مرغان باغ را به لب افسانهی تو بود
هدهد گرفت رشتهی صحبت به دلکشی بازش سخن ز زلف تو و شانهی تو بود برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک |
من همان به که از نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیده ست و ندارد نگهش |
شمعی فروخت چهره که پروانهی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانهی تو بود |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یعقـوب نـکرد از غم نـادیدن یـوسـف
این گریه که دور از لب خندان تو کردم |
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی |
یاد وصال می کنم،دیده پر آب می شود
شرح فراق می دهم،سینه کباب می شود |
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش بر نشانی به باغ بهشت گر از جوی خلدش به هنگام آب به بیخ انگبین ریزی وشهد ناب سر انجام گوهر به بار آورد همان میوه تلخ بار آورد |
درد عشقي كشيدهام كه مپرس
زهر هجري چشيدهام كه مپرس -------------------------------------------- بحث با ناقص خيالان شيوه استاد نيست علم افلاطون حريف جهل مادرزاد نيست |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
اکنون ساعت 06:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)