پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

GhaZaL.Mr 10-26-2011 03:19 PM

پدرم کارگر بود
مرد با ایمانی

که هر بار نماز می خواند

خدا

از دست هایش

خجالت می کشید !

.
.
.
سابیر هاکا

فرانک 10-26-2011 06:22 PM

کاش در دست من آن زلف پریشان بودی
یا در آینه دل جلوه جانان بودی
تا سحر بر سر سجاده چو مستان عشقی
خارج از دین و به کیش می پرستان بودی

فرانک 10-26-2011 06:24 PM

گر چه دورم ز رخت یاد تو در جانم هست
چشم زیبای تو و فکر پریشانم هست
عشقی از خاطر غمدیده ما یاد نکرد
یاد گر نیست ولی دیده گریانم هست

آريانا 10-27-2011 12:27 AM

دعای باغ
 
ایاک نعبد است زمستان دعای باغ
در نوبهار گوید ایاک نستعین
ایاک نعبد , آنک به دریوزه آمدم
بگشا در طرب , مگذارم دگر حزین
ایاک نستعین , که ز پری میوه ها
اشکسته میشوم , نگهم دار ای معین

مولانا

علی. 10-27-2011 09:42 AM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط SonBol (پست 25863)
نمیدانم چرا؟

http://www.coxphotography.net/cox-im...e_CF003633.jpg
پنجره ها رو وا کنین که عشقم از سفر میاد
برای غربت شبم مژده ای از سحر میاد
صدای پاشو می شنوم تو کوچه ها قدم زنون
پر می کشه دلم براش به سوی ماه تو آسمون
آهای آهای ستاره ها فانوس راه اون بشین
بگین بیاد از این سفر تو این شب ستاره چین
پنجره ها رو وا کنین گل بریزین سبد سبد
میاد که پیشم بمونه گفته نمی ره تا ابد
ستاره ها بهش بگین جدایی و سفر بسه

بگین به این شکسته دل یه عمره دلواپسه

امیدوارم انتظار همه منتظران ختم به خیر بشه

GhaZaL.Mr 10-27-2011 12:28 PM

http://www.pic.iran-forum.ir/images/...32j3php19h.jpg

د
یشب آن قدر باران آمد
که اکر بگویم یاد تو نبودم
باران با من قهر میکند

آن قدر از پنجره بیرون را نگاه کردم
که اگر بگویم منتظر تو نبودم
پنجره با من قهر میکند

آن قدر دلتنگ خوابیدم
که اگر بگویم خواب تو را ندیدم
خوابت هم مرا ترک میگوید


hossein 10-28-2011 01:06 AM

زندگی حکمت اوست
زندگی دفتری از خاطره هاست
چند برگی را تو ورق خواهی زد مابقی را قسمت

ترنم 11-05-2011 11:56 PM

نباشم گر در این محفل ، چه غم ، دیوانه ای کمتر

خوش آن روزی ز خاطر ها روم ، افسانه ای کمتر


بگو برق بلاخیزی بسوزد خرمن عمرم


بگرد شمع هستی ، بی خبر پروانه ای کمتر


تو ای تیر قضا ، صیدی ز من بهتر کجا جویی


به کنج این قفس مرغ ِ نچیده دانه ای کمتر


چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی


نوایی کم ، غمی کم ، ناله ی مستانه ای کمتر


ز جمع خود برانیدم که همدردی نمی بینم


میانِ آشنایانِ جهان ، بیگانه ای کمتر


چه حاصل زین همه شور و نوای عاشقی ای دل


نداری تاب مستی جانِ من ، پیمانه ای کمتر


چو مستی بخش گفتاری ندارم ، دم فروبستم


سبو بشکسته ای در گوشه ی میخانه ای کمتر

معینی کرمانشاهی

ترنم 11-05-2011 11:58 PM

به پندار تو

به پندار تو:
جهانم زیباست!
جامه ام دیباست!
دیده ام بیناست!
زیانم گویاست!
قفسم طلاست!
به این ارزد كه دلم تنهاست؟

