پدرم کارگر بود
مرد با ایمانی که هر بار نماز می خواند خدا از دست هایش خجالت می کشید ! . . . سابیر هاکا |
کاش در دست من آن زلف پریشان بودی
یا در آینه دل جلوه جانان بودی تا سحر بر سر سجاده چو مستان عشقی خارج از دین و به کیش می پرستان بودی |
گر چه دورم ز رخت یاد تو در جانم هست
چشم زیبای تو و فکر پریشانم هست عشقی از خاطر غمدیده ما یاد نکرد یاد گر نیست ولی دیده گریانم هست |
دعای باغ
ایاک نعبد است زمستان دعای باغ در نوبهار گوید ایاک نستعین ایاک نعبد , آنک به دریوزه آمدم بگشا در طرب , مگذارم دگر حزین ایاک نستعین , که ز پری میوه ها اشکسته میشوم , نگهم دار ای معین مولانا |
نقل قول:
|
http://www.pic.iran-forum.ir/images/...32j3php19h.jpg
دیشب آن قدر باران آمد که اکر بگویم یاد تو نبودم باران با من قهر میکند آن قدر از پنجره بیرون را نگاه کردم که اگر بگویم منتظر تو نبودم پنجره با من قهر میکند آن قدر دلتنگ خوابیدم که اگر بگویم خواب تو را ندیدم خوابت هم مرا ترک میگوید |
زندگی حکمت اوست
زندگی دفتری از خاطره هاست چند برگی را تو ورق خواهی زد مابقی را قسمت |
نباشم گر در این محفل ، چه غم ، دیوانه ای کمتر خوش آن روزی ز خاطر ها روم ، افسانه ای کمتر بگو برق بلاخیزی بسوزد خرمن عمرم بگرد شمع هستی ، بی خبر پروانه ای کمتر تو ای تیر قضا ، صیدی ز من بهتر کجا جویی به کنج این قفس مرغ ِ نچیده دانه ای کمتر چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی نوایی کم ، غمی کم ، ناله ی مستانه ای کمتر ز جمع خود برانیدم که همدردی نمی بینم میانِ آشنایانِ جهان ، بیگانه ای کمتر چه حاصل زین همه شور و نوای عاشقی ای دل نداری تاب مستی جانِ من ، پیمانه ای کمتر چو مستی بخش گفتاری ندارم ، دم فروبستم سبو بشکسته ای در گوشه ی میخانه ای کمتر معینی کرمانشاهی |
به پندار تو
به پندار تو: جهانم زیباست! جامه ام دیباست! دیده ام بیناست! زیانم گویاست! قفسم طلاست! به این ارزد كه دلم تنهاست؟ رحیم معینی كرمانشاهی |
راز دل
آسوده دلان را غم شوریده سران نیست این طایفه را غصه رنج دگران نیست راز دل ما، پیش کسی باز مگویید هر بی بصری، با خبر از بی خبران نیست غافل منشینید ز تیمار دل ریش این شیوه پسندیده صاحبنظران نیست ای همسفران، باری اگر هست ببندید این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست ما خسته دلان، از بر احباب چو رفتیم چشمی ز پی قافله ما، نگران نیست ای بی ثمران سرو شما سبز بمانید مقبول بجز سرکشی بی هنران نیست در بزم هنر اهل سیاست چه نشینند میخانه دگر جایگه، فتنه گران نیست معینی کرمانشاهی |
ماسک ...
