پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 04-11-2015 07:17 PM

جملاتی با قدری فکر و قدری خنده

هرگز در زندگي اين دو را ابراز نكنيد

نخست، آنچه نيستيد
و

دوم ، همه آنچه هستيد!




تلاش كنيم نديده ها را ببينيم
ديدن آنچه كه همه ميبينند هنر نيست!





بهترين آيينه وجدان توست...
آگاه و بيدار باش...





خدايا
به خوبان جهان عزت داده اي و به بدان ثروت...
نكند ما به تماشاي جهان آمده ايم؟؟





خدايا
مارو ببخش كه در كار خير
يا "جار" زديم...
يا "جا" زديم...





ثبت احوال در شناسنامه ام
همه چيز را ثبت كرده
جز احوالم...





نه صدايش را نازك كرده بود
نه دستانش را آردي...
از كجا بايد به گرگ بودنش شك ميكردم؟؟





چه خوشبختي بزرگي است...
بدبختي هاي كوچك!





بيش از حد عاقل بودن...
كار عاقلانه اي نيست!




جسم ما باغي است
كه اراده
باغبان آن است





روزگاريست كه شيطان فرياد ميزند
آدمي پيدا كنيد، سجده خواهم كرد!





کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره؟”
و تو جواب میدی “خوبم!”
کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه: “میدونم خوب نیستی…”





راز این هستی چیست؟
ما چرا آمده ایم؟
کار ما نیست گذر از هستی
گذر از آدم ها
کار ما شاید
پر کردن تنهایی یک دل تنها باشد





یادم نرود که: من تنها هستم... اما تنها من نیستم که تنها هستم!



behnam5555 04-11-2015 07:17 PM

پادشاهي در يک شب سرد زمستان از قصرش خارج شد. درهنگام بازگشت سرباز پيري را ديد که با لباسي اندک در سرما نگهباني مي داد.

از او پرسيد : آيا سردت نيست؟ نگهبان گفت : چرا اي پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.


پادشاه گفت : من الان داخل قصر مي روم و مي گويم يکي از لباس هاي گرمم را را برايت بياورند.


نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.


صبح روز بعد جسد سرمازده پيرمرد را در حوالي قصر پيدا کردند، در حالي که در کنارش با خطي ناخوانا نوشته بود : اي پادشاه من هر شب با همين لباس کم سرما را تحمل مي کردم اما وعده ي لباس گرم تو مرا از پاي درآورد


گاهي با يک قطره، ليواني لبريز مي شود


گاهي با يک کلام قلبي آسوده و آرام مي گردد


گاهي با يک بي مهري دلي مي شکند


مراقب بعضي يک ها باشيم که در عين ناچيزي، همه چيزند


behnam5555 04-11-2015 07:18 PM

به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی می فهمی که ...

اونی که زود میرنجه
زود میره، زود هم برمیگرده.
اما اونی که دیر میرنجه
دیر میره، اما دیگه برنمیگرده.
.......


هستند کسانی که روی شانه هایتان گریه میکنند
و وقتی شما گریه میکنید دیگر وجود ندارند.
.......


از درد های کوچک است که آدم می نالد
وقتی ضربه سهمگین باشد، لال می شوی.
.......


بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که
نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد
نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
.......


مهم نیست که چه اندازه می بخشیم
بلکه مهم این است که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود دارد.
.......


اگر ۴ تکه نان خوشمزه باشد و شما ۵ نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید «مادر» است.
.......


هستند مردمانی که خویشاوندان آنها از گرسنگی می میرند
ولی در عزایش گوسفندها سر می برند.
.......


وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست، گاه نگاه است و گاه سکوت ابدی.
.......


شاید کسی که روزی با تو خندیده است را از یاد ببری،
اما هرگز آنرا که با تو اشک ریخته است را فراموش نخواهی کرد
.......


توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر جهان است.
.......


اگر بتوانی دیگری را همانطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است.
.......


همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره
اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
.......

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر،"فقط یه شوخی بود "
یک کم کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم "
قدری احساسات پشت"به من چه اصلا "
مقداری خرد پشت "چه بدونم"
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.


behnam5555 04-11-2015 07:19 PM

هنگام بازديد از يک بيمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسيدم شما چطور مي‌فهميد که يک بيمار روانى به بسترى شدن در بيمارستان نياز دارد يا نه؟
روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب مي‌کنيم و يک قاشق چايخورى، يک فنجان و يک سطل جلوى بيمار مي‌گذاريم و از او مي‌خواهيم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهميدم. آدم عادى بايد سطل را بردارد چون بزرگ‌ تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زير آب وان را بر مي‌دارد... شما مي‌خواهيد تختتان کنار پنجره باشد؟

نتیجه گیری :

1. راه حل هميشه در گزينه هاي پيشنهادي نيست.
2. در حل مشکل و در هنگام تصميم گيري هدفمان يادمان نرود . در حکايت فوق هدف خالي کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پيشنهادي.
3 همه راه حل ها هميشه در تير رس نگاه نيست

behnam5555 04-11-2015 07:20 PM

روزي مردي داخل چاله اي افتاد و بسيار دردش آمد ...