رحیم معینی كرمانشاهی

ترنم 11-06-2011 12:00 AM

راز دل

آسوده دلان را غم شوریده سران نیست

این طایفه را غصه رنج دگران نیست

راز دل ما، پیش کسی باز مگویید


هر بی بصری، با خبر از بی خبران نیست


غافل منشینید ز تیمار دل ریش


این شیوه پسندیده صاحبنظران نیست


ای همسفران، باری اگر هست ببندید


این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست


ما خسته دلان، از بر احباب چو رفتیم


چشمی ز پی قافله ما، نگران نیست


ای بی ثمران سرو شما سبز بمانید


مقبول بجز سرکشی بی هنران نیست


در بزم هنر اهل سیاست چه نشینند


میخانه دگر جایگه، فتنه گران نیست



معینی کرمانشاهی

ترنم 11-06-2011 12:21 AM

ماسک ...
http://darkangel.persiangig.com/image/my%20mask.jpg
امشب لالایی های مادرم را مرور می کنم ...
در روزهای تنهایی خود و نوزادی که در آغوش داشت
در خانه ایی که خورشید زیاد در آن نمی تابید ...
می نگرم به بادی که همچون سرنوشت , هنرش کشتن لحظه های آفتابی من بود ...
ایوان خانه بوی نم می دهد ...
نمی که از باران دیروز به ارث برده است
مادرم سکوت خود را برایم لالایی می خواند ...
هنرش را در آشپزخانه به رخ زندگی می کشد گویی در این تلاطم زندگی تنها دلخوشیش
سیر کردن من است ...
ماسکم را که همیشه تبسمی بر لبهایش دارد بر چهره می گذارم و مقابلش می ایستم ...
مادرم می خندد...
من نیز می خندم ...
آفتاب در افق غرق می شود ...
و ایوان خانه , همچنان بوی نمناکی باران پاییزی را می دهد ...



فرگل 11-06-2011 09:23 AM

در زندگي به كساني دل مينديم كه نمي خواهندمان و از وجود كساني كه مي خواهندمان بي خبريم شايد اين باشد " دليل تنهايي ما "

آريانا 11-06-2011 08:32 PM

میون یه دشت لخت زیر خورشید کویر
مونده یک مرداب پیر توی دست خاک اسیر
منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدام
داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام


من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم
می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم
آرزو داشتم برم تا به دریا برسم
شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم


اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر
اما از بخت سیام راهم افتاد به کویر
چشم من به اونجا بود پشت اون کوه بلند
اما دست سرنوشت سر رام یه چاله کند


توی چاله افتادم خاک منو زندونی کرد
متن ترانه و آهنگ از سایت ایران ترانه
آسمونم نبارید اونم سرگرونی کرد
حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون
یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون


خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین
هی بخارم می کنن زندگیم شده همین
با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم
سرنوشتم همینه من اسیر زمینم


هیچی باقی نیست ازم لحظه های آخره
خاک تشنه همینم داره همراش می بره
خشک میشم تموم میشم فردا که خورشید میاد
شن جامو پر می کنه که میاره دست باد


اردلان سرفراز

bigbang 11-06-2011 09:52 PM

جايي در من پنهان شده‌اي

با همان كمربندت

كه صداي خنده‌اش را مي‌شنوم

كمربند خوبي بود

نه مثل من

و دوستش داشتي

مي‌دانم چند سوراخ داشت

و صداي قلابش را

كنار ساعت روي ميزم گذاشته‌ام

جايي پنهان شده‌اي

با همان كه دوستش داشتي

نه مثل من

پدر سرپا خسته شدي اين همه وقت!

يك‌كمي بنشين يا يك‌كم بخواب

من خودم كمربندت را نگه خواهم داشت

و دوستش خواهم داشت

همان مثل تو

و كمربند خواهد خنديد

همان مثل من.

