behnam5555 |
04-02-2015 01:31 PM |
دو حکایت از گنجینه ادب پارسی : لطایف الطوایف فخرالدین علی صفی
طبیبی را دیدند که هرگاه به گورستان رسیدی، ردا بر سر کشیدی. از سبب آن پرسیدند.
گفت:
(( از مردگان این گورستان شرم دارم، زیرا بر هر که می گذرم، شربت من خورده است و در هر که می نگرم، از شربت من مرده است!))
- – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - -
منجمی را بر دار کردند. کسی در آنجا از او پرسید که این صورت را در طالع خود دیده بودی؟
گفت: (( رفعتی می دیدم،لیکن ندانستم که بر این جایگاه خواهد بود!))
|
behnam5555 |
04-02-2015 01:50 PM |
پنجاه نکته ادبی هنری رایانه ای
آیین زندگی و خوشبختی( به زبان رایانه ای )
درباره آداب معاشرت و زندگی،هر کس به گونه ای سخن بر زبان رانده است و قلم بر کاغذ نشانده. ما نیز به زبان رایانه ای و به گونه ای که خواهید خواند، این آیین دوست داشتنی را قلمی کرده ایم و البته چشم به راه رهنمودهای سبزتان نشسته ایم. امید است که پسند و رهنمودهای شما شود ارمغان ما.
1ـ در زندگی و معاشرت با دیگران،نرم افزار باشیم نه سخت افزار.
2ـ اهل خالی بندی نباشیم و برای دیگران، این همه کلاس نگذاریم و پرستیژ مدارانه رفتار و برخورد نکنیم. می گویند شخصی به نصب در و پنجره های منازل و مغازه ها اشتغال داشت. یکی از او پرسید که به چه کاری مشغول هستی؟ آن شخص یقه خود را درست کرد و بادی در غبغب انداخت و پرستیژ مدارانه پاسخش داد:«ویندوز نصب می کنم».
3ـ برای پسوند فایل زندگیِ اجتماعی و خانوادگی، از سه کاراکتر «ع » و « ش » و «ق» استفاده کنیم.
4ـ هیچ گاه قفل سی دی قلب مردم را نشکنیم که « تا توانی دلی به دست آور؛ دل شکستن هنر نمی باشد».
5ـ چنان چه در کاری شکست خوردیم، آن را «Shut down» نکنیم؛ بلکه آن را«Restart» کنیم.
6ـ برای مانیتور زندگی مان بَک گِراندِ(Background) سبز یا آبی را در نظر بگیریم، نه سیاه یا دودی را.
7ـ برای سیستم قلبمان از مانیتورهای تخت و صاف (Flat) استفاده کنیم.
8ـ روی کلیدهای عیبِ کیبوردِ خودمان انگشت بگذاریم، نه روی کلیدهای عیبِ کیبوردِ دیگران.
9ـ برای فایل های اسرار زندگی مان پسورد (Password) بگذاریم و آن ها را مخفی (Hidden) کنیم.
10ـ همواره پیش از سخن گفتن، سی پی یویِ فکرمان را به کار بیندازیم.
11ـ بر صفحه مشکلات مردم، کلید F1 باشیم و آنان را کمک و راهنمایی (Help) کنیم.
12ـ اگر شخصیت ما ژله ای نیست و بزرگ و والاست، این نوع شخصیت ما نباید حتی به خود ما اجازه دهد که با هر کسی چَت (Chat) کنیم و هر کسی نیز با ما چت کند.
13ـ برای باغِ زندگیِ مردم، ویندوز باشیم نه داس.
14ـ یک معادله ریاضی ـ رایانه ای به ما می گوید: « تا به فکر ساپورت دیگران نباشیم، دیگران به فکر ساپورت ما نخواهند بود».
15ـ اگر از کسی بدی و کم لطفی دیدیم، آن را«Save» نکنیم؛بلکه آن را «Delete» کنیم و حتی از ریسایکل بینِ (Recyclebin) قلبمان کاملاً محو کنیم.
16ـ به دیگران اجازه ندهیم در «سی دی رامِ» زندگی مان هر نوع « سی دی » را که بخواهند، قرار دهند.
17ـ خانه و دفترِ کارمان به روی مردم نیازمند«Open» باشد.
18ـ برای حل اختلافات زناشویی، روی گزینه« گذشت و ایثار» دابل کلیک (clickDouble) کنیم.
19ـ تا حرف کسی تمام نشده است، اسپیکر (Speaker) خود را روشن نکنیم.
20ـ درآمدمان را در اول ماه، پارتیشن بندی کنیم تا در آخر ماه کم نیاوریم.
21ـ برای رفع گرفتاری های مردم، اُتوران(Autoroun) باشیم.
22ـ همان گونه که دیگران سایتِ«گوگِل» را طراحی کرده اند، ما نیز سایتِ«گوـگُل» را برای مردم طراحی کنیم تا در ارتباطات خود با یکدیگر،گُل بگویند و گل بشنوند.
23ـ در سایت زندگیِ شخصی مان یک رُوم (Room) به نام مشکل گشا (Moshkelgosha) بسازیم تا دیگران با ما چَت (Chat) کنند.
24ـ هنگام مشاهده خوبی ها و نیکی های دیگران، بلافاصله کلیدِ پرینت اِسکرین(Print screen) را بزنیم و از آن ها تصویر بگیریم.
25ـ در زمان ناتوانی و درماندگی و تاریکی زندگیِ دیگران، کلیدِ«Power» برای آنان باشیم.
26ـ نگذاریم هر کسی در رُومِ (Room) زندگی مان چَت کند. در این صورت، او را ایگنور(Ignore) کنیم.
27ـ چشم هایمان را به روی عیب های پنهان مردم،«Close» کنیم.
28ـ گاه و بی گاه کامپیوتر زندگی ما هَنگ(Hang) می کند که باید آن را با «فکر» و «مشورت» و «برنامه ریزی» ری استارت(Restart) کنیم.
29ـ برای کپی گرفتن از دیسکتِ زندگیِ دیگران، نخست آن را ویروس یابی و سپس ویروس کُشی کنیم.
30ـ مواظب باشیم که رایانه زندگیِ زناشویی مان ویروس غرور و لجبازی به خود نگیرد. در این صورت،ممکن است هیچ آنتی ویروسی نتواند آن را از بین ببرد.
31ـ اگر برای شخصیت و تصمیم گیری های خویش ارزش و احترام قائل هستیم.خودمان یکی از«Game»های کامپیوتر زندگیِ دیگران نباشیم.
32ـ فایل های مهم زندگیِ خود را گاه به گاه اِسکَن(Scan) کنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند، سریعاً مشخص شود.
33ـ در حروفچینی کتاب زندگی، از شیوه«راست چین» استفاده کنیم، نه از شیوه« چپ چین ».
34ـ برای برنامه زندگیِ اجتماعی و به ویژه زندگیِ خانوادگی، همیشه وِرژِن های جدید و سازگار را معرفی کنیم.
35ـ پیش از پرینت گرفتن از سخنانمان، پیش نمایش چاپ(print Preview) آن را مشاهده کنیم.
36ـ درتجارت و کارهای مالی و اقتصادی، سرمایه ها و دارایی های خود را در یک دِرایو (Drive) نریزیم؛ بلکه آن ها را در درایوهای گوناگون پخش کنیم تا اگر به فُرمَت (Format) یک درایو مجبور شدیم، درایوهای دیگر را محفوظ داشته باشیم.
