غزلی از فروغی بسطامی... امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم تو خوبتــــــــــــر ز ماهی من اشتباه کردم دوشینه پیش رویت آئینه را نهادم روز سفید خود را آخـر سیاه کردم هر صبح یاد رویت تا شــامگه نمودم هر شام فکر مویت تا صبحگاه کردم تو آنچه دوش کردی از نوک غمزه کردی من هر چه کردم امشب از تیر آه کــردم صد گوشمال دیدم تا یک سخن شنیدم صد ره به خون تپیدم تا یک نگــاه کردم چون خواجه روز محشر جرم مرا ببخشد ؟ کز وعده عطایش عمری گنــــــــــاه کردم فروغی بسطامی |
فریدون توللی http://setinelor.com/fa/wp-content/u.../tavalloli.jpg معرفت نیست در این معرفت آموختگان ای خوشـــــا دولت دیدار دل افروختگان دلـــــــم از صحبت این چرب زبانان بگرفت بعد از این دست من و دامن لب دوختگان عاقبت بر سر بازار فــریبم بفروخت ناجوانمردی این عاقبت اندوختگان شرمشان باد ز هنگامه رسوایی خویش این متـــاع شرف از وسوسه بفروختگان یار دیرینه چنان خاطرم از کینه بسوخت که بنــــــــالید به حالم دل کین توختگان خوش بخندید رفیقان که درین صبح مراد کهنه شد قصه ما تا به سحر سوختگان |
غزلی زیبا از شوریده شیرازی ... http://photo.blog4i.com/weblogupload...1207885609.jpg هر چه کنی بکن مکن ترک من ای نگار من هر چه بری ببر مـــــبر سنگدلی به کار من هر چه هلی بهل مهل پرده به روی چون قمر هر چه دری بدر مدر پرده اعتبــــــــــــــــار من هر چه کشــی بکش مکش باده به بزم مدعی هر چه خوری بخور مخور خون من ای نگار من هر چه دهی بده مده زلف به باد ای صنم هر چه نهی بنه منه پای به رهگــــذار من هر چه کشی بکش مکش صید حرم که نیست خوش هــــــــــر چه شوی بشو مشو تشنه به خون زار من هر چه بری ببر مبر رشته الفت مـــــــــــرا هر چه کنی بکن مکن خـــــــانه اختیار من هر چه روی برو مرو راه خــــلاف دوستی هر چه زنی بزن مزن طعنه به روزگار من |
طبیب اصفهانی ... http://taraneh22.persiangig.com/534pwmp.jpg حکایت ها که بعد از من تو خواهی گفت با خاکم کنون تا زنده ام بینی بگو با جان غمناکــــــــــــــم به راهت ای شکار افکن منم آن ناتوان صیدی که خونم را بحل سازم اگر بندی به فتراکــــــم مبادا غافلم دانی که من از حسرت عشقت نه از هجر تو غمگینم نه از وصلت طربناکــم نمی دانم که در این سر ، زمین آسوده است امــا همی دانم که هر دم می رسد فیضی از این خاکم |
مهستی بحرینی در فغـــــــــــانم از دل دیر آشنای خویشتن خو گرفتم همچو نی با ناله های خویشتن جز غم و دردی که دارد دوستی ها با دلم یار دلسوزی ندیدم در ســـــرای خویشتن من کیم؟ دیوانه ای کز جان خریدار غم است مرگ را راحت شمـــــــــارد از برای خویشتن آن چنـــانم کز حیات خویش دل برکنده ام زانکه خود بر آب می بینم بنای خویشتن غنچه پژمرده ای هستم که از کف داده ام در بهار زندگی عطر و صفــــــــای خویشتن آرزو های جوانی همچو گل بر باد رفت آرزوی مرگ دارم از خـــــدای خویشتن همدمی دلسوز تا نبود مهستی را چو شمع خود بباید اشک ریزد در عــــــــزای خویشتن |
مانند پرنده ای باش که روی شاخه سست و ضعیف می نشیند |