محمود بهرامی بيدونی

bigbang 11-06-2011 09:54 PM

پدر ای وجودم از تو
قدرت و توان گرفته

ای که از دم نفس هات

هستی من جان گرفته

پدر ای که از تو جاری

خون زندگی تو رگ هام

ای که از نور دو چشمت

نور زندگی به چشمام

پدر امروز به پاهام

دیگه نای رفتنی نیست

جز دریغی رو لب هام

دیگه حرف گفتنی نیست

پدر، پیچ و خم راهم

نمیخوام بی راهه باشه

گل سرخ آرزوهام

توی فکر غنچه باشه

پدر دست یاری تو

اگه دستامو نگیره

کوره راه رفتن من

مثل شب هام می شه تیره

GhaZaL.Mr 11-06-2011 10:27 PM

خودکشی عمیق یک بعد ازظهر
 
من
بیوگرافی یک انسان متوههم
که زیر سقف پانزده سالگی
جا ماند

-(آهای بچه!
از پله های سینما فاصله بگیر)

روی صندلی چوبی اش که می نشست
خیال را طوری می بافت
تا زمستان را به گردنم بیندازد

-(برف ها رو از جلوی در پارو بزن
باید به ساحل برس..ی..ی..یم)

ساعت شنی اش را کوک می کنم
ما هروز
همین را به خاطر می سپاریم

-(بیا اینجا...!
آدامس داری؟
چند؟)

آدم ها توهم عمیق زندگی اند
انگار که زیادی خلق شده باشند
مدام دور دست و پایم
با وَلع پیچ می خورند

-(چراغ ها رو خاموش کنی
دیگه پِت پِت نمی کنه..ه...ه)

من
بیوگرافی یک انسان احمقم
که زیر سقف زلزله
کتاب های نیچه را از بَر می کند.
...
.
.

هدیه مهاجر

GhaZaL.Mr 11-13-2011 12:51 PM

شعرای محسن جعفری رو دوست دارم و این یکی رو دوست تر ...

بليط قطارت را به سينما ميبرم.

نمی خواهم دور شوی.

من عطر منتشر شده گردنت را دوست دارم.

آخرين فيلمی كه نگاه كردم،

داستان قطاری بود

كه به خاطر نداشتن مسافری عاشق

از ريل خارج شده بود.

نمی خواهم دور شوی.

من

فقط می خواهم با تو،

يك فيلم تكراری ببينم.

محسن جعفری



فرگل 11-13-2011 01:43 PM

خدایا از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار.
نگاهی ،
یادی ،
تصویری ،
خاطره ای
برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد
روزی چقدر عاشق بودیم

فرگل 11-13-2011 01:53 PM

ببخش مرا كه براي نگاهت كافي نبوده ام
ببخش اگر دستانم ،
براي نگاه داشتنت كوچك بود
ببخش مرا اگر در قلبم جا شدي
و ديگر براي هيچ جا نبود

اكنون كه مرده ام مرا ببخش
اكنون كه عاشقم مرا ببخش
ببخش مرا به خاطر تمام لبخند هايت كه عاشقم كرد
و به خاطر تمام اشكهايم كه گرفتارت كرد
ببخش اگر آنقدر با تو هم درد شدم تا درد هايت زياد شد

اكنون كه ديگر نيستم مرا ببخش!
اكنون كه از ياد برد ه اي با تو زيسته ام مرا ببخش
مرا ببخش اگر نامت را زياد مي خواندم
و يا اگر زياد در پيش تو مي ماندم
آنقدر كه حوصله ات را سر ميبردم ..

اكنون كه نمي خندم مرا ببخش ...
اكنون كه ديگر هيچگاه اشكي ندارم مرا ببخش!!

ببخش اگر نترسيدم خدا هم فراموش كند مراقبت باشد و نگفتم : خدا نگهدارت!

مرا به خاطر تمام نا گفته هايم ببخش
اگر نگفتم تا قيامت به اميد ديدارت ..

اكنون كه من به قيامت دل بسته ام
ديگرمرا ببخش !!!