37ـ اگر روزی رایانه زندگیِ ما با همسرمان هَنگ کرد، سه کلیدِ«کنترل اعصاب»، و«آلت انصاف» و«دلیت عصبانیت» را بزنیم.
38ـ مکان نمای ارتباطات ما با آدم های ناباب و ناجنس به صورت «فلِش» نباشد؛ بلکه به صورت«وِلِش » باشد.
39ـ هارِدِ مغز خود را از برنامه های غیر مفید، پُر نکنیم تا فضا را برای نصب برنامه های مفید تنگ ننماییم.
40ـ برای این که از دیدن مانیتور زندگی، بیش تر لذت ببریم، کارت گرافیک بالا برای آن تهیه کنیم.
41ـ اگر مانیتور رایانه ما باید دارای رنگ های متنوع و متعدد باشد، ولی مانیتور ارتباطاتِ ما با مردم باید یکرنگ باشد.
42ـ برای رایانه زندگیِ دیگران نرم افزارهایی را معرفی کنیم که حداکثر هماهنگی را با سخت افزارهای موجودشان داشته باشند.
43ـ در خطاطی کامپیوتری، از برنامه «کِلْک » هم می توانیم استفاده کنیم، اما در خطاطی زندگی، از برنامه « کَلَک » نباید استفاده کنیم.
44ـ بکوشیم خوش اخلاقی را به جای این که در رَم (Ram) و حافظه موقت داشته باشیم، در رام (Rom) و حافظه پایدار داشته باشیم تا در هنگام آغاز (Start) ارتباط با دیگران، آن را به کار گیریم.
45ـ اگر می خواهیم در زندگی خویش موفق و خوشبخت باشیم، باید خودمان زیر منوهای«programs»را دقیقاً تنظیم کنیم و نباید بگذاریم که دیگران برای ما این کار را انجام دهند؛ اگر چه می توانیم در این باره، با آنان مشورت کنیم.
46ـ کتاب زندگی را با برنامه «زرنگاه» حروفچینی کنیم و در حروفچینی آن، از حروف « سیاه » استفاده نکنیم.
47ـ در کِیسِ (Case) مستکبران و زورمداران،« سی دی رام » نباشیم؛بلکه «سی دی ناآرام » باشیم.
48ـ قانون کپی رایتِ زندگیِ اجتماعی به ما اجازه نمی دهد که سی دیِ بدی ها و عیب های دیگران را رایت کنیم.
49ـ در طراحی کتاب زندگی، از برنامه « فُتوشاد» و «فِری خَند» و «کُرل مزاح » نیز استفاده کنیم.
50ـ در سایت زندگی، همیشه لینکِ محبت (Mahabbat) داشته باشیم و هیچ گاه برای این سایت، ***** نگذاریم.
منبع : تبیان
|
behnam5555 |
04-02-2015 02:06 PM |
نوروز شعر شاعران در کنارهم
ز كوي يار ميآيد نسيم باد نوروزي
از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي
حافظ
باد نوروز كه بوي گل و سنبل دارد
لطف اين باد ندارد كه تو ميپيمائي
سعدي
علم دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشكر سرما ز سرما برخاست
سعدي
مه من عيد تو مبارك باد
عيدي عاشقان چه خواهي داد؟
عيدي و عيد ما مه رخ تست
عيد ما بي رخ تو عيد مباد
كمال خجندي
دم عيسي است پنداري نسيم بادنوروزي
كه خاك مرده باز آيد در او روحي و ريحاني
سعدي
جهان از باد نوروزي جوان شد
زمين در سايه سنبل نهان شد
اوحدي مراغه اي
ماه من چهره برافروز كه آمد شب عيد
عيد بر چهرة چون ماه تو ميبايد ديد
شهريار
وقت آن است كه باهم ره صحراگيريم
كزدم باد سحر بوي بهار آمد و عيد
شهريار
نوروز ماه فاخته و عندليب را
در بوستان نوا گر و بر بط زن آورد
دكتر صورتگر
آمد بهار و گل شد و نوروز هم گذشت
گردسرت نگشتم وامروزهم گذشت
عصري تبريزي
بر آمد باد صبح و بوي نوروز
به كام دوستان و بخت پيروز
مبارك بادت اين سال و همه سال
همايون بادت اين روز و همه روز
سعدي
خرّمي صحن باغ با تو خراميدن است
فرّخي صبح عيد با تو صفا كردن است
فروغي بسطامي
مباركتر شب و خرمترين روز
به استقبالم آمد بخت پيروز
دهل زن گر د و نوبت زن بشارت
كه دوشم قدر بود امروز نوروز
سعدي
ايّام بقا چو باد نوروز گذشت
روز و شب مابه محنت وسوز گذشت
تا چشم نهاديم بهم ، صبح دميد
تا ديده گشوديم زهم ، روز گذشت
معين الدّين شيرازي
نوروز تازه ميكند آئين باستان
ايران نوخوش است بدين خلعت نوي
شهريار
خجسته باد به ايران باستان نوروز
كه يادگار ز جمشيد كامكار آمد
شهريار
نوروز مينوازد روح از نسيم اسحار
خورشيدميدرخشدبرچشمه هاي كهسار
شهريار
دوشيزگان نوروز صف در چمن كشيده
در بر قباي گلبرگ، بر سر كلاه گلنار
شهريار
اسْعَد َ الله لَكَ العيد به شكرانه بيا
كه مراديدن رخسارتوعيدي است سعيد
شهريار
عيد كسي ز داغ عزيزان عزا مباد
اي ساكنان كوي طرب عيدتان سعيد
شهريار
فصل سرمارفت وعيدي آمدوخرم بهاري
وهچهنوروزي،چهخوشعهدي،چ � نيكو روزگاري
ابوالقاسم حالت
خوش و نكو ز پي هم رسيد عيد و بهار
بسي نكوتر و خوشتر زپارواز پيرار
ازرقي
خوش آمدبادنوروزي به صبح ازباغ پيروزي
به بوي دوستان ماندنه بوي بوستان دارد
سعدي
سال مهت مبارك و روز وشبت به خير
بختت بلند و گردش گيتي به كام باد
سعدي
بس كه بدميگذرد زندگي اهل جهان
مردم از عمر چو سالي گذرد عيد كنند
صائب تبریزی
روز عيد آمد و هنگام بهار است امروز
بوسه ده اي گل نورسته كه عيداست وبهار
رهي معيّري
خلق گيرند ز هم عيدي اگر موقع عيد
جاي عيدي تو به من بوسه ده اي لاله عذار
رهي معيّري
شب عيد اي كمان ابرو از آنچشمو ازآن مژگان
بيا تا تير همچشمي به ماه و اختر اندازيم
شهريار
روز نوروز است سرو گل عذار من كجا است؟
در چمن ياران همه جمعند يارمن كجااست؟
هلالي جغتائي
سخن در پرده ميگويم چوگل از غنچه بيرون آي
كه بيش از پنج روزي نيست حكم ميرنوروزي
حافظ
شكوه عيدسلطاني است،ساقي جام جم برگير
كه سلطان فلك را تاج خورشيد از سراندازيم
شهريار
|
behnam5555 |
04-02-2015 02:16 PM |
طنز، هزل و هجو كمدی، چه در شعر و چه در نثر و چه در...
