تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم |
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
ای کرده غمت غارت هوش دل ما درد تو شده خانه فروش دل ما رمزی که مقدسان ازو محرومند عشق تو مر او گفت به گوش دل ما |
آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو |
دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت اشکم همه در دیدهٔ گریان میسوخت میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو بر من دل کافر و مسلمان میسوخت |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود |
دلها همه در چاه زنخدان انداخت وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو |
وصل تو کجا و من مهجور کجا دردانه کجا حوصله مور کجا هر چند ز سوختن ندارم باکی پروانه کجا و آتش طور کجا |
از اشک شوق نیز دو چشمم معاف دار |
من بودم دوش و آن بت بنده نواز از من همه لابه بود و از وی همه ناز شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید شب را چه گنه قصهٔ ما بود دراز |
ز کار هر که یک مشکل گشایی |
یا رب به دو نور دیدهٔ پیغمبر یعنی به دو شمع دودمان حیدر بر حال من از عین عنایت بنگر دارم نظر آنکه نیفتم ز نظر |
روز وصل دوستداران یاد باد |
در وصل زاندیشه ی دوری فریاد در هجر زدرد ناصبوری فریاد افسوس ز محرومی دوری افسوس فریاد زدرد ناصبوری فریاد |
ديده بگشا كه جلوه ديدار |
روی تو مبیناد دگر دیده ی سعدی |
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد |
دیوانه دلی خفته در این خلوت خاموش |
شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند هیچ مژگان دراز و عشوهٔ جادو نکرد آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کردهاند |
دلا دایم گدای کوی او باش |
هرگاه که بینی دو سه سرگردان را عیب ره مردان نتوان کرد آن را تقلید دو سه مقلد بی معنی بدنام کند ره جوانمردان را |
ای دل بشارت می دهم خوش روزگاری می رسد |
در لب تشنه ی ما بین و مدار آب دریغ
برسرکشته ی خویش آی و زخاکش برگیر |
رحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد نه نوح بود نام مرا نه ایوب |
|
دلی دیرم خریدار محبت کز او گرم است بازار محبت لباسی دوختم بر قامت دل ز پود محنت و تار محبت |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم |
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم |
تن محنت کشی دیرم خدایا دل با غم خوشی دیرم خدایا ز شوق مسکن و داد غریبی به سینه آتشی دیرم خدایا |
ای واقف اسرار خمیر همه کس |
سحر طی شد موذن بانگ برداشت
زجا برخیز که هنگام نماز است |
تا تو زین پرده روی بنمایی |
[می دهم جان به هوای رخت ای طلعت عشق
به امیدی که بیایی و به بینی بازم |
من آن رندم که گیرم از شهان باج بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج فرو ناید سر مردان به نامرد اگر دارم کشند مانند حلاج |
جوانی باز می آرد به یادم |
یقینم حاصله که هرزه گردی ازین گردش که داری برنگردی به روی مو ببستی هر رهی را بدین عادت که داری کی ته مردی |
یکی طفل دندان برآورده بود |
دلم بی وصل ته شادی مبیناد زدرد و محنت آزادی مبیناد خراب آباد دل بی مقدم تو الهی هرگز آبادی مبیناد |
در بزم رقیبان رخ چون شمع میافروز |
اکنون ساعت 02:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)