دل روشـــــنی دارم ای عشـــق مرا می شناسی تو ای عشق من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است و توفان یک گل مرا زیر و رو کرد پرم از عبور پرستو صدای صنوبر سلام سپیدار مرا می شناسی تو ای عشق که در من گره خورده احساس رویش گره خورده ام من به پرهای پرواز گره خورده ام من به معنای فردا دل تشنه ای دارم ای عشق مرا خنده کن بر لبانی که شب را نگفتند مرا آشنا کن به گلهای شوقی که این سو شکستند و آنسو شکفتند دل نورسی دارم ای عشق مرا پل بزن تا نسیم نوازش مرا پل بزن تا تکاپوی خورشید دل عاشقی دارم ای عشق صدایم کن از صبر سجاده ی شب صدایم کن از سمت بیداری کوه تورا میشناسم من ای عشق شبی عظر گام تو در کوچه پیچید من از شعر، پیراهنی بر تنم بود به دستم چراغ دلم را گرفتم ودر کوچه عطر عبور تو پر بود و در کوچه باران چه یکریز و سرشار گرفتم به سر چتر باران کسی در نگاهم نفس زد و سرتاسر شب پر از جستجوی تو بودم و سرتاسر روز پر از جسجوی تو هستم صدایم کن ای عشق صدایم کن از پشت این جستجوی همیشه |
|
دل من دير زماني ست که مي پندارد: دوستي نيز گلي ست…مثل نيلوفر و ناز ساقه ي ترد ظريفي دارد بي گمان سنگ دل است آنکه روا مي دارد جان اين ساقه ي نازک را دانسته بيازارد در زميني که ضمير من و توست از نخستين ديدار ؛ هر سخن هر رفتار دانه هايي ست که مي افشانيم؛ برگ و باري ست که مي رويانيم آب و خورشيد و نسيمش مهر است گر بدان گونه که بايست به بار آيد زندگي را به دل انگيزترين چهره بيارايد آنچنان با تو درآميزد اين روح لطيف که تمناي وجودت همه او باشد و بس! بي نيازت سازد از همه چيز و همه کس زندگي گرمي دل هاي به هم پيوسته است تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز عطر جان پرور عشق؛گر به صحراي نهادت نوزيده است هنوز دانه ها را بايد از نو کاشت آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان خرج مي بايد کرد رنج مي بايد برد… دوست مي بايد داشت |
«پرواز انديشه»
«پرواز انديشه» وقتي انديشه در پرواز بود با باد هماهنگ ميسرود بر ابرها نقش خاطره ميدوخت و شب .... با ستارگان مي افروخت از اندام آبي آسمان ملكوت ميآفريد و ... با مرغان پرواز ميپريد ... به كوي خيال دربهاي غيرممكن را مي كوبيد و ... قفل حصارها را ميشكست وقتي از كوي خيال به كوي عشق نقل مكان مي كرد... از دستهاي سبز عشق دانه برچيد در آبي دريا سرخي ماهيان را نوازيد از شمع ماه ساخت و گرد ماه هاله پاشيد آري .... از مهر عشق ساخته بود و از اسفند كينه آرام آرام ... از ليل غم ليلي شد و از سيل اشك سيلي خورد نمي دانم .... كدامين دست سياه آفتاب را از آشيان انديشه گرفت كدامين صياد شياد در ميان پرندگان رنگارنگ بال انديشه را هدف گرفت آه انديشه ام ... گم مشو مسوز هم فرود آ بر خانه دلم همانجا كه ... كوهها قله ساخته اند گمانها به حقيقت پيوستهاند يخها هرچند استوار مي شكننند از صلابت كوه فرود آ بر اين كوه ... انديشه من اشكهايم قدمگاهت را خواهند شست انتظارم ... بودنت را گرامي خواهد داشت ... برآ دلم مشلعگاه سرماي غم توست دستانم نوازشگر گيسوان پريشان توست .... بمان اين يخبندان نخواهد ماند .... بنگر صاعقه نگاهم عقاب وار چشمان كركسها را بهانه كرده است ..... مترس بال پروازم آمادگاه نفرتهاست نفرتي به تيزي تيغي از خشم ... شوخي مگير تيز پروازتر از