یک شعر زیبا در مقام شهید و دفاع مقدس اي شهيد ! http://kvb.ir/news/images/stories/shahid.jpg عشق را بـا خـون خـود كردي تـو معنـا اي شهيـد! خـويـش را بـردي بـه اوج عـرش اعـلا ، اي شهيد! زنـدگي تسليم تـو شد ، مــرگ خــالي از عــدم زنـده تــر از تـو نمي بينـم بـه دنيــــا اي شهيـــــد! در كـلاس عشـق تــو ، استــادهــا بنشستــه اند كـــز تـو آمـوزنــد ســــرمشق الفبـــا، اي شهيد! نــور مي پــاشي بسان مــاه بــــر قصر امـل عشـق مي نوشد ز تـو عــاشقترين ها اي شهيد! مـأمـن جــانْ پَـرورت ، ســـــرمنــزل مقصـــودها حـــاصلي از بــاورت ، روح تـجلّا اي شهيـــــــــد! عـــالمي حيـــران بـه شور و عشقبــــازي هاي تـو گلشنـــي حسرت بـــه ديـدار تـو رعنـا، اي شهيد! جــز خــدا واقف نـشد بـــر اوج عـرفـان تــــو كس چــونكه گشتـــه عـاشقت آخـر خـدا را اي شهيـد! تيــغ هيبت مـــي زنـي انـديــــشه ي فـرعُوْن را بـا يد بيضائي ات ، مانند موسي(ع) اي شهيد! تـو عظيـم و اعظمـي ، عـاري ز نـقصان و عـــــدم تــو شريف و اشرفي چون شاخ طوبي اي شهيد! موج موج از تــو سرازيــر است بــر رگهــاي عـشق شور سرمستي كـه در خــونست پيـدا اي شهيد! بــي تـــــو مـــي ميـــــرد جـهان عزّت و امّيــدها بـي تـو مي خشكد گـل راز تـمنّـا اي شهيد! تـو مــراد و عــــارفــــي در گـــلسِــتان معـــرفت جـلوه ي روح تو را خواهم تماشا اي شهيــــــد! بـر تـهيـدستـــان ، نـگاهــــــي از حضور پـاك بـاد چـشم يـاري دارد از عشق تو دادا اي شهيد! شاعر: ابوالفضل عظیمی بیلوردی (دادا ) |
خوش داشتند ... ! ( غزلی به غزّه ) http://www.rohama.org/files/fa/news/...5/2677_824.jpg زان كربلاي غــزّه ي پرخون ، دگـــر مپرس! بر دل ، توان نــدارم و از من نظـر مپرس! گلْ زخم هــاي صـورت طفلان تشنـــه لب مي داد واضح از ستــم دون ، خبر ، مپرس! شنگرف خون ز چشمه ي قاف غم آشناست در روز روشن ، حالت كـوه و كمر مپرس! آن كس كه بي تفاوت ازين ماجرا گذشت از او دگـــر ، حكايت خيــــرالبشر مپــرس! خــــوش داشتند حـرمت مـاه حــرام را !! اين فصل را گــذر تو همي بيشتر مپرس! قومي در آرزوي ظفر دست بــر دعاست قومي براي حادثه چون لال و كر ، مپرس! حزن و فغان گــــرفته دل داغ ديـــدگـــان امّـا بـجز حـماسه و غيــرت ، خبر ، مپرس! ديدي اگــر كه خارْدلي گـرم صحبت است از لالـــه هاي احمر و خونين ْجگر مپرس! دادا ز سيل زخم زبـــان سيــــــــه دلان راز بقا ز خـــامد بــي دادگـــــر مپرس! سی ام دیماه سال یکهزارو سیصدو هشتاد و هفت |
شعر قدس از نزار قبانی و ترجمه اش به زبان فارسی
http://site.nissr.com/zeino/imgs/nizar.jpg «من در همه جا ممنوعم... پس... مرا در همه جا می خوانند...!» شاید هیج جمله ای " نزار قبانی" را بهتر از این جمله که از خودش است،وصف نکند.نزار قبانی فقط یک شاعر نبود بلکه فریاد مردم بود،فریادی که پایه های عرش ستمگران و استعمارگران را به لرزه درآورد و حتی تبعید و تهدید هم نتوانست انرا خاموش کند. شعری که در ادامه خواهید خواند از این شاعر سوری است وبه نظر من یکی از زیباترین اشعاریست که در مورد قدس سروده شده است. القدس ای قدس! بکیت... حتی انتهت الدموع /چندان گریستم که اشکهایم خشکید صلیت... حتی ذابت الشموع/ چندان نیایش کردم که شمع ها آب شد رکعت... حتی ملّني الرکوع/ چندان به رکوع رفتم که طاقتی در من نماند سألت عن محمد، فیک.../ در تو،از محمد پرسیدم... و عن یسوع.../ و از مسیح... یاقدس یا مدینة تفوح أنبیاء/ ای شهری که بوی پیامبران می دهی یا أقصر الدروب بین الأرض و السماء/ ای کوتاهترین پل میان زمین و آسمان یا قدس یا منارة الشرائع /ای قدس ای مناره آیینها یا طفلة جمیلة محروقة الأصابع/ ای دخترک زیبای انگشت سوخته حزینة عیناک، یا مدینة البتول/ چشمانت غمبار است ای شهر مریم مقدس یا واحة ظلیلة مر بها الرسول / ای سایه سار سبزی که بر آن گذر کرده است رسول حزینة حجارة الشوارع /غمگین است سنگهای خیابانهایت حزینة مآذن الجوامع / و گلدسته های مساجدت یاقدس! یا جمیلة تلتف بالسواد ای قدس!