( 1 )
طنز، هزل و هجو
كمدی، چه در شعر و چه در نثر و چه در هنر نمایش، به سه دسته اصلی تقسیم میشود : طنز، هزل و هجو. هر یك از این سه، زیرمجموعههایی دارد :
● زیرمجموعههای طنز عبارتند از:
لطیفه، ظریفه، مطایبه، بذله، شوخی، تعریض و تجاهل العارف سقراطی، نقیضهگویی طنز یا به عبارت كوتاهتر : نقیضه طنز. (5)
● زیرمجموعههای هزل عبارتند از:
ذمّ شبیه به مدِح، مدح شبیه به ذمّ، مزاح، ضِحك، سخریه، تهكّم، اشتلم، تسخر زدن، ریشخند، طعنه، كنایه، بیغاره یا سرزنش، استهزاء و نقیضه هزل.
● زیرمجموعههای هجو عبارتند از:
ژاژ، فحش، دشنام، سقط، تقبیح، بیهودهگویی، ذم، بدگویی، بدزبانی، بددهانی، ترّهات و خزعبلات، سبكساری، فضولی، قذف، چرند و پرند، لاغ، گستاخی، لودگی، لعن و طعن، هرزه لافی، هرزه درایی، استهجان و نقیضه هجو.
در واقع میتوان گفت:
طنز و زیرمجموعههای آن، قلقلك دادن ارواح اعیان و والا (= فرزانه و فرهیخته) به قصد آگاه كردن شادمانه آنها از موضوعی است.
و هزل و زیرمجموعههای آن، قلقلك ارواح اشخاص معمول و میانه برای آگاه كردن شادمان یا صرفاً برای خنداندن آنهاست كه گاهی از حدّ قلقلك درمیگذرد و نیشگون میشود و پوست را میآزارد و حتی كبود میكند.
ولی هجو و همه زیرمجموعههای آن، تازیانه است و فقط « پوست كلفتها» از آن احساس قلقلك میكنند.
بی گمان هوشمندان و هوشوراناند كه تنها از طنز به لذت و شادمانی میرسند و هر چه از آن فروتر رویم با افرادی دارایِ ضریب هوشی كمتر روبه رو خواهیم بود.
به تعبیر دیگر:
طنز، از آنِ فرزانگان و فرهیختگان است. كسانی كه به قول عثمان مختاری: روح از بذله نغزِ آنان هر لحظه شرف مییابد. (6)
هزل، برای مردم میانه و معمول است هر چند سعدی گفته باشد :
الهزل فی الكلام كالملح فی الطعام. (7)
و هجو، موجب شادی فرهیختگان.
البته گاهی هزل را فرهیختگان (8) جامعه هم میآفرینند، اما برای تعلیم و آموزش مردم معمول و میانه.
سنائی در حدیقه میگوید :
هزل من هزل نیست، تعلیم است بیت من، بیت نیست، اقلیـــم اسـت
گرچه با هزل، جدّ بیگانــه اسـت هزل و جدّم، هم از یكی خانه است
شكر گویم كه نزد اهــــل هنـــــر هنرلم از جدّ دیگـــران خوشتـــــر
از همینگونه است هزلی كه خداوندگار ما، مولوی میآفریند و خود به تعلیمی بودن آن تصریح دارد:
هزل، تعلیم است آن را جــد شنــو تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدی، هزل است پیش عارفان هزلها جدّ است پیش عاقلان (9)
سعدی نیز در گلستان میفرماید :
به مزاحت بگفتــــم ایــن گفتـــــار هزل بگذار و جدّ ازو بردار
اما هجو و زیرمجموعههای آن هرگز زمینه رویكرد فرزانگان جامعه نبوده است. از همین روی، میبینیم كه شاعران فرزانه، فخر میكنند كه هرگز در نظم و نثر خود، به آن آلوده نشدهاند.
عبدالواسع جبلی میگوید :
در پای جاهلان نپراكنـــــــدهام گهـــــــر وز دست سفلگان نپذیرفتــــهام عطـــا
وین فخر بس مرا كه ندیدهست هیچ كس در نثر من مذمت و در نظم من هجا (10)
اگر گاهی در آثار بزرگان و بزرگواران رویكردی نادر به هجو میبینیم، تنها هنگامی است كه شاعر در رنجش از ستم و مبارزه با آن، خود را مجاز به هجا میدانسته است، چون فردوسی بزرگ كه به نقل احمد نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله:
... پس محمود را هجا كرد در دیباچه، بیتی صد... و از آن جمله این شش بیت بماند:
مرا غمز كردند كان پر سخن به مهر نبـی و علــی شد كهن
اگر مهرشان من حكایت كنـم چو محمود را صد حمایت كنم
پرستارزاده نیاید بــــه كـــــار وگر چند باشد پــدر شهریــــار
ازین در سخن چند رانم همی چو دریا كنــاره ندانـــم همـــی
به نیكی نبد شــاه را دستگـــاه و گرنه مرا برنشاندی به گـــاه
چو اندر تبارش بزرگی نبــود ندانست نام بزرگان شنود (11)
* * *
اگر بخواهیم یك نمونه برجسته از طنز در میان شاعران نشان بدهیم، باید از « حافظ» نام ببریم.
حافظ شاعری است كه تنها از طنز، آن هم در والاترین و لطیفترین گونه آن بهره میگیرد. استاد بهاءالدین خرمشاهی حافظ شناس بزرگ معاصر (چهار بزرگ دیگر هم داریم، هر یك از جهتی : استاد دكتر منوچهر مرتضوی در غوررسی مفاهیم اصی اندیشه و هنر حافظ، دكتر سلیم نیساری در نسخهشناسی علمی حافظ، هوشنگ ابتهاج (سایه) در رساندن ما به كنار، بلكه به آغوش حافظ نهایی و استاد جاوید در رساندن ما به ریشهها و آبشخورهای اصلی اندیشگی او) مینویسد :
... در حافظ هجو نیست، فقط دو بار دشنام هجوآمیز در دیوان او هست، یكی :
كجاست صوفی دجّال فعل ملحد شكل بگو بسوز كه مهدیّ دین پناه رسید...
و دیگری :
صوفی شهر بین كه چون لقمه شبهه میخورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف...
دو بار دیگر هم بینابین هزل و هجو است :
رندی آموز و كرم كن كه نه چندان هنر است
حیوانی كه ننوشد می و انسان نشود
پی یك جرعه كه آزار كسش در پــی نیســـت
زحمتی میكشم از مردم نادان كه مپرس... (12)
غیر از این چهار مورد كه استاد خرمشاهی یادآور شدهاند، در تمام دیوان حافظ با حدود پانصد غزل و چند و چندین قصیده و قطعه و رباعی و یك دو ساقینامه و مثنوی، جز طنزی والا به چشم نمیخورد. تنها به یك بیت اشاره میكنم كه هنوز از نمونههای برجسته طنز حافظانه هم نیست :
... حافظ مرید جام می است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان « شیخ جام» را
در این بیت تعریض لطیفی به شیخ احمد جام (13) از شیوخ و اقطاب دو و نیم قرن پیش از حافظ وجود دارد. اگر به كلمه مرید در مصراع اول و سپس ارتباط آن با شیخ كه به معنی قطب و مراد نیز هست توجه فرمایید، آنگاه به لطف و ملاحت تعریضی كه در مصراع دوم به شیخ جام دارد پی خواهید برد.
من « مرید» جام باده هستم، بنابراین « جام» شیخ من است، پس مراتب ارادت مرا به « شیخ جام» برسان، نه به « شیخ احمد جام» كه او نیز مشهور به شیخ جام است.
