دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
مـن آزادی نمی خـواهم، کـه بـا یـوسف بـزندانـم |
مرد گفت اکنون گذشتم از خلاف
حکم داری تیغ برکش از غلاف |
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد |
دوش از این غصه نخفتم که رفیقی میگفت |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقـه سالوس
کـجاسـت دیر مغان و شراب ناب کجا |
ای جوان سروقد گویی بزن
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند |
در آسمان نه عجب گر به گفته حافـظ
سرود زهره به رقص آورد مـسیحا را |
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند
وز می جهان پر است وبت میگسار هم |
ما را نه غم دوزخ و نی حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق نگاهیم |
مرا تنها و بی یار آفریدند مرا رنجور و بیمار آفریدند ,مرا آتش زدند با بی وفایی به اقبالی نگون سار آفریدند.
|
اکنون ساعت 04:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)