/ ای زیبایی که سیاهی دربرش گرفته است من یقرع الأجراس فی کنیسة القیامة؟ / کیست که ناقوسها را در کلیسای"قیامت" به صدا درآورد؟ صبیحة الآحاد.../ در صبح هر یکشنبه... من یحمل الألعاب للأولاد ؟ / کیست که برای بچه ها اسباب بازی بیاورد؟ فی لیلة المیلاد.../ در شب عید... یا قدس یا مدینة الأحزان/ ای قدس ای شهر اندوه یا دمعة کبیرة تجول فی الأجفان / ای اشک درخشانی که در چشمها حدقه زده ای من یوقف العدوان؟ / کیست که تجاوز دشمن را از تو دور کند؟ علیک یا لؤلؤة الأدیان / ای مروارید آیین ها من یغسل الدماء عن حجارة الجدران؟ / کیست که دیوارهایت را از خون پاک کند؟ من ینقذ الإنجیل؟ / کیست که انجیل را نجات دهد؟ من ینقذ القرآن؟/ کیست که قرآن را نجات دهد؟ من ینقذ المسیح ممن قتلوا المسیح؟ / کیست که مسیح را از دست قاتلانش نجات دهد؟ من ینقذ الإنسان؟/ کیست که انسان را نجات دهد؟ یاقدس... یا مدینتی/ ای قدس... ای شهر من یا قدس... یا حبیبتی/ ای دوست... غدا ً... غدا ً... سیزهر اللیمون / فردا... فردا... درخت لیمو شکوفه می زند وتفرح السنابل الخضراء والزیتون/ وسنبل های سبز و زیتون شاد خواهند شد وتضحک العیون... / وچشمها هم شادمان خواهند شد... وترجع الحمائم المهاجرة / وکبوتران مهاجر باز خواهند گشت الی السقوف الطاهرة/ به بام های پاک تو ویرجع الأطفال یلعبون/ بچه ها دوباره برای بازی خواهند آمد ویلتقی الأباء والبنون/ وپدران و پسران به هم می رسند علی رباک الزاهرة / در تپه های سرسبزت یا بلدی / ای وطنم یا بلد السلام والزیتون/ ای سرزمین صلح و زیتون ترجمة: محمد باقر اسدی منبع: آموزش مکالمه عربی (عربی برای همه) آشنایی با نزار قبانی: ویکی پدیا سایت نزار قبانی |
من نمي دانم كه چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست . و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد. چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد واژه را بايد شست . واژه بايد خود باد ، واژه بايد خود باران باشد چتر را بايد بست ، زير باران بايد رفت . فكر را ، خاطره را ، زير باران بايد برد . با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت . دوست را ، زير باران بايد جست . زير باران بايد با زن خوابيد . زير باران بايد بازي كرد . زير باران بايد چيز نوشت ، حرف زد . نيلوفر كاشت ، زندگي تر شدن پي درپي، زندگي آب تني كردن در حوضچه (( اكنون )) است _______سهراب سپهري__________ |
درخاطرآزاده ،غباری زکَسَم نیست |
|
سرودی زیبایی است از محمدحسین جعفریان فصلهای پیش از این هم ابر داشت بر کویرم بارشی بیصبر داشت پیش از اینها آسمان گلپوش بود پیش از اینها یار در آغوش بود اینک اما عدهای آتش شدند بعد کوچ کوهها آرش شدند از بلند از حلق آویزها قلبهای مانده در دهلیزها بذرهایی ناشناس و گول و گند از میان خاک و خون قد میکشند بعضی از آنها که خون نوشیدهاند ارث جنگ عشق را پوشیدهاند عدهای حسن القضاء را دیده اند عدهای را بنزها بلعیده اند بزدلانی کز هراس ابتر شدند از بسیجیها بسیجی تر شدند ای بی جان ها! دلم را بشنوید اندکی از حاصلم را بشنوید توچه میدانی تگرگ و برگ را غرق خون خویش، رقص مرگ را تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست بین ابروها رد قناسه چیست تو چه میدانی سقوط “پاوه” را “عاصمی” را “باکری” را “کاوه” را هیچ می دانی”مریوان” چیست؟ هان! هیچ میدانی که “چمران” کیست؟ هان! هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟ هیچ میدانی “دو عیجی” در کجاست؟ این صدای بوستانی پرپر است این زبان سرخ نسلی بی سر است با همانهایم که در دین غش زدند ریشه اسلام را آتش زدند پای خندقها احد را ساختند خون فروشی کرده خود را ساختند زندههای کمتر از مردارها با شما هستم، غنیمت خوارها بذر هفتاد و دو آفت در شما بردگان سکه! لعنت بر شما باز دنیا کاسه خمر شماست باز هم شیطان اولی الامر شماست با همانهایم که بعد از آن ولی شوکران کردند در کام علی باز آیا استخوانی در گلوست؟ باز آیا خار در چشمان اوست؟ ای شکوه رفته امشب بازگرد! این سکوت مرده را درهم نورد از نسیم شادی یاران بگو از “شکست حصر آبادان” بگو! از شکستن از گسستن از یقین از شکوه فتح در “فتح المبین” از “شلمچه”، “فاو” از “بستان” بگو! از شکوه رفته! از “مهران” بگو! از همانهایی که سر بر در زدند روی فرش خون خود پرپر زدند شب شکاران سحر اندوخته از پرستوهای در خود سوخته زان همه گلها که می بردی بگو! از “بقایی” از “بروجردی” بگو! پهلوانانی که سهرابی شدند از پلنگانی که مهتابی شدند عشق بود و داغ بود و سوز بود آه! گویی این همه دیروز بود اینک اما در نگاهی راز نیست تیردان پرتیر و تیرانداز نیست نسل های جاودان فانی شدند شعرها هم آنچه می دانی شدند روزگاران عجیبی آمدند نسل های نانجیبی آمدند ابتدا احساس هامان ترد بود ابتدا اندوهامان خرد بود رفته رفته خنده ها زاری شدند زخم هامان کم کمک کاری شدند خواب دیدم دیو بیعار کبود در مسیل آرزوها خفته بود خواب دیدم برفها باقی شدند لحظههای مرده ام ساقی شدند ای شهیدان! دردها برگشته اند روزهامان را به شب آغشتهاند فصل هامان گونهای دیگر شدند چشمهامان مست و جادوگر شدند روحهامان سخت و تن آلودهاند آسمانهامان لجن آلودهاند هفته ها در هفته ها گم میشوند وهمها فردای مردم میشوند فانیان وادی بی سنگری! تیغ ها مانده در آهنگری حاصل آغازها پایان شده است؟ میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟ شعله ها! سردیم ما، سردیم ما رخصتی، شاید که برگردیم ما “یسطرون” هم رفت و ما نون ماندهایم بعد لیلا باز مجنون ماندهایم بحر مرداب است بی امواج،آی ! عشق یک شوخی است بی حلاج، آی! یک نفر از خویش دلگیر است باز یک نفر بغضش گلوگیر است باز زخمیام، اما نمک… بی فایده است درد دارم، نی لبک… بی فایده است عاقبت آب از سر نوحم گذشت لشگر چنگیز از روحم گذشت |
چه جای ماه ،
كه حتی شعاع فانوسی درین سیاهی جاوید كورسو نزند به جز قدمهای عابران ملول صدای پای كسی سكوت مرتعش شهر را نمی شكند ... به هیچ كوی و گذر صدای خنده مستانه ای نمی پیچد ... كجا رها كنم این بار غم كه بر دوش است ؟ چرا میكده آفتاب خاموش است ... |
در سکوتِ مزرعه، سَرِ پیچ.
رهگذرزیر لب گفت کیکاش مترسک دل داشت..!! تا بجایِ کُلاهِ پاره دل او به یغما می بُردم... وکلاغِ پیر خلوت را شکست: کی فریاد آشیانم را بردند... و مترسک ،خسته با بغضی ژرف از خودش پرسید : راستی من کیستم !؟ ... |
آسمان در دست تعمیر است.
