نقل قول:
|
باران صدایم می زند از پشت این دیوار غم از پشت این دلمردگی با قطره هایش دم به دم باران صدایم می زند با شور و با سر زندگی با خود به دورم می برد از سر زمین تشنگی باران صدای عشق تو عشقی که تنهایم گذاشت عشقی که بیم مردنم با رفتنش هرگز نداشت باران صدای گریه ام در خلوت شب های دور آواز تلخ قلب من در کوچه های سوت و کور باران صدایم می زند از خاطرات گم شده آمد سراغ خستگی ............ باران نویدم می دهد عشقت فراموشم شود اخر تمام عشق من همراه باران می رود |
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که اب می شود دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم برای پشت کردن به ارزوهای محال به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارمتو را به خاطردود لاله های وحشی به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم تو را برای لبخند تلخ لحظه ها پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام...دوست می دارم تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام...دوست می دارم برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه... تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم....دوست می دارم |
*با تو می توان*
با تو می توان بهار شد می توان هزار شعر عاشقانه را سرود و ماندگار شد با تو می توان در این دیار پر فریب ره نورد جاده های روزگار شد با تو، می توان دوباره دید چهار فصل سال را بر تن تمام روز های سال رنگ دل کشید و یادگار شد می توان در کنار تو به جنگ روزگار رفت یا که با درخت سبز صلح تا همیشه همدیار شد با تو، می توان ستاره چید می توان به آسمان نگاه کرد و بی قرار شد می توان جدا شد از زمین و از زمان ابر شد پرنده شد رنگ روح یار شد می توان دواند ریشه در زمین می توان درخت شد جوانه زد بهار شد... |
قطار مرگ
آمدم از خسته بودن هایم خداحافظی کنم چمدانم را هم بسته ام و منتظر قطار در ایستگاه زندگی نشسته ام چند ساعت تاخیر دارد یا چند سال نمی دانم می گویند زود می آید عجب دلهره ای دارم نمی دانم شاید از سفر است سفر مرا از درد جسم دور می کرد همیشه اینبار روحم درد نمی کند جسمم هم حالش خوب است یک طور غریبی است کتابی را با خود برداشتم تا بخوانم اما عجیب است هیچ چیز درون صفحات نمی بینم اما انگار هر صفحه داستانی است من حالم خیلی خوب است کاش کتاب دلم هم مثل این کتاب سفید باشد باید این کتاب را تحویل کتابدار کتابخانه دهم تمیز مثل اولش آقا به خدا قسم تمیز نگه داشته ام قطار کی می آید ؟ چه؟ همین الان باشد خداحافظ |
جاده ي قلب مرا رهگذري نيست كه نيست جز غبار غم و اندوه در آن همسفري نيست كه نيست آن چنان خيمه زده بر دل من سايه ي درد كه در او از مه شادي اثري نيست كه نيست شايد اين قسمت من بود كه بي كس باشم كه به جز سايه مرا با خبري نيست كه نيست اين دل خسته زماني پر پروازي داشت حال از جور زمان بال و پري نيست كه نيست بس كه تنهايم و يار دگر نيست مرا بعد مرگ دل من چشم تري نيست كه نيست شب تاريك ، شده حاكم چشم و دل من با من شب زده حتي سحري نيست كه نيست كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان كه به شيريني مرگم شكري نيست كه نيست |
آسمان بارانی است
اشك من هم جاری است شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است شاید او می داند كه فرو خوردن اشك قاتل جان من است من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه من رهایش كردم باز زیر باران من به زیر باران اشكها می ریزم همگان در گذرند باز بی هیچ تامل در من سر به سوی آسمان می سایم؛ من نمی دانم... صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است |
اسم تورو نوشتم روی بخاره شیشه نوشتم این زمستون بی تو بهار نمیشه خالیه جات هنوزم روی نیمكت تو ایوون وقتی مینشستی با من لحظه ها زیر بارون وقتی مینشستی با من لحظه ها زیر بارون صدای پای بارون رو سنگ فرش خیابون صدای چیك چیك آب تو كوچه و تو ناودون صدای پای بارون رو سنگ فرش خیابون صدای چیك چیك آب تو كوچه و تو ناودون وای كه چه آروم آروم از تو برام میخونه بی تو دلم میگیره تو این سكوته خونه هر شب تو آسمونا دنباله تو میگردم دنباله یك ستارم اما پیداش نكردم سرگردون لا به لای ابرای پاره پارم چشمک بزن ستاره منتظره اشاره ام صدای پای بارون رو سنگ فرش خیابون صدای چیك چیك آب تو كوچه و تو ناودون صدای پای بارون رو سنگ فرش خیابون صدای چیك چیك آب تو كوچه و تو ناودون وای كه چه آروم آروم از تو برام میخونه بی تو دلم میگیره تو این سكوته خونه وای كه چه آروم آروم از تو برام میخونه بی تو دلم میگیره تو این سكوته خونه |
همه وقت... همه جا... من به هر حال که باشم به تو می اندیشم!!! تو بدان این را تنها تو بدان، تو بیا، تو بمان با من تنها تو بمان جای مهتاب به تاریکی ِ مهتاب تو بتاب من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند اینک، این منم که به پای تو درافتادم باز ریسمانی کن از آن موی دراز تو بگیر، تو ببند، تو بخواه، پاسخ چلچه ها را تو بگو قصه ابر ِ هوا را تو بخوان تو بمان با من ِتنها تو بمان در دل ِ ساغر هستی تو بجوش من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست آخرین جرعه این جامِ تهی را تو بنوش!!!... |
ای گل تو را اگر چه رخسار نازکست ای گل تو را اگر چه رخسار نازکست رخ بر رخش مدار که آن یار نازکست در دل مدار نیز که رخ بر رخش نهی کو سر دل بداند و دلدار نازکست چون آرزو ز حد شد دزدیده سجده کن گر نی به وقت آی که اسرار نازکست دل را ز غم بروب که خانه خیال او است زیرا خیال آن بت عیار نازک است روزی بتافت سایه گل بر خیال دوست بر دوست کار کرد که این کار نازکست اندر خیال مفخر تبریز شمس دین منگر تو خوار کان شه خون خوار نازکست ... .. . |
اکنون ساعت 12:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)