هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند کنه می بنوش |
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند |
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گلغداری خوش |
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست |
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوه شیرین شکر خای تو خوش |
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالی است |
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود |
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت |
چوگان حکم در کف و گویی نمی زنی
باز ظفر به دست و شکاری نمی کنی |
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدارا در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد |
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش |
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی خاصل
چه باک از خبث بدگویان میان انجمن دارم |
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای |
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار ترا گفتم کم خور دو سه پیمانه |
فضول نفس حکایت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن |
ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند |
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی |
تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا
به سرو و لاله و شمشاد و گل نپردازی |
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد |
یارب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است |
به سر خار مغیلان بروم با تو چنان
به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود |
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست |
زنند طعنه کاندر جهان پناهت نیست
بجان دوست همان نیستی پناه من است |
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است
گو همرهی که خیمه از این خاک برکنم |
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم |
بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگیرم |
آتش خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد |
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند |
شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند
ای دوست بیا رحم به تنهایی ما کن |
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
عنبر افشان به تماشای ریاحین آمد |
کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی |
دلم نشسته به خون است از کلامی تلخ
چه چاره غیر جنون است؟ چند جامی تلخ |
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد |
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند |
جان ز تو جوش می کند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش می کند بی تو بسر نمی شود |
دل چو ز درد درد تو مست و خراب میشود
عمر وداع می کند عقل خروش می زند. |
ای غایب چشم و حاضر دل چونی؟
وی شاخ گل شکفته در گل چونی؟ یک بار نگویی به رفیقان وداع کاخر تو در آن اول منزل چونی؟ |
گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود |
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان به درآیی |
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و من رفته ام بارها |
اکنون ساعت 08:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)