در ازای نور، دستهای تشنهای دارم. حال دریا بر لب ساحل: گاه فریادست، گاه موسیقی. آتشی در چشمهایت بود. در دلم دارد کسی دیوار میچیند. باز باران رسم و راهش را، میرساند تا نگاه من. خواب میخواهم. خواب بر زانوی تنهایی. خوابها را خواب میخواهم. .. این پرانتز هم به پایان میرسد با تو. |
غلام بچه مکتبی جاهل مسلک و ساده دل روزی از استاد پیر خود اجازه گرفت تا بجای قرائت انشاء نامه ای که حکایت از بی وفایی یار بود را برای همشاگردیهایش بیان کند و استاد پیر با این تقاظای جسورانه وی موافقت کرد: عشق من زینب خاتون ، با وفا و مهربون عشق من برگ خزون ، عشق من آب روون آب روون خوردند ، زینب خاتون و بردند... اونقده برام عزیزه ، میمیرمه زنده میشم ی قطره اشک بریزه ، بسته به جونم جونش قربون اون وفا و اون قلب مهربونش ما رو دست غم سپردند ، زینب خاتون و بردند... دهل اوردند از راه دور ، چشماشو کردند کور کور الماس و زر اوردند، مرغ تاج به سر اوردند شمش طلا اوردند ،زینب خاتون و بردند ... انگار طلسمش کردند ، مال و منال دنیا رو انگار به اسمش کردند زبونش و بسته کردند ، روحش و خسته کردند نشسته بودند زیر پاش ، راهی نمونده بود براش راضی نبود ! راضی شد ، با گرگا همبازی شد گیلاس باغم اون بود ، چشم و چراغم اون بود مردم پر از رنگ و ریان، کشیک کشیدم که نیان هی در باغ و بستم ، هی پشت در نشستم تا ی صدای پا اومد مردم از جا جستم دیوار کوتاه بود پریدند ، گیلاس باغم و چیدند :cool: |
تو را ارزو نخواهم کرد
هیچ وقت تو را لحظه ای خواهم پذیزفت که خودت بیایی با دل خودت نه با ارزوی من به این فکر کن ! |
نفسش مثل نفسهای دل کوچک من ميگيرد...؟
يا به يک خنده ی چشمان پر از ناز کسی ميميرد...؟ چه خبر از دل تو....؟ دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من ميگيرد....؟ مثل رويای رسيدن به خدا.... همه شب تا به افق دل من نيز به آزادگی قلب تو پر ميگيرد... |
خیلی وقته دیگه بارون نزده
خیلی وقته دیگه بارون نزده رنگ عشق به این خیابون نزده خیلی وقته ابری پر پر نشده دل آسمون سبک تر نشده مه سرد رو تن پنجره ها مثله بغضه توی سینه ی منه ابر چشمام پر اشکه ای خدا وقتشه دوباره بارون بزنه خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست کوه غصه از دلم رفتنی نیست حرف عشق تو رو من با کی بگم همه حرفا که آخه گفتنی نیست خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده... |
من امشب زیر باران گریه خواهم کرد .. |
زندگی گلزاریست
وتوبا قامتی چون نیلوفر گل گیسو ، گل لبها ، گل لبخند شباب چشمان تو نیز گلزاریست گل تقوا گل عفت گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ گل دنیای سپید |
تو رو دوست دارم مثل حس نجیب خاک غریب تو رو دوست دارم مثل عطر شکوفه های سیب تو رو دوست دارمعجیب تو رو دوست دارم زیاد چطور پس دلت میاد منو تنهام بذاری ... تو رو دوست دارم مثل لحظه خواب ستاره ها تو رو دوست دارم مثل حس غروب دوباره ها تو رو دوست دارم مثل دلتنگیهای وقت سفر تو رو دوست دارممثل حس لطیف وقت سحر تو رو دوست دارم عجیب تو رو دوست دارم زیاد نگو پس دلت میاد منو تنهام بذاری ... .. {پپوله} |
گر نیایی تا قیامت انتظارت می کشم. منت عشق از نگاه پر شرابت می کشم. ناز چندین ساله ی چشم خمارت می کشم. تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم. |
عاشق این کار فروغم ! وااااااااااای خیلی قشنگه .. معرکه ست : )
