در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم |
مغبچهای میگذشت راه زن دين و دل
در پی آن آشنا از همه بيگانه شد |
دوش مي آمد و رخساره برافروخته بود
تا كجا باز دل غمزده ايي سوخته بود رسم عاشق كشي و شيوه شهر آشوبي جامه ايي بود كه بر قامت او دوخته بود |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع |
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقي كجاست
گو كه بخرامد كه پيش سرو بالا ميرمت |
تو دستگير شو اي خضر پي خجسته كه من
پياده مي روم وهمرهان سوارانند |
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد |
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم |
ما بدين در نه پي حشمت و جاه امده ايم
ز بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم |
من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد |
اکنون ساعت 12:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)