آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم آنکه میخواست غبار غمم از دل بزداید آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم |
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش |
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم |
افشین جان باید با ش شروع میکردی
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است |
ببخش رزی جان حواسم نبود
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید |
خواهش میکنم
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند گرت ز دست برآید نگار من باشی |
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب دارم غزال چشم سیه میچرانمت |
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی |
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم |
من این مراد ببینم به خود که نیمشبی
به جای اشک روان در کنار من باشی |
اکنون ساعت 08:51 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)