من خواب ديده ام كه كسي مي آيد ( فروغ فرخزاد ) من خواب ديده ام كه كسي مي آيد من خواب يك ستاره ي قرمز ديده ام و پلك چشمم هي مي پرد و كفشهايم هي جفت ميشوند و كور شوم اگر دروغ بگويم من خواب آن ستاره ي قرمز را وقتي كه خواب نبودم ديده ام كسي مي آيد كسي مي آيد كسي ديگر كسي بهتر كسي كه مثل هيچ كس نيست مثل پدرنيست مثل انسي نيست مثل يحيي نيست مثل مادر نيست و مثل آن كسي ست كه بايد باشد و قدش از درختهاي خانه ي معمار هم بلندتر است و صورتش از صورت امام زمان هم روشن تر و از برادر سيد جواد هم كه رفته است و رخت پاسباني پوشيده است نمي ترسد و از خود خود سيد جواد هم كه تمام اتاقهاي منزل ما مال اوست نميترسد و اسمش آن چنانكه مادر در اول نماز و در آخر نماز صدايش ميكند يا قاضي القضات است يا حاجت الحاجات است و ميتواند تمام حرفهاي سخت كتاب كلاس سوم را با چشمهاي بسته بخواند و ميتواند حتي هزار را بي آنكه كم بياورد از روي بيست ميليون بردارد ومي تواند از مغازه ي سيد جواد هر چه قدر جنس كه لازم دارد نسيه بگيرد و ميتواند كاري كند كه لامپ الله كه سبز بود مثل صبح سحر سبز بود دوباره روي آسمان مسجد مفتاحيان روشن شود آخ ... چه قدر روشني خوبست چه قدر روشني خوبست و من چه قدر دلم مي خواهد كه يحيي يك چارچرخه داشته باشد و يك چراغ زنبوري و من چه قدر دلم ميخواهد كه روي چارچرخه ي يحيي ميان هندوانه ها و خربزه ها بنشينم و دور ميدان محمديه بچرخم آخ ... چه قدر دور ميدان چرخيدن خوبست چه قدر روي پشت بام خوابيدن خوبست چه قدر باغ ملي رفتن خوبست چه قدر مزه ي پپسي خوبست چه قدر سينماي فردين خوبست و من چه قدر از همه ي چيزهاي خوب خوشم مي آيد و من چه قدر دلم ميخواهد كه گيس دختر سيد جواد را بكشم چرا من اين همه كوچك هستم كه در خيابانها گم ميشوم چرا پدر كه اين همه كوچك نيست و در خيابانها هم گم نمي شود كاري نمي كند كه آن كسي كه بخواب من آمده ست روز آمدنش را جلو بياندازد و مردم محله كشتارگاه كه خاك باغچه هاشان هم خونيست و آب حوض هاشان هم خونيست و تخت كفش هاشان هم خونيست چرا كاري نمي كنند چرا كاري نمي كنند چه قدر آفتاب زمستان تنبل است من پله هاي پشت بام را جارو كرده ام و شيشه هاي پنجره را هم شسته ام چرا پدر فقط بايد در خواب خواب ببيند من پله هاي پشت بام را جارو كرده ام و شيشه هاي پنجره را هم شسته ام كسي مي آيد كسي مي آيد كسي كه در دلش با ماست در نفسش با ماست در صدايش با ماست كسي كه آمدنش را نمي شود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت كسي كه زير درختهاي كهنه ي يحيي بچه كرده است و روز به روز بزرگ ميشود كسي از باران از صداي شر شر باران از ميان پچ و پچ گلهاي اطلسي كسي از آسمان توپخانه در شب آتش بازي مي آيد و سفره را مي اندازد و نان را قسمت ميكند و پپسي را قسمت ميكند و باغ ملي را قسمت ميكند و شربت سياه سرفه را قسمت ميكند و روز اسم نويسي را قسمت ميكند و نمره مريضخانه را قسمت ميكند و چكمه هاي لاستيكي را قسمت ميكند و سينماي فردين را قسمت ميكند درخت هاي دختر سيد جواد را قسمت ميكند و هر چه را كه باد كرده باشد قسمت ميكند و سهم ما را هم مي دهد من خواب ديده ام... |
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود گویی به خواب بود جوانیمان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود |
سیمین غانم آسمون آبی البوم سیب - متن ترانه و دانلود
چقدر قشنگ بود این شعر فروغ .
