گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رنــدان نکنم کار دگر م |
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت // ن |
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزدان گرفت جان برادر که کار کرد. ش |
شدم چون ریشه ای از ضعف و دارم شادمانیها
که روزی یار بـا آن گوهـر یکـدانه خواهـم شد // ع |
عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد خ |
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم // م |
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن ز |
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است ف |
فلک را گهر در صدف چون تو نیست
فریدن و جم را خلف چون تو نیست و |
وفا نکردی و کردم به سر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟ // پ |
اکنون ساعت 07:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)