گاهی كژتابیهایی در زبان و بیان و معنای شعرهای طنزآمیز برخی شاعران هست، اگرچه در همه، نه آن چنان و از آن دست كه مثلاً در حافظ وجود دارد و استاد خرمشاهی (14) در طی مقالهای عالمانه، با نام كژتابی در شعر حافظ، به دست دادهاند و منشأ آن را در ساختمان تشبیه، كشف كردهاند.
باید عرض كنم در حافظ، كژتابیها صرفاً زبانی است و به ماهیت زبان شیرین فارسی بازمیگردد.
همین ویژگی است كه به « امیر معزّی» اجازه میدهد طیّ قطعه یا قصیدهای، از صنعت زشت و زیبا (چنانكه بدو منسوب است) استفاده كند.
ایهامهایی كه گاه از قطعات طنزآلود برمیخیزد و خوش مینشیند، در واقع، بهره گیری عمدی از همین ویژگی زبان فارسی است:
« قاضی شهر كه مردم ملكش میدانند قول ما نیز همین است كه او آدم نیست...»
یا این قطعه از میرعبدالحق شاعر دوره صفویه :
ز گلپایگان رفت شخصــی به اردو كه قاضی شود، صدر راضی نمیشد
به رشوت خری داد و بستد قضا را اگر خر نمیبــود، قاضی نمـــــــیشد
بنده به صنعت ایهام در این قطعه، یا در بیت پیش از آن توجه دارم، اما ایهام مقصود نیست، مقصود این است كه گرچه استاد خرمشاهی، برخی كژتابیهایی فارسی را حتی در شعر حافظ، صورت و جنبه منفی زبان ما دیدهاند، من برخی از همین كژتابیها را خاصه در قلمرو طنز، از بركات كژتابی زبان و جنبه و جانب مثبت آن ارزیابی میكنم.
این مقدمه طولانی را از آن رو آوردم كه بگویم آنچه در كژتابی گفتیم، در عرصه زبان است نه بیان؛ ولی برخی شاعران [مثلاً در عصر ما نیما (15)] كژتابیهایی در حوزه و عرصه بیان و حتی معنی و مفهوم دارند كه ویژه خود آنان است.
تعاریف دیگر
... بشر، همواره نسبت به مجهولات خود جستجوگر بوده و پیوسته كوشیده است كه آنها را از طریق برخی مبادی معلومی كه در دست داشته است، بشناسد. اما نظر به اینكه اندیشه بشر، از خطا مصون نیست، كوشش داشته است برای درست اندیشیدن، قواعدی بیابد. بنابر مشهور، ارسطو نخستین كسی است كه این قوانین را در دانشی كه ما آن را منطق مینامیم، وضع یا به قول صحیحتر، تدوین كرد. در این دانش، شرایط پذیرفتنی بودن تعریف، عبارت است از اینكه:
اولاً جامع باشد، یعنی همه افراد یا مفردات مفهومی را كه مورد تعریف قرار میگیرد، شامل شود. مثلاً شمس قیس رازی در تعریف شعر میگوید: شعر كلامی است موزون، مقفی، متساوی، متكرّر.
آیا این تعریف شامل شعر نیمایی و آزاد هم میشود؟ میدانیم كه نمیشود. پس این تعریف، جامع نیست.
ثانیاً تعریف باید مانع باشد، یعنی افراد یا مفردات مفهوم دیگری را در برنگیرد. مثلاً ارسطو در تعریف شعر میگوید: شعر كلامی است خیالانگیز.
این تعریف مانع نیست. زیرا شامل این جمله از عطار نیز میشود كه میگوید : به بیابان رفتم. عشق باریده بود. این جمله هم كلامی است خیالانگیز، در حالی كه شعر نیست. در آثار نثر كلاسیك ما، نظایر این جمله بسیار وجود دارد كه تعریف ارسطو شامل آنها میشود و هیچ یك هم شعر نیست.
ثالثا تعریف باید شناساننده باشد، یعنی طوری نباشد كه محتوای منطقی یك مفهوم را به اعتبار ذات خود آن مفهوم، یا همذات آن بشناساند. اگر در تعریف شعر بگوییم : شعر، شعر است یا در تعریف انسان بگوییم: انسان، آدمیزاد است؛ اگرچه هر دو تعریف، هم جامع است و هم مانع، اما هیچ یك شناساننده نیست. زیرا در مثال اول، مفهوم شعر را كوشیدهایم به اعتبار ذات خودِ آن مفهوم بشناسانیم و در مثال دوم به اعتبار همذات و این هر دو، نوعی مصادره به مطلوب است.
دانشوران در طول تاریخ، سعی كردهاند كه براساس شرایط منطقی تعریف، علوم و فنون و اصطلاحات دیگر را تعریف كنند.
میرسید شریف جرجانی، كتابی دارد به نام « تعریفات» به زبان عربی (16) كه در آن مصطلحات علوم، از فلسفه و كلام و صرف و نحو و علوم ادبی و غیر آن تعریف شده است... (17)
اینك میخواهیم ببینیم كه آیا در حوزه طنز نیز تعریفها براساس شرایط منطقی به عمل آمده، و كاملاً دقیق و شفاف است یا خیر.
یكی از محققان، تعریف طنز و هزل و هجو را چنین به دست دادهاند:
... 1. هزل (faceteae) آن است كه به لفظ نه معنای حقیقی و نه معنای مجازی آن را اراده كنند و آن ضدّ جدّ است و در فن بدیع از محسنات معنوی است و آن در حقیقت جدّی است كه مطلب در آن، بر سبیل شوخی و مطایبه ذكر شود و این البته ظاهر امر باشد و غرض از آن، امر درستی باشد. مانند اینكه شاعر گوید :
اذا ما تمیمیُ اتاكَ مفاخراً فقل عُد عن ذاك كیفَ اكلُكَ لِلضَبِ
(تهانوی، كشاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 532)
تمیمی چو آید به پیشت دوان كند نازش و فخر چون مهتران؛
بگویش رها كن تو این ادّعـا وزغ را چگونه خوری مهتــرا؟
2. هجو (satire) عبارت از این است كه : معایب كسی یا گروهی یا چیزی را به نظم یا نثر بیان كنند و این نوع گاه با دشنام و سخنان تند نیز همراه باشد. در ادب پارسی و تازی و همین طور غربی، هجو و طنز غالباً در كنار هم بودند. مانند موش و گربه عبید زاكانی و سفرهای گالیور سویفت.
3. طنز (Irony) عبارت از این است كه : زشتیها یا كمبودهای كسی یا گروهی یا اجتماعی را برشمارند و فرق آن با هجو در این است كه صراحت تعبیرات هجو در آن نیست و اغلب به طور غیرمستقیم و به تعریض، عیوب كاری یا كسی یا گروهی را بازگو میكند. مانند این ابیات از نظامی (گنجینه، سط، وحید، 1317 هجری شمسی).
دو بیوه به هم گفتگو ساختنـد سخن را به طعنه درانداختنــد
یكی گفت : كز زشتی روی تو نگردد كسی در جهان شوی تو
دگر گفت : نیكو سخن راندهای تو در خانه از نیكویی ماندهای... (18)
به این تعریفها چند اشكال وارد است :
ــ هزل، اگر نه به معنای حقیقی و نه به معنای مجازی لفظ باشد، پس چیست؟ آیا به معنای تضمنّی یا التزامی یا خارجِ لازم آن است؟
ــ به علاوه، فرق هزل با طنز (با توجه به تعریفی كه از طنز به دست داده شده) چیست؟
در این تعاریف، طنز، همان هجو دانسته شده. با این فرق كه صراحتِ هجو را ندارد یعنی در آن زشتیها را پوشیدهتر از هجو، بیان میكنند.