http://darkangel.persiangig.com/image/my%20mask.jpg امشب لالایی های مادرم را مرور می کنم ... در روزهای تنهایی خود و نوزادی که در آغوش داشت در خانه ایی که خورشید زیاد در آن نمی تابید ... می نگرم به بادی که همچون سرنوشت , هنرش کشتن لحظه های آفتابی من بود ... ایوان خانه بوی نم می دهد ... نمی که از باران دیروز به ارث برده است مادرم سکوت خود را برایم لالایی می خواند ... هنرش را در آشپزخانه به رخ زندگی می کشد گویی در این تلاطم زندگی تنها دلخوشیش سیر کردن من است ... ماسکم را که همیشه تبسمی بر لبهایش دارد بر چهره می گذارم و مقابلش می ایستم ... مادرم می خندد... من نیز می خندم ... آفتاب در افق غرق می شود ... و ایوان خانه , همچنان بوی نمناکی باران پاییزی را می دهد ... |
در زندگي به كساني دل مينديم كه نمي خواهندمان و از وجود كساني كه مي خواهندمان بي خبريم شايد اين باشد " دليل تنهايي ما "
|
میون یه دشت لخت زیر خورشید کویر مونده یک مرداب پیر توی دست خاک اسیر منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدام داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم آرزو داشتم برم تا به دریا برسم شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر اما از بخت سیام راهم افتاد به کویر چشم من به اونجا بود پشت اون کوه بلند اما دست سرنوشت سر رام یه چاله کند توی چاله افتادم خاک منو زندونی کرد متن ترانه و آهنگ از سایت ایران ترانه آسمونم نبارید اونم سرگرونی کرد حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین هی بخارم می کنن زندگیم شده همین با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم سرنوشتم همینه من اسیر زمینم هیچی باقی نیست ازم لحظه های آخره خاک تشنه همینم داره همراش می بره خشک میشم تموم میشم فردا که خورشید میاد شن جامو پر می کنه که میاره دست باد اردلان سرفراز |
جايي در من پنهان شدهاي
با همان كمربندت كه صداي خندهاش را ميشنوم كمربند خوبي بود نه مثل من و دوستش داشتي ميدانم چند سوراخ داشت و صداي قلابش را كنار ساعت روي ميزم گذاشتهام جايي پنهان شدهاي با همان كه دوستش داشتي نه مثل من پدر سرپا خسته شدي اين همه وقت! يككمي بنشين يا يككم بخواب من خودم كمربندت را نگه خواهم داشت و دوستش خواهم داشت همان مثل تو و كمربند خواهد خنديد همان مثل من. محمود بهرامی بيدونی |
پدر ای وجودم از تو قدرت و توان گرفته ای که از دم نفس هات هستی من جان گرفته پدر ای که از تو جاری خون زندگی تو رگ هام ای که از نور دو چشمت نور زندگی به چشمام پدر امروز به پاهام دیگه نای رفتنی نیست جز دریغی رو لب هام دیگه حرف گفتنی نیست پدر، پیچ و خم راهم نمیخوام بی راهه باشه گل سرخ آرزوهام توی فکر غنچه باشه پدر دست یاری تو اگه دستامو نگیره کوره راه رفتن من مثل شب هام می شه تیره |
خودکشی عمیق یک بعد ازظهر
من
بیوگرافی یک انسان متوههم که زیر سقف پانزده سالگی جا ماند -(آهای بچه! از پله های سینما فاصله بگیر) روی صندلی چوبی اش که می نشست خیال را طوری می بافت تا زمستان را به گردنم بیندازد -(برف ها رو از جلوی در پارو بزن باید به ساحل برس..ی..ی..یم) ساعت شنی اش را کوک می کنم ما هروز همین را به خاطر می سپاریم -(بیا اینجا...! آدامس داری؟ چند؟) آدم ها توهم عمیق زندگی اند انگار که زیادی خلق شده باشند مدام دور دست و پایم با وَلع پیچ می خورند -(چراغ ها رو خاموش کنی دیگه پِت پِت نمی کنه..ه...ه) من بیوگرافی یک انسان احمقم که زیر سقف زلزله کتاب های نیچه را از بَر می کند. ... . . هدیه مهاجر |
شعرای محسن جعفری رو دوست دارم و این یکی رو دوست تر ...
بليط قطارت را به سينما ميبرم. نمی خواهم دور شوی. من عطر منتشر شده گردنت را دوست دارم. آخرين فيلمی كه نگاه كردم، داستان قطاری بود كه به خاطر نداشتن مسافری عاشق از ريل خارج شده بود. نمی خواهم دور شوی. من فقط می خواهم با تو، يك فيلم تكراری ببينم. محسن جعفری |
خدایا از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار.
نگاهی ، یادی ، تصویری ، خاطره ای برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد روزی چقدر عاشق بودیم |
ببخش مرا كه براي نگاهت كافي نبوده ام
ببخش اگر دستانم ، براي نگاه داشتنت كوچك بود ببخش مرا اگر در قلبم جا شدي و ديگر براي هيچ جا نبود اكنون كه مرده ام مرا ببخش اكنون كه عاشقم مرا ببخش ببخش مرا به خاطر تمام لبخند هايت كه عاشقم كرد و به خاطر تمام اشكهايم كه گرفتارت كرد ببخش اگر آنقدر با تو هم درد شدم تا درد هايت زياد شد اكنون كه ديگر نيستم مرا ببخش! اكنون كه از ياد برد ه اي با تو زيسته ام مرا ببخش مرا ببخش اگر نامت را زياد مي خواندم و يا اگر زياد در پيش تو مي ماندم آنقدر كه حوصله ات را سر ميبردم .. اكنون كه نمي خندم مرا ببخش ... اكنون كه ديگر هيچگاه اشكي ندارم مرا ببخش!! ببخش اگر نترسيدم خدا هم فراموش كند مراقبت باشد و نگفتم : خدا نگهدارت! مرا به خاطر تمام نا گفته هايم ببخش اگر نگفتم تا قيامت به اميد ديدارت .. اكنون كه من به قيامت دل بسته ام ديگرمرا ببخش !!! |