ROJINAjoON 11-13-2011 03:19 PM

در همه عالم كسي به ياد ندارد
نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند
تنها با يك ترانه در همه ي عمر
نامش اينگونه جاودانه بماند
***
صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد
نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد
بانگ: هزار‌آفرين! زهرجا بر شد
شور و سروري به جان مردم بخشيد
***
نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار
مشعل شب هاي رهروان فداكار
شعله بر افروختن به قله كهسار
بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار
***
خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!
شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!
هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد
هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!
***
ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست
كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست
ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار
خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست
***
روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار
خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار
ما همگي " سوي سرنوشت" روانيم
زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار"
***
"هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد
بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد
بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد
آتش او را به قله ها برسانيد




فریدون مشیری

GhaZaL.Mr 11-13-2011 08:10 PM

این شعرو خیلی دوست دارم
توی اف بی یکی از دوستان شاعر نوشته بود :

به اندازه تمام_برف هایی که در تهران می بارد
دلم برایت تنگ شده است
به اندازه بلندی_کاموایی
که با خلسه تنهایی اش
در اتاقی سرد
فلسفه گرما را
می بافد
به اندازه
حوض بزرگ_پارک_نیاوران
که درشتی_ماهی هایش
در چشم هایم
نهنگ بودند
و با ته مانده نان_ساندویچ _من
هر روز به عروسی_مجللی می رفتند
به اندازه
سپیدی_گیس های مادربزرگ
که در زیر_گره روسریش
با کشی سیاه
حلق آویز می شدند
و به اندازه
زیبایی_سارهای تجریش
که دیگر
هیچ چنار_پیری نشانی از آنها ندارد!
به اندازه
طعم_سرخ_لبو
که در بذاق_دهانم
چه موذیانه تراوش می شد
ویا به اندازه
شیطنت_پاندول_ساعت دیواری
در ساکت_مهمانسرای_خانه
که دنگ دنگگگگگگگ_نبودن_من را
به یاد_پدر می انداخت
و
چه کسی میداند
براستی
من به چه اندازه دلتنگ_تو می شوم؟؟؟

فردا ظهر
که برف ها آب می شوند
تو به خانه می آیی
ودر گرگ ومیش_چشم هایت
در جایی دورتر"
این شعر
برای کوچکی_قلب _قرمز تو
همیشه
سپید سپید
سطرهایش را می بارد...

الهام گُردی



GhaZaL.Mr 11-13-2011 08:13 PM

و این هم ایضا :

اندامت "رعنا"

ابروهایت "کمند"

رویت "ماه"

طعم ات "شیرین"

لبانت "عسل"
.
.
.
وای رحم کن دخترِ باران

چند نفر به یک نفر؟!!


بهرنگ قاسمی

آريانا 11-13-2011 08:16 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Ghazal.banoo (پست 230133)
و این هم ایضا :

اندامت "رعنا"

ابروهایت "کمند"

رویت "ماه"

طعم ات "شیرین"

لبانت "عسل"
.
.
.
وای رحم کن دخترِ باران

چند نفر به یک نفر؟!!

بهرنگ قاسمی

ببینم این که شعر داوود بهبودیه...
رنگ چشات عسل طعم لبت عسل اسمت که شیرینه اونم بزار عسل...

ROJINAjoON 11-13-2011 09:39 PM

گریز و درد

رفتم،مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آرزو دهم
رفتم،مگو،مگو که چرا رفت،ننگ بود
عشق من و نیاز تو سوز و ساز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
رفتم،که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لا به لای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یا گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
میخواستم که شعله شوم سر کشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان زگفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

فروغ فرخزاد

shokofe 11-13-2011 11:40 PM

می روم دور از تو با دنیای خود خلوت کنم
باید آخر من به این بیگانگی عادت کنم
آشنایی کو که جان در پای مهرش افکنم
آتش عشقی چه شد تا من بر آن دامن زنم
شور و حالی دارم امشب
به چه حالی دارم امشب

لحطه ها را میکشم با روز و شب کاری ندارم
با همه بیگانه ام جز غصه دمسازی ندارم
میرم
عاقبت بیگانه ای پیدا شود
همزبون این دل شوریده رسوا شود
شور و حالی دارم امشب
به چه حالی دارم امشب


