|
خدایا من تمام سیاهیها را |
http://img.tebyan.net/big/1387/03/14...2522324040.jpg مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس خشتي از طلا پايه هاي برجش از عاج و بلور بر سر تختي نشسته با غرور ماه برف کوچمي از تاج او هر ستاره، پولکي از تاج او اطلس پيراهن او، آسمان نقش روي دامن او، کهکشان رعدو برق شب، طنين خنده اش سيل و طوقان، نعره توفنده اش دکمه ي پيراهن او، آفتاب برق تيغ خنجر او مهتاب هيچ کس از جاي او آگاه نيست هيچ کس را در حضورش راه نيست بيش از اينها خاطرم دلگير بود از خدا در ذهنم اين تصوير بود آن خدا بي رحم بود و خشمگين خانه اش در آسمان، دور از زمين بود، اما در ميان ما نبود مهربان و ساده و زيبا نبود در دل او دوست جايي نداشت مهرباني هيچ معنايي نداشت هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا از زمين، از آسمان، از ابرها زود مي گفتند: اين کار خداست پرس وجو از کار او کاري خداست هرچه مي پرسي، جوابش آتش است آب اگر خوردي، عذايش آتش است تا ببندي چشم، کورت مي کند تا شدي نزديک، دورت مي کند کج گشودي دست، سنگت مي کند کج نهادي پاي، لنگت مي کند با همين قصه، دلم مشغول بود خواب هايم خواب ديو و غول بود خواب مي ديدم که غرق آتشم در دهان اژدهاي سرکشم در دهان اژدهاي خشمگين بر سرم باران گرز آتشين محو مي شد نعرهايم، بي صدا در طنين خنده اي خشم خدا نيت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه مي کردم، همه از ترس بود مثل از بر کردن يک درس بود مثل تمرين حساب و هندسه مثل تنبيه مدير مدرسه تلخ، مثل خنده اي بي حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تکليف رياضي سخت بود مثل صرف فعل ماضي سخت بود http://img.tebyan.net/big/1388/02/20...1731631013.jpg تا که يک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد يک سفر در ميان راه، در يک روستا خانه اي ديدم، خوب و آشنا زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟ گفت اينجا خانه ي خوب خداست گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند با وضويي، دست و رويي تازه کرد با دل خود، گفتگويي تازه کرد گفتمش، پس آن خداي خشمگين خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟ گفت: آري، خانه اي او بي رياست فرش هايش از گليم و بورياست مهربان و ساده و بي کينه است مثل نوري در دل آيينه است عادت او نيست خشم و دشمني نام او نور و نشانش روشني خشم نامي از نشاني هاي اوست حالتي از مهرباني هاي اوست قهر او از آشتي، شيرين تر است مثل قهر مادر مهربان است دوستي را دوست، معني مي دهد قهر هم با دوست معني مي دهد هيچکس با دشمن خود، قهر نيست قهر او هم نشان دوستي ست تازه فهميدم خدايم، اين خداست اين خداي مهربان و آشناست دوستي، از من به من نزديکتر آن خداي پيش از اين را باد برد نام او را هم دلم از ياد برد آن خدا مثل خواب و خيال بود چون حبابي، نقش روي آب بود http://img.tebyan.net/big/1387/04/17...8626482164.jpg مي توانم بعد از اين، با اين خدا دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا سفره ي دل را برايش باز کنم مي توان درباره ي گل حرف زد صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد چکه چکه مقل باران راز گفت با دو قطره، صد هزاران راز گفت مي توان با او صميمي حرف زد مثل باران قديمي حرف زد مي توان تصنيفي از پرواز خواند با الفباي سکوت آواز خواند مي توان مثل علف ها حرف زد با زباني بي الفبا حرف زد مي توان درباره ي هر چيز گفت مي توان شعري خيال انگيز گفت مثل اين شعر روان و آشنا: پيش از اينها فکر مي کردم خدا… |
http://img.tebyan.net/big/1387/04/12...4020466187.jpg |
http://img.tebyan.net/big/1387/04/15...1723211530.jpg |
http://img.tebyan.net/big/1388/11/72...0781464278.jpg |
http://img.tebyan.net/big/1389/01/14...1401351827.jpg |
http://img.tebyan.net/big/1388/07/19...9310714275.jpg |
قرآن ! من شرمنده توام – (دکتر شریعتی) قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است . قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام. یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده، یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته، یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟ قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند، آن چنان به پایتمی نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند.. اگر چند آیه از تو را بهیک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است … قرآن! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو آز آخر به اول، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند. خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو. آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند، گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم. |
من عاشق اینم که خدا امتحانم کنه چون اون وقت احساس می کنم خیلی دوستم داره و می خواد راه درست رو بهم نشون بده تنها خدا لایق اینه که ما رو امتحان کنه! بزار راحت بگم اگه امتحانم می کنی برا این امتحانم کن که راه درست رو نشونم بدی امتحانم کن تا من متوجه اشتباه و بدی های خودم بشم نه اینکه به دوست داشتن و عشق من پی ببری. امتحانم نکن بزار خودم بهت ثابت کنم چه احساسی نسبت به تو دارم ...! پروردگارم ،مهربان من از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ... در هراس دم می زنم در بی قراری زندگی می کنم و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است من در این بهشت ، همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم. "تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی" "کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم" دردم ، درد "بی کسی" بود |
اکنون ساعت 09:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)