در همه عالم كسي به ياد ندارد نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند تنها با يك ترانه در همه ي عمر نامش اينگونه جاودانه بماند *** صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد بانگ: هزارآفرين! زهرجا بر شد شور و سروري به جان مردم بخشيد *** نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار مشعل شب هاي رهروان فداكار شعله بر افروختن به قله كهسار بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار *** خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست! شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد! هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد! *** ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست *** روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار ما همگي " سوي سرنوشت" روانيم زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار" *** "هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد آتش او را به قله ها برسانيد فریدون مشیری |
این شعرو خیلی دوست دارم
توی اف بی یکی از دوستان شاعر نوشته بود : به اندازه تمام_برف هایی که در تهران می بارد دلم برایت تنگ شده است به اندازه بلندی_کاموایی که با خلسه تنهایی اش در اتاقی سرد فلسفه گرما را می بافد به اندازه حوض بزرگ_پارک_نیاوران که درشتی_ماهی هایش در چشم هایم نهنگ بودند و با ته مانده نان_ساندویچ _من هر روز به عروسی_مجللی می رفتند به اندازه سپیدی_گیس های مادربزرگ که در زیر_گره روسریش با کشی سیاه حلق آویز می شدند و به اندازه زیبایی_سارهای تجریش که دیگر هیچ چنار_پیری نشانی از آنها ندارد! به اندازه طعم_سرخ_لبو که در بذاق_دهانم چه موذیانه تراوش می شد ویا به اندازه شیطنت_پاندول_ساعت دیواری در ساکت_مهمانسرای_خانه که دنگ دنگگگگگگگ_نبودن_من را به یاد_پدر می انداخت و چه کسی میداند براستی من به چه اندازه دلتنگ_تو می شوم؟؟؟ فردا ظهر که برف ها آب می شوند تو به خانه می آیی ودر گرگ ومیش_چشم هایت در جایی دورتر" این شعر برای کوچکی_قلب _قرمز تو همیشه سپید سپید سطرهایش را می بارد... الهام گُردی |
و این هم ایضا :
اندامت "رعنا" ابروهایت "کمند" رویت "ماه" طعم ات "شیرین" لبانت "عسل" . . . وای رحم کن دخترِ باران چند نفر به یک نفر؟!! بهرنگ قاسمی |
نقل قول:
رنگ چشات عسل طعم لبت عسل اسمت که شیرینه اونم بزار عسل... |
گریز و درد رفتم،مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی به جز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم رفتم که ناتمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته به خود آرزو دهم رفتم،مگو،مگو که چرا رفت،ننگ بود عشق من و نیاز تو سوز و ساز ما از پرده ی خموشی و ظلمت چو نور صبح بیرون فتاده بود به یکباره راز ما رفتم،که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لا به لای دامن شبرنگ زندگی رفتم که در سیاهی یا گور بی نشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی من از دو چشم روشن و گریان گریختم از خنده های وحشی طوفان گریختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گریختم ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر میخواستم که شعله شوم سر کشی کنم مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش در دامن سکوت به تلخی گریستم نالان ز کرده ها و پشیمان زگفته ها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم فروغ فرخزاد |
می روم دور از تو با دنیای خود خلوت کنم |
از تو ميپرسم، اي اهورا
|
بی خودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود ... بی خودی حرص زدیم سهم مان کم نشود ... ما خدارا با خود سر دعوا بردیم وقسم ها خوردیم ما به هم بد کردیم ما به هم بد گفتیم ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم وچقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم از شما می پرسم ما که را گول زدیم؟؟؟؟؟ http://images.piccsy.com/cache/image...02-320-462.jpg |
من آواره در دنیا،
به دنبال کسی هستم که با مهر آشنا باشد دلش غمگین، خودش ساده، کمی از جنس ما باشد. به دنبال کسی هستم ... به دنبال کسی هستم ... به دنبال کسی هستم ... |