در مثالی كه برای هزل ذكر شده، میگویند :
اگر تمیمی به قبیله یا اجداد خود تفاخر كند، به او بگو این سخن را كنار بگذار و نخست معلوم كن كه سوسمار (19) را چگونه میخوری؟ یعنی تمیمی سوسمارخور را چه رسد به تفاخر. بنابر این در اینجا تمیمی به طور پوشیده، هجو شده است، نه هزل، پس باید طنز نامیده میشد، زیرا، این درست برابر با تعریف داده شده برای طنز است.
ــ مثالی هم كه برای طنز آمده، میتوانست مثالی برای هزل باشد. زیرا در آن زنی بی شوی در پاسخ زن دیگری كه او را زشترو خوانده و او نیز بی شوی مانده، به طعنه میگوید: تو راست میگویی، چرا كه تو از زیبایی در خانه ماندهای!
یعنی در اینجا نیز هجوی كتابی به كار رفته است كه باز درست برابر است با تعریفی كه از هزل به دست دادهاند. یعنی چیزی گفتهاند و چیزی دیگر اراده كرده اند.
بنابر این تعریفاتی كه از طنز و هزل و هجو به دست داده شده، استحسانی است و دقیق نیست. به ویژه اگر آنها را نه با تعابیر و معانی قدیمی آنها در فرهنگها و كتب بدیعی گذشتگان، بلكه با آنچه از معانی و تعاریف امروزین طنز و هزل و هجو در اذهان خود داریم، بسنجیم.
ما گمان میكنیم كه اگر قرار بر استحسان باشد، پیشنهاد ما، بهتر است، زیرا:
ــ اولاً : برای تمام الفاظ مربوط به حوزه كمدی، عموماً، سه مجموعه با سه سرشاخه اصلی، پیشنهاد شده كه به ترتیب عبارتند از : طنز، هزل و هجو.
ــ ثانیاً : مرز معنایی هر یك را با درجه زیبایی و لطافت لفظی و معنوی هر یك و نیز بهرهوران و مخاطبان آن، بدین گونه تعیین كردهایم كه :
● طنز، قلقلك ارواح فرهیخته و فرزانه است.
● هزل، برای بهرهوران و مخاطبان معمول و متوسط.
● و سرانجام، هجو، شلاق است و نیشگون و تنها پوست كلفتها از آن بهرهور میشوند و مخاطب آنند.
تمام الفاظی هم كه در حوزه كمدی به طور عام، پیش رو داریم مانند : مطایبه، تهكّم، لاغ، سخره، دعابه و... هر یك در زیرمجموعه یكی از آن سه (= طنز، هزل و هجو) قرار میگیرند.
اینك اگر با این سه كلید اصلی، آثار برجای مانده از طنازان و هزّالان و هجاگویان را بسنجیم، به دقت میتوانیم دریابیم كه كدام شاعر فقط طنزپرداز بوده است و كدام فقط هزّال و كدام تنها هجاگو و كدام یك به هر سه حوزه سر زده است.
مثلاً درخواهیم یافت كه شاعری به بزرگی و قداست سنائی، در برخی از آثاری كه پیش از توبه و رویكرد عرفان آفریده است، هیچ فرقی با سوزنی سمرقندی ندارد و اینگونه اشعار وی، در دسته هجو قرار میگیرد و بهره معنایی آن، مثل بسیاری از اشعار میرزاحبیب اصفهانی (در دو مثنوی مربوط به آلت تناسلی مرد و آلت تناسلی زن) و شهاب ترشیزی و یغمای جندقی و صادق ملارجب و خاكشیر اصفهانی و قاآنی شیرازی و... تنها به آدمهایی با ارواح پایین و غیرمتعالی میرسد و فرزانگان جامعه فقط ممكن است از استواری و زیبایی صورت و فصاحت و ایجاز الفاظ آن آثار، بهره ور شوند. چنان كه عبدالقاهر جرجانی هم در این باب میآورد كه :
... دانشمندان برای غریب قرآن و اعراب آن به ابیاتی از شعرا استشهاد كردهاند كه در آن فحش و افعال قبیح ذكر شده است و كسی آنان را بر این كار، سرزنش نكرده است... (20)
البته میپذیرم كه كسانی از گفتن و نوشتن الفاظ زشت ابایی نداشتهاند. استاد علیاصغر فقیهی مینویسند :
... آنطور كه از شعر و نثر آن زمانها معلوم میشود، به كار بردن الفاظ زشت و ذكر مطالبی دور از ادب، معمول بوده است و از آوردن آنگونه الفاظ در شعر و نثر و بیشتر در شعر، ابایی نداشتهاند. حتی عمروبن بحر جاحظ از معروفترین نویسندگان قرن سوم از این امر دفاع كرده و گفته است : پارهای از كسانی كه اظهار عبادت و اعراض از دنیا میكنند، چون الفاظی از این قبیل (چند لفظ ركیك را ذكر كرده) را شنوند، پریشان حال میگردند و خود را به هم میكشند.
جاحظ سپس دلیلهایی بر مجاز بودن آن الفاظ با استناد به سیره صحابه و تابعین اقامه میكند. (رسائل جاحظ، ج 2، ص 92).
مستندات جاحظ به هیچ وجه قابل قبول نیست، بلكه در كتاب و سنت خلاف آن ثابت میشود. حقیقت این است كه رعایت عفت زبان و قلم در میان همه اقوام محترم شمرده شده و جزء ادب و فرهنگ همه ملل متمدن به حساب آمده است... (21)
1. آقای ناصر حریری چند سال پیش، با حدود چهارده، پانزده تن از شعرا و نویسندگان مصاحبههایی انجام داد: آنگاه پاسخها را ــ هر دو تن در یك كتاب ــ با نام « درباره هنر و ادبیات» منتشر كرد. پاسخهای من و زندهیاد « اخوان ثالث» در یكی از همین كتابها منتشر شد. برای دیدن مطلبی كه در مورد طنز بیان داشتهام، رجوع فرمایید به كتاب « درباره هنر و ادبیات» گفت و شنودی با مهدی اخوال ثالث و علی موسوی گرمارودی. از انتشارات كتابسرای بابل، سال 1368، ص 92.
2. مجموعه كامل اشعار نیما یوشیج. به كوشش سیروس طاهباز. چاپ سوم. انتشارات نگاه، تهران، 1373، ص 594.
3. نقل به مضمون از مقدمهای بر طنز و شوخ طبعی در ایران. دكتر علیاصغر حلبی. ص 61. به نقل وی از كتاب : Laughter : An Essay on the Meaning of the Comic. London, 1911. pp. 3-4, tr. By Cloudstiey Brenton and Fred Rothwell.
4. فرزان، مسعود. مقاله « شكل دگر خندیدن». مجله الفبا، شماره 6، تهران، اردیبهشت 1356، ص 165. گفته « كی یركه گور» در كتاب : نشانهشناسی مطایبه. احمد اخوت، چاپ اول، نشر فردا، تهران، 1371، ص 7 نیز آمده است.