ROJINAjoON 11-14-2011 05:29 PM

از تو مي‌پرسم، اي اهورا
مي‌توان در جهان جاودان زيست؟
(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
- هر كه را نام نيكو بماند،
جاوداني است

از تو مي‌پرسم، اي اهورا
تا به دست آورم نام نيكو
بهترين كار در اين جهان چيست؟
(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
- دل به فرمان يزدان سپردن
مشعل پر فروغ خرد را
سوي جان‌هاي تاريك بردن

از تو مي‌پرسم، اي اهورا
چيست سرمايه رستگاري؟
(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
- دل به مهر پدر آشنا كن
دين خود را به مادر ادا كن

اي پدر، اي گرانمايه مادر
جان فداي صفاي شما باد
با شما از سر و زر چه گويم
هستي من فداي شما باد!
با شما، صحبت از «من» خطا رفت
من كه باشم؟ بقاي شما باد!

اي اهورا
من كه امروز، در باغ گيتي
چون درختي همه برگ و بارم
رنج‌هاي گران پدر را
با كدامين زبان پاس دارم
سر به پاي پدر مي‌گذارم
جان به راه پدر مي‌سپارم

ياد جان سوختن‌هاي مادر
لحظه‌اي از وجودم جدا نيست
پيش پايش چه ريزم؟ كه جان را
قدر يك موي مادر بها نيست
او خدا نيست، اما وفايش
كمتر از لطف و مهر خدا نيست.....

ترنم 11-16-2011 02:58 PM

بی خودی پرسه زدیم

صبحمان شب بشود ...

بی خودی حرص زدیم

سهم مان کم نشود ...

ما خدارا با خود سر دعوا بردیم

وقسم ها خوردیم

ما به هم بد کردیم

ما به هم بد گفتیم

ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم

وچقدر حظ بردیم

که زرنگی کردیم

روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم

از شما می پرسم

ما که را گول زدیم؟؟؟؟؟

http://images.piccsy.com/cache/image...02-320-462.jpg

ترنم 11-16-2011 03:16 PM

من آواره در دنیا،
به دنبال کسی هستم که با مهر آشنا باشد

دلش غمگین، خودش ساده، کمی از جنس ما باشد.

به دنبال کسی هستم ...
به دنبال کسی هستم ...
به دنبال کسی هستم ...

مهبا 11-17-2011 01:14 AM

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟


اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

مهبا 11-17-2011 01:16 AM

قطار شو كه مرا با خودت سفر ببری
به دور تر برسانی ، به دور تر ببری

تمام بود و نبود مرا در اين دنيا
كه تا ابد چمدانی ست مختصر، ببری

كه من تمام خودم را مسافر‌ِ تو شوم
تو هم مرا به جهان‌های تازه‌تر ببری

سپس نسيم شوی تو؛ و بعد از آن يوسف...!
كه پيرهن بشوم تا مرا خبر ببری

و بعد نامه شوم من... چه خوب بود مرا
خودت اگر بنويسی، خودت اگر ببری

مهبا 11-17-2011 01:17 AM

هرگز از پيشم نرو



به ستاره ها نگاه کن که شب را شکسته اند .


بي تو شب من شبي بي ستاره است.


آفتاب را ببين که غول تاريکي از برابرش مي گريزد.


بي تو ، روز من آفتاب ندارد.


چمنزار را بنگر لاله را نگاه کن به زمزمه جويبار گوش فرا ده.


بي تو ، دنياي من از چمن و لاله و زمزمه خاليست.


زمين را ببين سبز و با طراوت...


اما دل من بي تو هيچ طراوتي ندارد


بي تو من هيچم ، نيستم...


اگر مي خواهي من بمانم اگر مي خواهي نميرم.....


هرگز از پيشم نرو...هرگز...

مهبا 11-17-2011 01:19 AM

وقتی می‌خواهی بروی
آسمان، صاف است
راه‌ها، هموار
ترن‌ها مدام سوت می‌کشند
همین‌طور کشتی‌ها
اما وقتی می‌خواهی بیایی
دریاها، طوفانی می‌شوند
آسمان‌ها، ابری
و راه‌های زمینی را نیز
برف می‌بندد
دوست دارم بیایی
اما نیا! دنیا به هم می‌ریزد..