شاید باورتون نشه که تا حالا یه شعرم از فروغ نخوندم ... چقدر بچگی خوبه و چقدر خوبه از بچگی بنویسی و هی بزرگ نشی . مرسی که این شعر قشنگ رو به من شناسوندین . اصفهان بودم توی تاکسی یه اقای باحال (راننده) یه اهنگ گذاشته بود که من بسیار خوشم اومد و تعجب کردم عجب کار قوی و زیباییه و من تا حالا نشنیدم و چقدر به جونم چسبید اون اهنگ اون شعر و اون صدا پرسیدم اقا این زویا ثابته ؟ که گفت نه سیمین غانمه ... سیمین با این سیب و اسمان ابیش چرا بیشتر به گل گلدون معروفه اسمان ابیش که معرکه س خواهرمم تایید کرد که خانم غانمه ... حیف نیست غانم بیشتر از این شناخته شده نباشه برای علاقمندان به موسیقی ؟ سیمین غانم آسمان آبی البوم سیب - متن ترانه و دانلود سیب ( آسمون آبی) ترانه سرا: فرهاد شیبانی آهنگساز: فریبرز لاچینی خواننده: سیمین غانم من از اون آسمون ِ آبی می خوام من از اون شب های ِ مهتابی می خوام دلم از خاطره های ِ بد جدا من از اون وقتای ِ بی تابی می خوام من می خوام یه دسته گل به آب بدم آرزوهامو به یک حباب بدم سیبی از شاخه ی ِ حسرت بچینم بندازم رو آسمون و تاب بدم گل ِ ایوون ِ بهاره دل ِ من یه بیابون لاله زاره دل ِ من من از اون آسمون ِ آبی می خوام من از اون شب های ِ مهتابی می خوام دلم از خاطره های ِ بد جدا من از اون وقتای ِ بی تابی می خوام مثل ِ یک دسته گل ِ اقاقیا دلم آواز می کنه، بیا ! بیا ! تو می ری، پشت ِ علف ها گم می شی من می مونم و گل ِ اقاقیا گل ِ ایوون ِ بهاره دل ِ من یه بیابون لاله زاره دل ِ من http://www.4shared.com/get/k1r-NX8z/...nEm_-_Sib.html دانلود نسخه تصویری آسمون آبی سیمین غانم http://shakhegolmusic.com/video/siminghanem.rar |
سیمین غانم یکی از بهترین صداها رو داره و شعرهایی هم که خونده زیباست |
تصویریش رو دانلود کن شکوفه خانم و وقار و ابهت این خانم رو ببین .
حتما یادم بندازین یکی دو روز اینده اهنگی بسیار زیبا از مرحوم عبدالعلی وزیری براتون بذارم که اون هم فوق العاده گیرا و جذابه .... |
نمیدونی وقتی چشمات پر خوابه هما میر افشار
http://p30city.net/images/misc/navbi...allink_rtl.gif ترانه «نمي دوني» و بيستمين سالگرد خاموشي عبدالعلي وزيري نمیدونی، نمیدونی وقتی چشمات پر خوابه، به چه رنگه، به چه حاله مثل یک جام شرابه نمیدونی، نمیدونی چه عمیقه، چه سخنگو مثل اشعار مسیحایی حافظ یه کتابه یه کتابه مثل یک جام شرابه نمیدونی، نمیدونی که چه رنگه، چه قشنگه رنگ آفتاب بهاره مثل یک جام بلوره شایدم چشمهی نوره مثل یک جام شرابه نمیدونی که دل من توی اون چشمای شوخت روی اون برکهی آروم یه حبابه یه حبابه مثل یک جام شرابه نمیدونی و به جز من دگری هم نمیدونه که یه دنیا توی اون چشم سیاهه هرکی گفته، هرکی میگه همه حرفه تو رو میخواد بفریبه جز دل من که پر از عشق و جنونه حرف اون چشم سیاهو دل دیگه نمیدونه چشم دیگه نمیخونه نمیدونی، نمیدونی وقتی چشمات پر خوابه به چه رنگه، به چه حاله مثل یک جام شراب |
وای ، باران
باران ؛ شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای ، باران باران |
طاقت بیار رفیق ...