5. نقیضه یا parody، همان تقلید آثار جدی به صورت طنز یا هزل یا هجو است و بسته به محتوا، میتواند در هر سه دسته اصلی كمدی جای گیرد.
6. من در عراق و كرمان، بسیار دیدهام احرار نغزِ بذله و انفــاسِ پُر طُــرَف
هرگز چنو ندیـدم كافـزون بـود همــی هر ساعتی به بذله او، روح را شرف
دیوان عثمان مختاری، ص 269 به نقل از زمینههای طنز نوشته عزیزالله كاسب. ص 153.
7. كلیات سعدی. بخش قصائد فارسی، ص 393/ با مقدمه عباس اقبال آشتیانی. كتابفروشی ادب، تهران، 1317 شمسی.
8. نظیر این شعر از جام جم اوحدی مراغهای:
واعظی وصف حوریان میكرد شرح حسن عمل بیان میكـرد
كه به هر مرد بیست حور دهنـد جای در باغ و در قصور دهن
زنكی پیر از آن میان برخاسـت كه همی پرسمت حدیثی راست
هیچ در خلــد حور نـر باشــد ؟ گفت بنشین كــه آنقــــدر باشـد؛
در بهشت ار شوی تو ای سـاده نــــهلنـــدت سلیـــــــم و ناگـ...
رجوع فرمائید به: جام جم اوحدی مراغهای. چاپ تیر ماه 1307، تهران، ضمیمه سال هشتم مجله ارمغان، ص 9
9. مثنوی، دفتر ششم. ص 421.
10. دیوان عبدالواسع جبلی. ص 15. به نقل از ص 41. چشمانداز تاریخی هجو. عزیزالله كاسب.
11 . چهارمقاله. تصحیح علامه قزوینی. چاپ دوم افست از طبع لیدن، ص 49 و 50.
با آنكه كتاب چهار مقاله از جهت تاریخی، چندان قابل اعتماد نیست و اشتباههای آن را علامه قزوینی در حواشی بسیار عالمانه خود بر این كتاب، گوشزد فرموده. اما آنچه نقل شد، نه تنها مورد تأیید ضمنی اوست ( زیرا هیچ ایرادی بر آن در حواشی وارد نكرده). بلكه اظهار شگفتی میكند كه چرا نظامی عروضی، مینویسد كه تنها شش بیت از هجای بلند فردوسی برجای مانده است:
« ... این فقره كه او میگوید تنها این شش بیت بماند بسیار ادعای غریبی است چه بنابر این، این هجای معروف كه در اول شاهنامهها ثبت شده است، جز شش بیت آن از آن فردوسی نیست! در صورتی كه نسبت این هجا به فردوسی، میتوان گفت كه از متواترات است وانگهی، طرز و اسلوب این اشعار، به همان سبك و شیوه سایر اشعار فردوسی است در جزالت و متانت الفاظ و قوت و استحكام معانی.» چهار مقاله، حواشی علامه قزوینی. ص 191.
12. خرمشاهی، بهاءالدین. چهارده روایت. تهران، كتاب پرواز، چاپ دوم، 1361.
13. شیخالاسلام شهابالدین ابونصر احمدبن ابوالحسن بن محمد نامقی جامی مشهور به ژنده پیل و شیخ جام (تولد 441، وفات 536 هجری قمری). زاهد و عارف قرن پنج و شش است. این ابیات مشهور از اوست:
نه در مسجد دهندم ره كه مستی نه در میخانه كاین خمار، خام است
میان مسجد و میخانه راهی است غریبم، عاشقم، آن ره كدام اســـت؟
برای تفصیل بیشتر در احوال او، رجوع فرمایید به : ریحانةالادب. نوشته محمدعلی مدرس، ذیل « جامی» و دایره المعارف فارسی مصاحب. ذیل شیخ جام.
14. خرمشاهی، بهاءالدین. ذهن و زبان حافظ. چاپ پنجم. ص 227 به بعد.
15. به بخش طنز در شعر نیما در كتاب دگر خند رجوع فرمایید.
16. اخیراً به فارسی هم ترجمه شده است.
17. این بخش را از مصاحبهای كه ناصر حریری با من در سال 1368 كرده بود، از خویش وام كردم و اینجا آوردم (رجوع كنید به : درباره هنر و ادبیات. گفت و شنودی با مهدی اخوان ثالث و علی موسوی گرمارودی. به كوشش ناصر حریری. انتشارات كتابسرای بابل. 1368، ص 87 و 88.
18. حلبی، دكتر علیاصغر. « عبید زاكانی». انتشارات طرح نو، تهران، 1377، ص 123 و 124.
19. ضبّ به معنای سوسمار است نه وزغ (قورباغه).
20. نوادر. ترجمه كتاب محاضرات الادبا و محاورات الشعراء و البلغاء از راغب اصفهانی. ترجمه محمدصالح قزوینی و به كوشش احمد مجاهد. انتشارات سروش، تهران، 1371. مقدمه مصحح، صفحه « سی».
21. فقیهی، استاد علیاصغر. مقاله « كتاب النقائض»، مجله تحقیقات تاریخی، شماره 8، ص 7 به بعد. حاشیه شماره 1.
|
behnam5555 |
04-02-2015 02:20 PM |
طنز، هزل و هجو كمدی، چه در شعر و چه در نثر و چه در...
( 2 )
یادآور میشود كه در پیشنهاد ما :
1. چنانكه پیشتر هم به اشاره گفتیم، ممكن است برخی از زیرمجموعهها در هر سه مجموعه تكرار شود. مثلاً نقیضه یا parody، هم میتواند در زیرمجموعه طنز باشد (= نقیضه طنز) و هم هزل (= نقیضه هزل) و هم هجو (= نقیضه هجو)، به ترتیب مانند نقیضههای طنز بسحق اطعمه، نقیضههای هزل خارستان قاسمی كرمانی و نقیضههای هجو پریشان قاآنی.
2. ممكن است چنانچه اشاره كردیم، در آثار یك شاعر، از هر سه گونه طنز و هزل و هجو یافته شود، مثل عبید زاكانی.
عبید، در این قطعه كه از اخلاقالاشراف او نقل خواهیم كرد، تنها طنزپرداز است :
... لولیی با پسر خود ماجرا میكرد كه تو هیچ كاری نمیكنی و عمر در بطالت بسر میبری، چند با تو بگویم كه معلق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسن بازی یاد گیر تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمیشنوی به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و ادبار و فلاكت بمانی و یك جو از هیچ جا به حاصل نتوانی كرد...
و یا در همین كتاب مینویسد :
... از قزوینی پرسیدند : امیرالمؤمنین علی (ع) را میشناسی؟ گفت : شناسم. گفتند: چندم خلیفه بود؟ گفت : من خلیفه ندانم، آن است كه حسین (ع) را در دشت كربلا شهید كرده است!...
ولی همو هزّال است؛ وقتی كه در همین رساله دلگشا مینویسد :
... زنی نزد قاضی رفت و گفت : شوهرم مرا در جایگاه تنگ نهاده است و من از آن دلتنگم. قاضی گفت: سخت نیكو كرده است. جایگاه زنان هر چه تنگتر بهتر!...
و سرانجام وقتی در كلیات از همین عبید، امثال ابیات زیر را میخوانیم، او هجوپرداز است:
تهمتن چو بگشاد شلوار بند به زانو درآمد یل ارجمند
و اهاجی او چنان است كه از شدت ركیك بودن، نمیتوان تمام آن را ذكر كرد.