يک روحاني او را ديد و گفت :حتما گناهي انجام داده اي!

يک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!

يک روزنامه نگار در مورد دردهايش با او مصاحبه کرد!

يک يوگيست به او گفت : اين چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند!!!

يک پزشک براي او دو قرص آسپرين پايين انداخت!

يک پرستار کنار چاله ايستاد و با او گريه کرد!

يک روانشناس او را تحريک کرد تا دلايلي را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پيدا کند!

يک تقويت کننده فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است!

يک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود يکي از پاهات رو بشکني!!!

سپس فرد بيسوادي گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بيرون آورد...!



behnam5555 04-11-2015 07:22 PM

آنکه مي تواند، انجام مي دهد و آنکه نمي تواند، انتقاد مي کند.
جرج برناردشاو

behnam5555 04-11-2015 07:23 PM

انواع دروغگويان
  • کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فيلسوف است.
  • کسی که راست و دروغ برای او يکی است متملق و چاپلوس است.
  • کسی که پول ميگيرد تا دروغ بگويد دلال است.
  • کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد گداست.
  • کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد قاضی است.
  • کسی که پول می گيرد تا گاهی راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکيل است.
  • کسی که جز راست چيزی نمی گويد بچه است.
  • کسی که به خودش هم دروغ می گويد متکبر و خود پسند است.
  • کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.
  • کسی که سخنان دروغش شيرين است شاعر است.
  • کسی که اصلا دروغ نمی گويد مرده است.
  • کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد بازاری است.
  • کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.
  • کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سياستمدار است.
  • کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند ديوانه است.


behnam5555 04-11-2015 07:25 PM

لذت بخش و زيبا

مردی که ادعا می کند دیگر اعتقاصد به عشق ندارد؛ کسی است که دیگر عشق به او اعتقادی ندارد.
مارس کرانشه
اگر کسی یک با به تو خیانت کرد این اشتباه اوست. اگر کسی به تو دوبار خیانت کرد این اشتباه تو است.
دالای لاما
خوشبختی توپی است که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم و وقتی متوقف می ماند به آن لگد می زنیم.
شاتو بریان



behnam5555 04-11-2015 07:27 PM

آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد، نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد


چارلی چاپلین



behnam5555 04-11-2015 07:29 PM

جملات قصار
جورج برنارد شاو

  • یک مرد تا زمانی که صحبت‌هایش را انکار نکنید حرفی نمی‌زند!
  • روش جوک گفتن من این است که واقعیت را بگویم. واقعیت خنده‌دارترین لطیفه دنیا است.
  • وقتی که انسان بخواهد ببری را بکشد اسمش را ورزش می‌گذارد اما اگر ببر بخواهد او را بکشد اسمش درنده خویی است.
  • عده کمی از مردم بیش از یک یا دو بار در سال فکر می‌کنند. من با یکي - دو بار فکر کردن در هفته برای خودم شهرتی دست و پا کردم.
  • مرد خردمند سعی می‌کند خودش را با دنیا سازگار کند و مرد نابخرد اصرار دارد که دنیا را با خودش سازگار کند. بنابراین کلیه پیشرفت‌ها بستگی به تلاشهاي مرد نابخرد دارد.
  • ما از تجربه کردن می‌آموزیم که انسان هیچگاه از تجربه کردن چیزی نمی‌آموزد.
  • اگر وقت کافی باشد هر چیزی برای هر کسی دیر یا زود اتفاق می‌افتد.
  • اگر در موزه ملی آتش سوزی شود، کدام نقاشی را نجات خواهم داد؟ البته آن را که به در خروجي نزدیک‌تر است.
  • تنها کسی که با من درست رفتار می‌کند خیاطم است که هر بار که مرا می‌بیند، اندازه‌های جدیدم را می‌گیرد؛ بقیه به همان اندازه قبلی چسبیده‌اند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.
  • در زندگی دو تراژدی وجود دارد: اینکه به آنچه قلبت می‌خواهد نرسی و اینکه برسی!
  • انسانهای خوشبین و بدبین هردو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع می‌کند و بدبین چتر نجات را!
  • ترور شدیدترین نوع سانسور است!
  • وقتی چیزی خنده‌دار است با دقت در آن حقیقتی پنهان را جست و جو کنید!


اکنون ساعت 06:46 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)