مهبا 11-17-2011 01:19 AM

من با تو نگویم که تو پروانه من باش

چون شمع بیا روشنی خانه من باش

در کلبه ی من رونق اگر نیست ، صفا هست

تو رونق این کلبه و کاشانه من باش

من یاد تو را سجده کنم، ای صنم ! اکنون

برخیز و بیا خود بت بتخانه من باش

دانی که شدم خانه خراب تو ،حبیبا!

اکنون دگر آبادی و ویرانه ی من باش

لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست

آرام و قرار دل دیوانه من باش

چون مست شوم ، بلبل من ،ساز هم آهنگ

با زیرو بم ناله ی مستانه من باش

من شانه زنم زلف ترا و تو بدان زلف

آرایش آغوش من و شانه ی من باش

مهبا 11-17-2011 01:20 AM

دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم

بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد :

که می خواهـیـم و نمی توانـیـم

که می توانـیــم و نمی گـذارنــد !

بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد

نه به خاطر خودت ،

و نه به خاطر من !

که به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش

بـیـش از آنی که من دوسـتـت دارم

مهبا 11-17-2011 01:21 AM

سعی ات بر این باشد پس از من، خوب باشی

حتا اگر یک تکه سنگ و چوب باشی

باران ضرر دارد برای چشم هایت

کاری نکن چون حضرت یعقوب باشی

می پرورانی در خودت مشتی یهودا

پروا نداری عاقبت مصلوب باشی؟

دست خودت شاید نباشد بی قراری

عادت نداری خالی از آشوب باشی

هر چند من افتاده ام از چشم دنیا

تو می توانی همچنان محبوب باشی

دق می کنم از دوری ات، اما تو باید

سعی ات بر این باشد پس از من خوب باشی

behnam5555 11-19-2011 10:07 AM


من خواب دیده‏ام که کسی می‏آید
من خواب یک ستاره‏ی قرمز را دیده‏ام
و پلک چشمم هی می‏پرید
و کفش‏هایم هی جفت می‏شد
و کور شوم اگر دروغ بگویم
...
من خواب آن ستاره‏ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده‏ام
کسی می‏آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست
مثل پدر نیست
مثل انسی نیست
مثل عیسی نیست
مثل مادر نیست
و مثل آن کسی ست که باید باشد
و قدش از درخت‏های خانه‏ی معمار هم بلندتر است
و صورتش از صورت خدا هم روشن‏تر
و از برادر سید جواد هم
که رفته است رخت پاسبانی پوشیده است
نمی‏ترسد
و از خود خود سید جواد هم
که تمام اتاق‏های منزل ما مال اوست
نمی‏ترسد
و اسمش آن چنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز، صدایش می‏کند
یا قاضی القضات است یا حاجت الحاجات است
...
و می‏تواند
تمام حرف‏های سخت کتاب کلاس سوم را
با چشم‏های بسته بخواند
و می‏تواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیاورد
از روی بیست ملیون بردارد
و می‏تواند از مغازه‏ی سید جواد
هر چقدر که لازم دارد، جنس نسیه بگیرد
و می‏تواند کاری کند که
لامپ الله
که سبز بود
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود
آخ
چقدر روشنی خوب است
چقدر روشنی خوب است
و من چقدر دلم می‏خواهد که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چقدر دلم می‏خواهد
که روی چارچرخه‏ی یحیی میان هندوانه‏ها و خربزه‏ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ
چقدر دور میدان چرخیدن خوب است
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوب است
چقدر باغ ملی رفتن خوب است
چقدر مزه‏ی پپسی خوب است
چقدر سینمای فردین خوب است
و من چقدر از همه‏ی چیزهای خوب خوشم می‏آید
و من چقدر دلم می‏خواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
...
چرا من این همه کوچک هستم که در خیابان‏ها گم می‏شوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست و در خیابان‏ها گم نمی‏شود
کاری نمی‏کند که آن کسی که به خواب من آمده است
روز آمدنش را
جلو بیاندازد
و مردم محله‏ی کشتارگاه
که خاک باغچه‏هاشان خونی ست
و آب حوض‏هاشان هم خونی ست
و تخت کفش‏هاشان هم خونی ست
چرا کاری نمی کنند؟
چرا کاری نمی کنند
...
من پله‏های پشت بام را جارو کرده‏ام
و شیشه‏های پنجره را شسته‏ام
چرا پدر فقط باید در خواب، خواب ببیند؟
...
کسی می‏آید
کسی می‏آید
کسی که در دلش با ماست
در نفسش با ماست
در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت و دستبند زد
و به زندان انداخت
کسی که زیر درخت‏های کهنه‏ی یحیی بچه کرده است
و روز به روز بزرگ‏تر می‏شود
بزرگ‏تر می‏شود
کسی که از باران، از صدای شرشر باران
از میان پچ و پچ گل‏های اطلسی
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می‏آید
و سفره را می‏اندازد
و نان را قسمت می‏کند
و پپسی را قسمت می‏کند
و باغ ملی را قسمت می‏کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می‏کند
و روز اسم نویسی را قسمت می‏کند
و نمره‏ی مریض‏خانه را قسمت می‏کند
و چکمه‏های لاستیکی را قسمت می‏کند
و سینمای فردین را قسمت می‏کند
و درخت‏های دختر سید جواد را قسمت می‏کند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می‏کند
و سهم ما را هم می‏دهد
من خواب دیده‏ام...

