خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر
با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا م |
مرغ دلگیرم و کنج قفسی میخواهم
که غریبانه سر خویش کنم در پر خویش. // س |
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ل |
لطافت آنقدر دارد که هنگام خراميدن
توان از پشت پايش ديد نقش روي قالي را // ی |
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور حرف ژ |
ژنده پوشی نبود عیب ز خود دور نمای
جامه ای را که در ان رنگ تعلق بینی // ج |
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه می پرسی در او همت چه می بندی ف |
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
گر بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن // ه |
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بی ادبیست ت |
تعظیم تو بر جان خرد واهب و لازم
انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل. حرف ذال |
اکنون ساعت 06:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)