ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم |
میان گریه می خندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمیگیرد |
در کارخانهای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند |
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم |
مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت
ورای مدرسه و قال و قیل مساله بود |
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم |
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود به گردابی چو میافتادم از غم به تدبیرش امید ساحلی بود |
دوستان عیب من بی دل حیران نکنید
گوهری دارم و صاحب نظری می جویم |
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چها رفت |
تاکی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت می کنم |
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست |
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار |
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم |
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود |
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحبنظری می جویم |
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو |
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست |
تن اگر بيمار شد بر سر مياريدم طبيب
اي عزيزان كار تن سهل است فكر دل كنيد |
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است |
تا ابد صوفی اگر هی هی کند
تا ننوشد باده کی مستی کند؟ |
?دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست |
تار و پودم به هوا رفت و توانم بگسست
تا به تار سر زلف تو دلم مفتون شد |
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس |
سرخوشان عشق را نالان مکن
نیست در عالم ز هجران تلخ تر |
روان تشنه ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زلال خضر ز جام جمت |
روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خواست
وندر طلب طعمه پر و بال بياراست |
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی میزنم |
مصطفی بردش چو وا ماند از همه
هفت بز بد شیرده اندر رمه |
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دو از رخ تو چشم مرا نور نماندست |
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید |
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحبنظری می جویم |
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند |
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت... |
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش |
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو |
اکنون ساعت 12:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)