که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد |
بر دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود |
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت |
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد |
نردبان این جهان ما و منی ست
عاقبت این نردبان بشکستنی ست لاجرم هر کس که بالا تر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست |
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود عاشقان زمره ارباب امانت باشند لاجرم چشم گهربار همان است که بود |
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند |
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو |
زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان
تا پیش رویت آسمان آن خال اختر برکند |
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم بیمار شدم |
اکنون ساعت 03:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)