان ، دل پريشان مباش دل آزرده از کيد ايشان مباش س |
سمند باد پای از تک فرو ماند شتربان همچنان آهسته می راند ت |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از تو به مبارکبادم غ |
غمی کز پیش شادمانی بری به از شادیی کز پسش غم خوری ن |
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی ف |
فرشته ای که وکیلست بر خز این باد چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی غ |
غلام نرگس مست تو تا جدا رانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند ه |
هر کس گردن به دعوی افرازد خویشتن را به گردن اندازد ل |
لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد ل |
اکنون ساعت 08:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)