تير صياد سبكتر از انتقام آنگاه كه ... تيرها به برد پروازم نرسند كركسان حسرت بالهايم را در چنگال خود خواهند فشرد تو را خواهم برد ... بالاتر از اوج پروازت ... انديشه ام بالاتر از كوه بالاتر از ابر تا به خورشيد .... هر دو باهم طلايي خواهيم شد مي شويم از جنس خورشيد از خورشيد خواهيم رست جوانه خواهيم زد خورشيدها را افلاك را با ستارهها ميآرائيم شب را ز ظلمت به خجلت مي آوريم به هر سياهي ... نوري مي پاشيم بر هر لبي خنده اي سرخ مي نگاريم شقايقها را از پاي دماوند خواهيم چيد و ... بر گلدان قلبهايمان خواهيم كاشت آنوقت ... گلهاي آفتابگردان ... ما را خواهند ستود چشمههاي عشق خلوصشان را تقديممان خواهند كرد قله ها اوجشان را نثارمان مي كنند و .. بيدها گيسوانشان را بر سر ... تزئين مي بندند تا كه ديگر... نباشد مجنوني تا بر آن پريشان گردند باغها دامان از گل ميآرايند پرندگان آسمان را از پرواز يكدست ميكنند تيرها ... به خلاص خواهند يافت دامها ... بي صيد ... رها خواهند شد پروازي ... تا به ابد هميشه پر زدن پلههاي اوج را يكي يكي مي پيمائيم ما با هم خواهيم رفت اين بار من تو آنها ... انديشه من ... باور تو بر آرزوها مهر تاييد خواهد زد پرهايي رنگين تر از طاووس بر من خواهد رست آنگاه كه تو ............ دلم را باور كني چشمانم غزالها را به تماشا وا مي دارد هنگامه اي كه ........ نگاهم بر افق خيره ميماند باش تا سحر ................ بانك بيدار باش را بسرايد و تو از نو بر خواهي خواست و .. خواهي ديد ........ كه آفتاب به سرخي عشق طلوع خواهد كرد ... |
دلم برات تنگ شده خدا! در پي ساده سال هاي كودكي هي دويدم و هي دويدم و
به هيچ جا نرسيدم. هي در پي هر پرواز هر پرنده را بي طمع به طعم طعامي خواندم تا كه آخر، زاغي زيرك قصه ها پنير مرا نيز ربود ... هي زار زار گريستم تا كه شايد پري، مرا نيز انسان كند. اما حالا مي دانم كه سياوش تنها حكايتي ست و آتش همچنان باقي ست. ديگر نه طعم شور كودكي دارم و نه ساده سلام هاي پر معني كه هرچه هست، باقي گلايه است. گلايه، گلايه، گلايه ... گلايه ات مي كنم! از مشق هايي كه در آن بابا نان ندارد. از كتاب هايي كه هنوز زير باران خيسند. از قطارهايي كه هنوز به مقصد نرسيده اند. از دروغ گوهاي شهر ما كه چوپان شده اند. و در هواي گرگ و ميش، خود به گله مي زنند. گلايه ات مي كنم از حكايت هوس هاي حوا و هواي باز نيامدن آخر من كه مي دانم " سيب بهانه عاشقي تو بود " نه جُرم آدم ... كه اگر جايزيم به خطا پس جرم چيست؟ مجرم كيست؟ و اگر عامليم به گناه حكايت نامه و نام هاي تو چيست؟ همه اين ها را گفتم تا بداني دلم برايت تنگ شده است خدا ... |
اي كاش احساسم كبوتر بود بر بام قلبت آشيان مي كرد از دست تو يك دانه بر مي چيد عشقي به قلبت ميهمان مي كرد اي كاش احساسم درختي بود تو در پناه سايه اش بودي يا مثل شمعي در شبت مي سوخت تو مست در ميخانه اش بودي اي كاش احساسم صدايي داشت از حال و روزش با تو دم مي زد مثل هزاران دانه برفي سرما به جان دشت غم مي زد اي كاش احساسم هويدا بود در بستر قلبم نمي آسود يا در سياهي دو چشمانم خاموش نمي گشت و نمي آلود اي كاش احساسم قلم مي گشت تا در نهايت جمله اي مي شد يعني كه دوستت دارم مي گشت تا معني احساس من مي شد |
وای من ، وای اگر وای خبردار شوند
