صد هزاران گل شكفت و بانگ مرغي برنخاست
عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد |
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد |
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد |
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش |
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم |
ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما
تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما |
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد |
باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد |
گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم
نهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ |
دل ما به دور رویت زچمن فراق دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد |
اگر دلم نشدی پایبند طره او
کی اش قرار در این تیره خاکدان بودی |
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد |
بسته بر آخور او استر من جو میخورد
تیزه افشاند به من گفت مرا میدانی |
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی ارزد |
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری |
خـــاک ره آن یـــار سفر کرده بیـارید
تا چشم جهان بین کـُنـَمَش جای اقامت |
چشم مسافر که بر جمال تو افتاد
عزم رحیلش بدل شود به اقامت |
به شکل باد صبا در جهان مسافر باش
بسان خاک زمین ساکن و مقیم مشو. |
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند |
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند |
کاندرین خاکی رباط پرملال کم نشاط
وندرین سفلی بساط کم ثبات پرخطر |
کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم
بسیار کند عاشق زین گونه خطرها |
یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگویی
گرچه از درد فراقم هست بسیاری شکایت |
اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد |
مکن کز سینهام آه جگرسوز
برآید همچو دود از راه روزن |
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت |
گفت شیخا وقت رحم و رقتست
ناامیدم وقت لطف این ساعتست |
ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد |
چنان بود در عهد اول که دیدی
جهانی پرآشوب و تشویش و تنگی |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ورنه از سوزت جهانی را بسوزانم چو شمع |
کسی که با کسی دل دادو دل بست
به اسانی نمی تونه کشد دست دست |
خدارا داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خوردست و با من سرگران دارد |
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد |
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد |
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد |
|
بنده طالع خویشم که در ابن قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار من است |
بنالید کای طالع بدلگام
به گرما بپختم در این زیر خام |
در نیابد حال سوخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام |
این دم مست توام رطل دگر دردهم
تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام |
اکنون ساعت 06:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)