خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد // ه |
هزار حیله بر انگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد ن |
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمیبینم // ت |
تا دم از شام سر زلف تو هرجا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست ب |
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی // ی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد چ |
چون گل و مل دمی از پرده بروی آی و درآ
که دگر باره ملاقات نه پیدا باشد ل |
لب که از هم میگشایی، سرخوشم چون کودکی که
خویش را در بین یک دکان قنادی ببیند! چ |
چه خوش صيد دلم كردي بنازم چشم مستت را |
من تو را تشنه ام،آن گونه که شب،فردا را
یا از آن گونه که خواب سحری،رویا را ب |
اکنون ساعت 02:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)