(فروغ فرخزاد)

shokofe 11-19-2011 04:06 PM

من نمیخواهم به عشق سالیان پایبند بودن را
من نمیخواهم اسیرسحر یک لبخند بودن را
من نمیخواهم شراب ناب از چشم نوشیدن
قلب من باهرتپش یک آرمان تازه میخواهد
سینه ام باهرنفس یک دردیایک شوق بی اندازه میخواهد
من لب تازه،تن تازه،شراب تازه،عشق تازه میخواهم
من زبانم حتی یک خدا را سجده کردن قرنها او را پرستیدن نمیخواهد
من خدایی تازه میخواهم


ROJINAjoON 11-19-2011 04:13 PM

آه،تو می دانی
می دانی که مرا
سرِ باز گفتنِ بسیاری حرفهاست.
هنگامی که کودکان
در پسِ دیوارِ باغ
با سکه های فرسوده
بازیِ کهنه ی زندگی را
آماده می شوند.
می دانی
تو می دانی
که مرا
سرِ باز گفتن کدامین سخن است
از کدامین درد.

احمد شاملو

ترنم 11-19-2011 11:36 PM

شعر عاشقانه : پاییز لفظ دیگر «من دوست دارمت»

پاییز آمدست که خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر «من دوست دارمت»

بر باد می دهم همه بود خویش را
یعنی تورا…به دست خودت می سپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ،سخن بگو
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت
پاییز ِ من ، عزیز غم انگیزِ برگریز
یکروز می رسم… و تورا می بهارمت !!
( سید مهدی موسوی / فرشته ها خودکشی کردند)


فرگل 11-20-2011 10:04 AM

قدم مي زنم شهر خاموشي رو !
قدم مي زنم اين فراموشي رو !
ورق خورده دفتر چه ي كوچه ها
من و تو ، تو و من ، رسيدن به ما ...
اگه شب ، شب سرد تكراريه
هنوز عطر دستاي تو جاريه
دل بي طپش ردت و از بره
نگاه كن من و تا كجا مي بره !
بتاب از تو پلك تر پنجره !
بخون از سكوت پس حنجره !
بيا تا نلرزه قدم هاي عشق !
نذار بشكنه مرد تنهاي عشق !
ببر شب رو از شهر دلواپسي !
بگو از كدوم كوچه سر مي رسي ؟
تو پيچ كدوم واژه پيدات كنم ؟
بگو تو كدوم خواب تماشات كنم ؟


اکنون ساعت 12:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)