* * *
آنچه گفتیم تنها محدود به شعرای متقدم نیست. شاعرانی هم بودهاند از معاصرین كه در هر سه حوزه با توانایی سخن بر جای نهادهاند، مثلاً ملكالشعراء بهار در این قطعه طنزپرداز است:
دیدم به بصره دختركی اعجمی نسب
روشن نموده شهر به نور جمال خویش
میخواند درس قرآن در پیش شیخ شهر
وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش
میداد شیخ درس « ضلال مبین» بدو
و آهنگ « ضاد» رفته به اوج كمال خویش
دختر نداشت طاقت گفتار حرف « ضاد»
با آن دهان كوچك غنچه مثال خویش
میداد شیخ را به « دلال مبین» جواب
وان شیخ مینمود مكرر مقال خویش
گفتم به شیخ : راه ضلال اینقدر مپوی
كاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش
بهتر همان بود كه بماند هر دوان
او در « دلال» خویش و تو اندر « ضلال» خویش (22)
اما در دو نمونه زیر كه دو رباعی منسوب به اوست، او هزّال و هجاگو است:
میگویند آب رود شور قم را كه از محلات به قم میآید، محلاتیان در زمان نخستوزیری صدرالاشراف به پشت گرمی او، بر مردم قم بسته بودند. تحصن و شكوای قمیها به جایی نرسید، تا به صرافت افتادند از بهار بخواهند كه آب را به زور هجا بگشاید و او گفت:
این صدر ز اشراف پدرسوخته است آب دگران به رویشان دوخته است
دزدیدن آب را ز مجرای حرام این بی پدر از مادرش آموخته است
نسبت كمدی با حقیقت یا واقعیت
گفتیم هر اثر خندهانگیز یا كمیك یا فروحقیقی (23) و یا فروواقعی (24) را به سه دسته اصلی طنز، هزل و هجو تقسیم و برای هر یك زیرمجموعههایی پیشنهاد میتوان كرد :
اساس آن پیشنهاد و تقسیم، دو محور و معیار دارد، یكی در مبدأ و مرتبط با فاصله آن نسبت به حقیقت و یا واقعیت.
و دیگری در منتها و نتیجه و در قیاس و مرتبط با هنجارهای اخلاقی پذیرفته شده در هر جامعه. از همین جاست كه یك مطایبه یا شوخی، یا لطیفه، مثلاً در زبان انگلیسی برای مردم انگلیس خندهانگیز است ولی همان در كشور ما و یا حتی در كشور انگلیسی زبان دیگر، ممكن است مطلقاً بانمك و خندهانگیز نباشد.
در مورد محور و معیار اول، برخی، به جای فاصلهای كه مابین اثر یا اندیشه كمیك یا حقیقت یا واقعیت پیشنهاد كردهایم؛ زاویه نگرش، را پیشنهاد كردهاند؛ یكی از پژوهندگان مسائل نظری طنز مینویسد:
... ظاهراً ابوعلی حسن بن هیثم بصری (345-430هـ ق) ریاضیدان و منجم و طبیب؛ اولین كسی است كه اتاق تاریك را به كار برده است. معروفترین اثر وی، كتابی ست در علم مناظر و مرایا كه در قرون وسطی به لاتین نیز ترجمه شد و شاید لئوناردو داوینچی، از جمله كسانی بود كه این كتاب بر آنها تأثیر گذاشت... لئوناردو بعدها توانست كشف كند كه تصویری كه از شیء بر شبكیه میافتد، مانند تصویری كه در اتاق تاریك به وجود میآید نسبت به شیء معكوس است. اما تصویر ذهنی، برخلاف تصویری كه بر شبكیه میافتد، مستقیم است. لئوناردو داوینچی در یادداشتهایش با وحشتی طنزآلود نوشت:
حقیقت اینست كه انسان با سر راه میرود، نه با پا!...
... اما اگر همه ما، تاریكخانهای در چشم داریم، چرا همه جهان را واژگون نمیبینیم؟ ... لئوناردو معتقد بود كه حتی جهتِ نگارش، (از چپ به راست یا برعكس) نیز، بر درك ما از جهان، تأثیر میگذارد. از این رو، با معكوسنویسی، میخواست بر این تأثیر، غلبه كند و شاید هم بر مرگ چیره شود. مگر مرگ همان نقطهای نیست كه بر پایان جهان میگذاریم؟!
هر كس اتاق تاریكی در چشم (و بالطبع در مغز) دارد : تصویر معكوسی از جهان هنرمند، تصویر معكوس (تصویر حقیقی) جهان را در اختیار ما میگذارد.
این تصویر، شكلهای مختلفی دارد كه یكی از آنها مطایبه (Humour) است. در ان ساخت، انسان میتواند از خود بیرون آید و خود را ببیند كه دارد از خیابانی میگذرد : نمای بیرونی از خود... در دنیای دلكش مطایبه انسانها را میبینیم كه با سر راه میروند. مطایبه دیدن جهان با چشم قورباغه است...
اگر لحظهای از چشم قورباغه بنگریم، همه چیز را از پایین به بالا میبینیم. همه تغییر شكل مییابند... (25)
چنانكه ملاحظه میفرمایید، فرضیه اتاق تاریك؛ همان زاویه نگرش است. بنده تغییر شكل یافتن را در این فرضیه برای مطایبه و یا هر پدیده خندهانگیز، باور ندارم. فرضیه اتاق تاریك این است كه شكل حقیقی همه پدیدارها در جهان همان شكل باژگونه است و در اطاق تاریك همه چیز شكل حقیقی خود را دارند پس در واقع آنچه ما اكنون میبینیم عكس شكل واقعی جهان است! و آنچه واقعی نیست، همین جهانی ست كه ما میبینیم!
در این فرضیه، هرگونه طنز و هر گونه مطایبه؛ نقیض حقیقت یا نقیض واقعیت فرض میشود.
در حالی كه در پیشنهاد این جانب؛ فاصله هر پدیده خنده انگیز با حقیقت یا واقعیت است كه خنده و حتی میزان و مقدار آن را تعیین میكند نه تباین و تقابل آن.
منبع:http://www.cloob.com
22. بهار، محمدتقی ملكالشعراء. دیوان. ج 2، صفحه 315، چاپ امیركبیر، به نقل از خواندنیهای ادب فارسی. نوشته دكتر علیاصغر حلبی. انتشارات اساطیر، 1377، ص369.
23. در برابر فراحقیقی یا اندیشه تراژیك.
24. در برابر فراواقعی یا اعیان و آثار تراژیك.
25. اخوت، احمد. نشانهشناسی مطایبه. نشر فردا، اصفهان، 1371. ص 11 و 12.
|
behnam5555 |
04-02-2015 02:47 PM |
کریمخان و مرد شاکی
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟»
مرد با درشتی می گوید: «دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!»
خان می پرسد: «وقتی اموالت به سرقت می رفت تو کجا بودی؟»
مرد می گوید: «من خوابیده بودم!»
خان می گوید: «خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟»
مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود.
مرد می گوید: «من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری!!!»
خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید: «این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم.»
|
behnam5555 |
04-02-2015 03:26 PM |
@مگس خان افغان بر سر قبر خواجه حافظ آمد، به جهت تشنیع خواست مقبره او را خراب كند، جمعى او را ممانعت كرده قرار بر تفاءل از دیوان خواجه گذاشتند این شعر نمودار شد.
