تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بیبدل است |
تا از خودی خود نبریدند عزیزان چون نی به مقامی نرسیدند عزیزان |
نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا |
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا |
از چشم شوخش ایدل ایمان خود نگهدار |
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
كرم شب تاب
روز قسمت بود . خدا هستی را قسمت می كرد . خدا گفت : چیزی از من بخواهید . هر چه كه باشد، شما را خواهم داد . سهمتان را از هستی طلب كنید زیرا خدا بسیار بخشنده است . و هر كه آمد چیزی خواست . یكی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن . یكی جثه ای بزرگ خواست و آن یكی چشمانی تیز . یكی دریا را انتخاب كرد و یكی آسمان را . در این میان كرمی كوچك جلو آمد و به خدا گفت : من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم . نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ . نه بالی و نه پایی ، نه آسمان ونه دریا . تنها كمی از خودت، تنها كمی از خودت را به من بده . و خدا كمی نور به او داد . نام او كرم شب تاب شد . خدا گفت : آن كه نوری با خود دارد، بزرگ است، حتی اگربه قدر ذره ای باشد . تو حالا همان خورشیدی كه گاهی زیر برگی كوچك پنهان می شوی . و رو به دیگران گفت : كاش می دانستید كه این كرم كوچك ، بهترین را خواست . زیرا كه از خدا جز خدا نباید خواست . هزاران سال است كه او می تابد . روی دامن هستی می تابد . وقتی ستاره ای نیست چراغ كرم شب تاب روشن است و كسی نمی داند كه این همان چراغی است كه روزی خدا آن را به كرمی كوچك بخشیده است . |
نقل قول:
هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی به هنر خویش را بگنجانی |
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی خواهد آمد دوستداران را چه شد |
درین در گه که گه گه که که و که که شود ناگه مشو غره به امروزت که فردا نایی آگه |
همه محزون گدازان آفتاب مضطرب سوزان
شه آشفته حالان خسرو مجنون سپاهان را |
ای نور چشم مستان در عین انتظارم |
نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت |
تـا کـی ز قدیـم و مـحدث امـیدم و بیـم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم |
من ان نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه براو دست اهرمن باشد |
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش |
شیرین قصه را به کلاغان نمی دهند
یک چای تلخ با تو عزیزم غنیمت است |
تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است |
تو را گم می کنم هر روز وپیدا می کنم هرشب
بدین سان خواب ها را باتو زیبا می کنم هر شب |
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست |
تا ابد بوی محبت بمشامش نرسد |
تو انی کز ان یک مگس رنجه ای
که امروز سالار سر پنجه ای |
یارب اندر دل آن خسرو شیرین انداز |
دلي كز معرفت نورو صفا ديد
به هرچيزي كه ديد اول خدا ديد |
در این شب سیاهم گم گشته راه مقصود |
تومپندار كه تورا از يادخواهم برد
من بدون تو به يك پلك زدن خواهم مرد |
دیده را دریا نمودن،مردمک را غوصگر |
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد اقبال لاهوری |
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد |
در این شب سیاهم گم گشته راه مقصود |
تا دل به مهرت داده ام در بحر فکر افتاده ام چون در نماز استاده ام گویی به محراب اندری... |
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد |
دردایره قسمت ما نقطه تسلیمیم |
یاران مدد که جذبهی عشق قوی کمند
دیگر به جای پرخطری میکشد مرا |
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد |
اکنون ساعت 11:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)