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری که سراغش ز غزلهای خودم می گیری به همان زل زدن از فاصله دور به هم یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو به نفس های تو در سایه سنگین سکوت به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت شبحی چند شب است آفت جانم شده است اول اسم کسی ورد زبانم شده است در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده بر سر روح من افتاده و آوار شده در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است اول اسم کسی ورد زبانم شده است آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟ اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟ حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود اینک از پشت دل آینه پیدا شده است و تماشاگه این خیل تماشا شده است آن الفبای دبستانی دلخواه تویی عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی |
قطار شو كه مرا با خودت سفر ببری
به دور تر برسانی ، به دور تر ببری تمام بود و نبود مرا در اين دنيا كه تا ابد چمدانی ست مختصر، ببری كه من تمام خودم را مسافرِ تو شوم تو هم مرا به جهانهای تازهتر ببری سپس نسيم شوی تو؛ و بعد از آن يوسف...! كه پيرهن بشوم تا مرا خبر ببری و بعد نامه شوم من... چه خوب بود مرا خودت اگر بنويسی، خودت اگر ببری |
هرگز از پيشم نرو
به ستاره ها نگاه کن که شب را شکسته اند . بي تو شب من شبي بي ستاره است. آفتاب را ببين که غول تاريکي از برابرش مي گريزد. بي تو ، روز من آفتاب ندارد. چمنزار را بنگر لاله را نگاه کن به زمزمه جويبار گوش فرا ده. بي تو ، دنياي من از چمن و لاله و زمزمه خاليست. زمين را ببين سبز و با طراوت... اما دل من بي تو هيچ طراوتي ندارد بي تو من هيچم ، نيستم... اگر مي خواهي من بمانم اگر مي خواهي نميرم..... هرگز از پيشم نرو...هرگز... |
وقتی میخواهی بروی
آسمان، صاف است راهها، هموار ترنها مدام سوت میکشند همینطور کشتیها اما وقتی میخواهی بیایی دریاها، طوفانی میشوند آسمانها، ابری و راههای زمینی را نیز برف میبندد دوست دارم بیایی اما نیا! دنیا به هم میریزد.. |
من با تو نگویم که تو پروانه من باش چون شمع بیا روشنی خانه من باش در کلبه ی من رونق اگر نیست ، صفا هست تو رونق این کلبه و کاشانه من باش من یاد تو را سجده کنم، ای صنم ! اکنون برخیز و بیا خود بت بتخانه من باش دانی که شدم خانه خراب تو ،حبیبا! اکنون دگر آبادی و ویرانه ی من باش لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست آرام و قرار دل دیوانه من باش چون مست شوم ، بلبل من ،ساز هم آهنگ با زیرو بم ناله ی مستانه من باش من شانه زنم زلف ترا و تو بدان زلف آرایش آغوش من و شانه ی من باش |
دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم
بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد : که می خواهـیـم و نمی توانـیـم که می توانـیــم و نمی گـذارنــد ! بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد نه به خاطر خودت ، و نه به خاطر من ! که به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش بـیـش از آنی که من دوسـتـت دارم |
سعی ات بر این باشد پس از من، خوب باشی حتا اگر یک تکه سنگ و چوب باشی باران ضرر دارد برای چشم هایت کاری نکن چون حضرت یعقوب باشی می پرورانی در خودت مشتی یهودا پروا نداری عاقبت مصلوب باشی؟ دست خودت شاید نباشد بی قراری عادت نداری خالی از آشوب باشی هر چند من افتاده ام از چشم دنیا تو می توانی همچنان محبوب باشی دق می کنم از دوری ات، اما تو باید سعی ات بر این باشد پس از من خوب باشی |
|
من نمیخواهم به عشق سالیان پایبند بودن را |
آه،تو می دانی
می دانی که مرا سرِ باز گفتنِ بسیاری حرفهاست. هنگامی که کودکان در پسِ دیوارِ باغ با سکه های فرسوده بازیِ کهنه ی زندگی را آماده می شوند. می دانی تو می دانی که مرا سرِ باز گفتن کدامین سخن است از کدامین درد. احمد شاملو |
شعر عاشقانه : پاییز لفظ دیگر «من دوست دارمت» پاییز آمدست که خود را ببارمت پاییز لفظ دیگر «من دوست دارمت» بر باد می دهم همه بود خویش را یعنی تورا…به دست خودت می سپارمت! باران بشو، ببار به کاغذ،سخن بگو وقتی که در میان خودم می فشارمت پایان تو رسیده گل کاغذی من حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت اصرار می کنی که مرا زودتر بگو گاهی چنان سریع که جا می گذارمت پاییز ِ من ، عزیز غم انگیزِ برگریز یکروز می رسم… و تورا می بهارمت !! ( سید مهدی موسوی / فرشته ها خودکشی کردند) |
قدم مي زنم شهر خاموشي رو !
قدم مي زنم اين فراموشي رو ! ورق خورده دفتر چه ي كوچه ها من و تو ، تو و من ، رسيدن به ما ... اگه شب ، شب سرد تكراريه هنوز عطر دستاي تو جاريه دل بي طپش ردت و از بره نگاه كن من و تا كجا مي بره ! بتاب از تو پلك تر پنجره ! بخون از سكوت پس حنجره ! بيا تا نلرزه قدم هاي عشق ! نذار بشكنه مرد تنهاي عشق ! ببر شب رو از شهر دلواپسي ! بگو از كدوم كوچه سر مي رسي ؟ تو پيچ كدوم واژه پيدات كنم ؟ بگو تو كدوم خواب تماشات كنم ؟ |
اکنون ساعت 12:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)