طاقت بیار میشه شنید خندیدن دلخواه رو تو زنده میمونی رفیق طاقت بیار این راه رو توفانو پشت سر بزار اون سمت ما آبادیه این زمزمه تو گوشمه فردا پر از آزادیه طاقت بیار رفیق دنیا تو مشت ماست طاقت بیار رفیق خورشید پشت ماست طاقت بیار رفیق ما هردو بی کسیم طاقت بیار رفیق داریم می رسیم . . دنیا اگه تاریک شد دستای فانوسو بگیر با من بیا با من بیا چیزی نمونده از مسیر سرما و سوز برف رو آهسته پشت سر بزار امروز وقت خواب نیست ما با همیم طاقت بیار . . طاقت بیار رفیق دنیا تو مشت ماست طاقت بیار رفیق خورشید پشت ماست طاقت بیار رفیق ما هردو بی کسیم طاقت بیار رفیق داریم می رسیم حتما ترانه طاقت بیار رفیق (سیاوش قمیشی) رو شنیدین . ترانه فوق العاده ای ِ . ترانه سرای این ترانه از بچه های شعر شماله. نور . سید مهدی موسوی میرکلائی . اینجـا می تونید کاراشو بخونین .. این ترانه رو با صدای ضبط شده خودش دارم . نمی دونم چرا بیشتر از آهنگ سیاوش جذبم می کنه ! هر وخ می بینم یکی از دوستای خوبم دلگیر و خسته ست بش می گم : . . طاقت بیار رفیق دنیا تو مشت ماست طاقت بیار رفیق خورشید پشت ماست طاقت بیار رفیق ما هردو بی کسیم .طاقت بیار رفیق داریم می رسیم . . طاقت بیار رفیق ... |
من كه تسبيح نبودم تو مرا چرخاندي
مشت بر مهره ي تنهايي من پيچاندي مهر دستان تو دنبال دعايي مي گشت بارها دور زدي ذهن مرا گرداندي ذكرها گفتي و بر گفتة خود خنديدي از همين نغمه ي تاريك مرا ترساندي بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست برلبت نام خدا بود و مرا رقصاندي دست ويرانگر تو عادت چرخيدن داشت عادتت را به غلط چرخه ي ايمان خواندي قلب صد پارة من مهره ي صد دانه نبود تو ولي گشتي و اين گمشده را لرزاندي جمع كن رشته ي ايمان دلم پاره شده است من كه تسبيح نبودم تو چرا چرخاندي...؟ |
عاشق غزلم :)
قطار شو كه مرا با خودت سفر ببری
به دور تر برسانی ، به دور تر ببری تمام بود و نبود مرا در اين دنيا كه تا ابد چمدانی ست مختصر، ببری كه من تمام خودم را مسافرِ تو شوم تو هم مرا به جهانهای تازهتر ببری سپس نسيم شوی تو؛ و بعد از آن يوسف...! كه پيرهن بشوم تا مرا خبر ببری و بعد نامه شوم من... چه خوب بود مرا خودت اگر بنويسی، خودت اگر ببری پيمان سليمانی |
صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر
لیلا کرد بچه را دوست دارم
این شعرش را دوست تر ... . . انگشتم را برمی دارم و خانه ای در هوا می کشم بادها سقفش را می برند روی شن های ساحل می کشم دریاها از سقفش چکه می کنند تو اما مدادهای رنگی ات را که برداری می توانی دور رویاهای قشنگمان حصار بکشی جنگل های شمال را پشت پنجره بکاری و پای موج های خلیج را به حوض کوچکمان بازکنی ماهی کوچکی شوی که هیچ دریایی خواب رقص باله هاش را ندیده است و بچرخی در جهت گل های دامنت نگران خانه ای نباش که بر دوش بادهای آواره کشیده ام اینجا هنوز زنی است که لالایی هاش پرنده های بی پرواز بالشت را روی ابرها می برد . |
انگشتانت را …
به من قرض بده برای شمردن لحظه های نبودنت کم آورده ام!… |
http://s1.picofile.com/file/6727227362/DD.jpg
شاعر که باشی ... هیچ کس جدی اتـ نمی گیرد حتی اگر بگویی " دوستتـ دارم " می گویند : " وای چه شعر زیبایی ... " |
کاشکی پرنده بودم
http://www.akslar.com/wp-content/upl...e_farsi-19.jpg پرنده های قفسی عادت دارن به بیکسی عمرشون بی هم نفس کز میکنن کنج قفس نمیدونن سفر چیه عاشق دربه در کیه هر کی بریزه شادونه فکر میکنن خداشونه یه عمره بی حبیبن با آسمون غریبن این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن چمیدونن به چی میگن ستاره چمیدونن دنیا کیا بهاره چمیدونن عاشق میشه چه آسون پرنده زیر بارون تو آسمون ندیدن خورشید چه نوری داره چشمه ی کوه مشرق چه راه دوری داره قفس به این بزرگی کاشکی پرنده بودم مهم نبود پریدن ولی برنده بودم فرقی نداره وقتی ندونی و نبینی غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی چمیدونن به چی میگن ستاره چمیدونن دنیا کیا بهاره چمیدونن عاشق میشه چه آسون پرنده زیر بارون پرنده های قفسی عادت دارن به بیکسی عمرشون بی هم نفس کز میکنن کنج قفس نمیدونن سفر چیه عاشق دربه در کیه هر کی بریزه شادونه فکر میکنن خداشونه یه عمره بی حبیبن با آسمون غریبن این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن چمیدونن به چی میگن ستاره چمیدونن دنیا کیا بهاره چمیدونن عاشق میشه چه آسون پرنده زیر بارون |
|
استقبال از خزان
آنجا درختي دارم برگريز كز شبان ستارهها را ميگريد و از روزان خورشيد را هميشه در پاييز درختي دارم. |
اکنون ساعت 03:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)