اى مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود مى برى و زحمت ما میدارى
@روزى عبدالرحمن جامى شعرى سرود
بس كه درجان فكار و چشم بیدارم توئى هر كه پیدا مى شود از دور پندارم توئى
شخصى به او گفت : اگر خرى پیدا شود، جامى به او گفت : پندارم توئى
@عربى نماز خود را بسیار طول داد، مردم او را مدح و تعریف كردند، وقتى از نماز خود فارغ شد گفت : روزه هم هستم
@ابوبكر از واعظى كه روى منبر بود مسئله اى را پرسید، واعظ گفت : نمى دانم ، به او گفته شد كه منبر جاى انسانهاى جاهل و نادان نیست ، واعظ در جواب گفت : من به قدر علمم بالا رفته ام ولى اگر مى خواستم به اندازه جهلم بالا بروم باید تا به آسمان بالا مى رفتم @مردى بنده اى را فروخت و به مشترى گفت : عیبى ندارد جز سخن چینى ، مشترى گفت : باشد، من راضى هستم ، پس او را خرید.
غلام مدتى را آنجا ماند، بعد رفت پیش همسر مولایش و گفت : شوهر تو، تو را دوست ندارد و مى خواهد مخفیانه تو را رها كند پس یك تیغى بگیر و از پشت سر او چند تار موئى بتراش و بیاور تا من سحر و جادو كنم تا او تو را دوست بدارد، سپس رفت پیش مولایش و گفت : زن تو، براى خودش دوست گرفته ، و مى خواهد تو را بكشد پس خود را به خواب در آور، تا بفهمى .
پس مرد خود را به صورت خواب در آورد، زن با تیغ آمد، مرد خیال كرد زن مى خواهد او را بكشد، پس بلند شد و زنش را كشت ، پس خویشاوندان زن آمدند و این مرد را كشتند و جنگ بین دو طائفه در گرفت و ادامه پیدا كرد. @جاحظ از علماء ناصبى بود و بسیار زشت رو بود بطورى كه شاعر عرب در باره او گفته : (( لو یمسخ الخنزیر مسخا ثانیا ما كان الادون قبح الجاحظ.))
(اگر خوك دوباره مسخ شود زشت تر از قبح و زشتى جاحظ نخواهد شد بلكه جاحظ زشت روتر از او است)
@روزى جاحظ به شاگردانش گفت : مرا شرمگین نساخت مگر یك زنى كه مرا پیش زرگر برد، و به زرگر گفت : مثل این در كلام او حیران ماندم ، وقتى آن زن رفت از زرگر پرسیدم او چه گفت ؟ زرگر گفت : از من خواست تا عكس و صورت یك جن را براى او حكاكى و زرگرى كنم ، گفتم : نمى دانم صورت جن به چه شكلى است ، از این رو تو زا پیش من آورد تا مانند تو برایش تصویر كنم .
@راغب در محاضرات گوید: در قزوین دهى است شیعه نشین ، شخصى در آن ده رفت ، مردم آنجا نام او را پرسیدند، گفت : نام من ((عمر))است ، او را كتك زیادى زدند، آن شخص گفت : اشتباه كردم نام من ((عمران ))است او را بیشتر زدند، و به او گفتند این حكمش از اولى سخت تر است زیرا دو حرف ((ان )) از عثمان را هم دارد. @گویند مورى حضرت سلیمان را با جمیع لشكرش به مهمانى دعوت نمود و گفت وعده گاه كنار فلان دریاست ، بعد از آمدن سلیمان و جمع شدن لشكر در كنار دریا، مور حاضر شد، و پاى ملخى كه با خود داشت در دریا انداخت ، و عرض كرد سلیمان ((كل ان فاتك اللحم فلم یفتك المرق )) یعنى بخورید آب این دریا را اگر گوشت نیست آبگوشت هست
@زنى از دست شوهرش پیش قاضى رفت و شكایت كرد و گفت : مى خواهم طلاق بگیرم ، قاضى گفت : به چه علت ؟ زن گفت : چون او هر شب در رختخوابش ادرار مى كند، قاضى گفت : آیا حیا نمى كنى كه هر شب در رختخواب ادرار مى كنى ؟.
مرد گفت : آقاى قاضى عجله نكن ، تا داستان را برایت تعریف كنم من در خواب دیدم كه در جزیره اى در دریا هستم و در آن جزیره كاخى بود و بالاى كاخ منارى بسیار بلند و بالاى منار یك شتر نرى بود و من بر پشت آن شتر بودم و شتر بسیار تشنه بود، سر خود را پایین نمود تا از دریا آب بخورد، من هم از ترس در رختخواب خود ادرار كردم ، قاضى چون این داستان را شنید از ترس در لباس خود ادرار كرد، قاضى به زن گفت : اى زن من از شنیدن داستانش از ترس ادرار كردم تا چه رسد به این بدبخت ، پس از او عذر بخواه و برو با او زندگى كن . @گویند ابن الجصاص روزى با وزیر به طرف دجله رهسپار شدند و ابن الجصاص با وزیر سوار بر مركب و موكب عظیم شد و وزیر او را زیاد استهزاء و مسخره مى كرد و در دست ابن الجصاص سیبى بود او خواست سیب را به وزیر دهد و در دجله تف بیندازد، اشتباه نموده تف را در صورت وزیر انداخته و سیب را در دجله
|
behnam5555 |
04-02-2015 07:39 PM |
بوسه زندگی
http://axgig.com/images/91691489597167394384.jpg
عکسی تاریخی که در ۲۶ جولای ۱۹۶۷ توسط "روکو مورابیتو" گرفته شد،
بعدها و در سال ۱۹۶۸، جایزه معتبر پلیتزر را به عکاسش پیشکش کرد.
عکسی ماندگار که به "بوسه زندگی" معروف شد، بازتابی گسترده در دنیا داشت.
راندال شامپیون، که یک سیم چین بود، با لمس سیم برق فشار قوی،
بیهوش در میان زمین و آسمان معلق مانده بود. در این حال، همکارش،
تامسون به سرعت خود را به او رساند و تنفس دهان به دهان را
آغاز کرد. او این کار را آن قدر ادامه داد تا تنفس راندال بازگشت و او جانی دوباره گرفت.
شاید اگر آن روز تامسون کمی دیرتر خود را به همکارش
می رساند، او دیگر به زندگی باز نمی گشت. به همین دلیل این
عکس به "بوسه زندگی" معروف شد.
|
behnam5555 |
04-02-2015 07:46 PM |
باور نمی کنم خالق نظم دانه های انار، زندگی مرا بی نظم چیده باشد.
|
behnam5555 |
04-02-2015 07:47 PM |
اگر فرصت داریم کمی بیشتر از کمی به جملات ذیل
بیندیشیم.فقط همین!
درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنندمابقی یک
سال را نود بار تکرار می کنند . .
نصف اشتباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر
کنیم ، احساس می کنیم و وقتی که باید احساس کنیم
فکر می کنیم .
سر آخر، چیزی که به حساب می آید تعداد سالهای زندگی
شما نیست بلکه زندگی ای است که در آن سالها کرده
اید . . .
مشکلات امروز تو برای امروز کافی ست، مشکلات فردا را
به امروز اضافه نکن
اگر حق با شماست خشمگین شدن نیازی نیست و اگر
حق با شما نیست ، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید.
مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی، بدان
که زندگی می کنی .
برای زنده ماندن دوخورشید لازم است .یکی دراسمان
ویکی در
قلب
|
اکنون ساعت 06:50 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)