ز خّط یار بیاموز مهر بارخ خوب
که گرد عارض خوبان خوشست گردیدن |
نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری |
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
ماییم و آستانه دولت پناه تو |
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صحابنظر شوی |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم |
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست |
مرا اگر تو بگذری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
تنها نه راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه ائ پرده دری بود |
دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا
که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه |
هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست
سپندی گو بر آتش نه که دارد کار و باری خوش |
شکل هلال هر سرمه می دهد نشان
از افسر سیامت و ترک کلاه زو |
وان گهم درداد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش |
شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی |
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ |
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت ز دیدار باد |
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش |
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش |
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو |
وان گهم درداد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش به به حافظ خدا بیامرزدت...:d |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد |
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش بر همه عالم زد |
دین و دل بردن و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث |
دیوان حافظ بیتی نداره که با ث شروع بشه
حالا خودت با این حرف خوشکلت یه بیت بگو ;) |
چشم چرا میزنی:d
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک میکده عشق را زیارت کرد |
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی |
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
ماییم و آستانه دولت پناه تو |
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی |
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
المنه لله چو ما بی دل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم |
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنودم سحری نیست که نیست |
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت |
تا چه بازی رخ نماید بیرقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
اکنون ساعت 12:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)