همه ی بال نشینان که برای شعف و شور دلم می رقصند پر پرواز دلم شل شده در این آبی خلبان هم مرده وای بر من که چه سواری عجیبی بر سرم می آرند آری؛ای دوست گه گداری که دلم می گیرد ترس این همهمه نااهلان راه این سیل سراسر غم و اندوه و فغان از سر چشم ترم می گیرد ترس رسواشدن این دل ناآرام گفتن هر سخنی را ز لبم می قاپد و به اندیشه ی نازیسته در بطن سرم می خندد آری؛ اما گاه گاهی که دلم می گیرد ساکتم دوست مپرس از حالم... |
[IMG]http://www.**********/images/u1nogtqq9306789k41l.jpg[/IMG]
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانهء پر عشق و صفای من گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانهء ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دگر خانهء دوست کجاست؟ |
خداوندا نمی دانم در این دنیای وانفسا كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم نمیدانم نمی دانم خداوندا. در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد. كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم نمی دانم خداوندا به جان لاله های پاكو والایت نمی دانم دگر سیرم خداوندا. دگر گیجم خداوندا خداوندا تو راهم ده. پناهم ده . امیدم خداوندا . دگر پایان پایانم. همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد. چرا پنهان كنم در دل؟ چرا با كس نمی گویم؟ چرا بامن نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟ همه یاران به فكر خویش و در خویشند. گهی پشتو گهی پیشند ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . كه دردم را فروریزد دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است خداوندا نمی دانم نمی دانم و نتوانم به كس گویم فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دلدارم. دلی بی آب و گل دارم به پو چی ها رسیدم من به بی دردی رسیدم من به این دوران نامردی رسیدم من نمیدانم نمی گویم نمی جویم نمی پرسم نمیگویند نمی جوند جوابی را نمی دانم سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند چرا من غرق در هیچم؟ چرا بیگانه از خویشم؟ خداوندا رهاییده كلام آشنایی ده خدایا آشنایم ده خداوندا پناهم ده امیدم ده خدایا یا بتركان این غم دل را و یا در هم شكن این سد راهم را كه دیگرخسته از خویشم كه دیگر بی پس و پیشم فقط از ترس تنهایی هر از گاهی چودرویشم و صوتی زیر لب دارم وبا خود می كنم نجوای پنهانی كه شاید گیرم آرامش ولی آن هم علاجی نیست و درمانم فقط درمان بی دردیست و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودان است |
ساکت!
ساکت! قلمم سکوت می کند ، بسیار خوابیده است .
ساکت! کاغذی ندارم ، چگونه بنویسم ؟ با چه ! ساکت! آسمان هم خواب است ، هنوز مشتاق صدایشم . ساکت! زمین دیگر نمی چرخد ، خواهد خوابید در آرامش . ساکت! چشمانش دیگر تاب ندارد ، سنگینی می کند . ساکت! لبانم ساکت! بگذار بسته شوند تا شاید غم امروز را فراموش کنند . ساکت! دلم ساکت! مزن بیهوده بر هر در و دیواری دست ، او رفت . ساکت! هواپیما پرید ، مرغ دل بهمراهش . ساکت! آسمان یواشکی می بارد ، گوش کنید ، تنها . ساکت! دلم با ناله می گرید ، تنها . ساکت! روزگار خسته است ، ساکت! ساکت! زندگی تنهاست ، ساکت! ساکت! عمرم خسته و تنهاست ، روزی خواهم مرد! |
اکنون ساعت 09:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)