![]() |
پیغامت رسید.
نوشته ای دل تنگی، نگرانی، و هرشب گریه می کنی. یادت رفته؟ حال منم خوب نیست. با گنجشکها درد دل میکنم، شمعدانی ها را ناز می دهم، با یاکریم ها، پیاده رو را قدم میزنم، راستی .....!! نه ولش کن!! ............................................. دفعه بعد می گم بهت._:2: |
تمام برگهایمان را گریستیم |
اجازه از داریوش بزرگ کوه می زارم رو دوشم رخت هر جنگو می پوشم موج و از دریا می گیرم شیره سنگ ومی دوشم میارم ماه و تو خونه می گیرم بادو نشونه همه خاک زمینو می شمرم دونه به دونه اگر چشمات بگن اره هیچکدوم کاری نداره دنیارو کولم می گیرم روزی صد دفعه می میرم می کنم ستاره ها رو جلوی چشات می گیرم چشات حرمت زمینه یه قشنگ نازنینه تو اگر می خوای نزارم هیچکسی تو رو ببینه اگر چشمات بگن اره هیچکدوم کاری نداره چشم ماه و در می ارم یه نبردبون می یارم عکس چشم تو می گیرم جای چشم اون می ذارم افتاب وبرش می دارم واسه چشمات در می ذارم از چشمات اینه می سازم با خودم برات می یارم اگر چشمات بگن اره هیچکدوم کاری نداره |
خانه ای ساخته ام ... آن ور ِ آب و دلم را هر بار می برم تا لب ِِ مرز مرزبان ایست که داد ! نیست می گردد دل همه دریا و زمین یا که هوا شده مسدود به روی ِ دل ِ من معبری می جویم ...برسانم دل را راه ِ پر رمز ِ خیال ... |
راز دل
می پرسی تو را دوست دارم؟ حتی اگر بخواهم پاسخ دهم نمی توانم مگر می شود با کلمات ، احساس دستها را بیان کرد؟ مگر ممکن است با عبارات شرح داد که آن زمان که با دیدگان پر اندیشه و روشن بین به من می نگری چه نشاط و لطفی دلم را فرا می گیرد ؟ می پرسی تو را دوست دارم ؟ مگر واقعا" پاسخ این سوال را نمی دانی ؟ مگر خاموشی من ، راز دلم را به تو نمی گوید ؟ مگر آه سوزان از سر نهان خبر نمی دهد ؟ راستی آیا شکوه آمیخته به بیم و امید ، که من هر لحظه هم می خواهم به زبان آورم و هم سعی می کنم که از دل بر لبم نرسد ، راز پنهان مرا به تو نمی گوید ؟ عزیز من ! چطور نمی بینی که سراپای من از عشق به تو حکایت می کند ؟ همه ذرات وجود من با تو حدیث عشق می گویند ، بجز زبانم که خاموش است |
غريبه |
ديگري را دوست مي داشت. بارها گفتم : دوست داري مرا ؟ گفت: آري ! تا آن موقع خاموش بودم
ولي آخر از پاي شکيب افتادم و گفتم:راستش را بگو تو را خواهم بخشيد ! آيا دل به ديگري بسته اي گفت : نه ! فرياد زدم بگو راستش را هر چه هست ! تو را خواهم بخشيد! از گناهت هر چه سنگين باشد خواهم گذشت عاقبت با اميد و آرزوي فراوان پيش آمد و گفت : مرا ببخش ديگري را دوست دارم ! گفتم مدتها تو به من دروغ گفتي اين بار من به تو دروغ گفتم (( هرگز تو را نخواهم بخشيد |
دوباره مجنون ،دوباره بيقرار ، مثل گردباد وحشي بيابانگرد چرخ مي زنم و به گرد و خاك ، پيراهن خود را مي سايم و مي روم و مي آيم ... ميان مروه و صفاي اين بيابان بي انتها هروله مي كنم و « عشق » تنها تنديس يك شعار كودكانه است كه از ذهن جستجوگر من آويزان شده است !
كاش دنيا رنگش مثل قلب من سفيد بود يا كه سبز ! من همان مسافر اعتدال ربيعي ترديد و هجوم هستم ... و امروز فاتح از نبرد خويشتن با خويشتن به سوي تو دست دارز كرده ام .... ببين مرا ! به خاطر ديدنت تمام لحظه هاي سوختن درآتش خشم و بيداد تو را به جان خريده ام ! عشق در خانه چشمان من مثل يك اشك حلقه زده است و من پيوسته مي پرسم : « خانه دوست كجاست ؟ ... » |
چه آماده باشي چه نباشي روزي همه چيزبه پايان ميرسد. |
كاش زماني كه عشق زاده ميشد اهريمن، در پشت در خانه ي عشق به كمين ننشسته بود تا نوزاد تازه زاده شده مان را بربايد |
اکنون ساعت 07:55 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)