![]() |
در خون و در ستاره و در باد ، روز و شب دنبال شعر گمشدهء خود دويده ام بر هر كلوخپارهء اين راه پيچ پيچ نقشی ز شعر گمشدهء خود كشيده ام تا دوردست منظره ، دشت است و باد و باد من بادگرد دشتم و از دشت رانده ام تا دوردست منظره ، كوه است و برف و برف من برفكاو كوهم و از كوه مانده ام اكنون درين مغاك غم اندود ، شب به شب تابوت های خالی در خاك می كنم موجی شكسته می رسد از دور و من عبوس با پنجه های درد بر او دست می زنم ... شعر گمشده احمد شاملو |
موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي خورد ! از دل تيره امواج بلند آوا، كه غريقي را در خويش فرو مي برد، و غريوش را با مشت فرو مي كشت، نعره اي خسته و خونين ، بشريت را، به كمك مي طلبيد : - « آي آدمها ... آي آدمها ... » ما شنيديم و به ياري نشتابيديم ! به خيالي كه قضا، به گماني كه قدر، بر سر آن خسته ، گذاري بكند ! دستي از غيب برون آيد و كاري بكند ... فريدون مشيري |
در قلب نيمروز از كوره راه غرب رسيدند چند مرد خورشيد جست و جو در چشم هایشان متلالی بود و فکشان ، عبوس با صخره های پرخزه می مانست. در ساكت بزرگ به من دوختند چشم برخاستم ز جای ، نهادم به راه پای و در راه دوردست سرودم شماره زد با ضربه های پرتپشش گام های مان را بر جای ليك ، خاطره ام گنگ خاموش ايستاد دنبال ما نگريست و چندان كه سايه مان و سرود من در راه پرغبار نهان شد در خلوت عبوس شبانگاه بر ماندگی و بی كسی خويشتن گريست ... سفر احمد شاملو |
تک تک ستارگان ، همه با چشم های در نادر نادرپور (ستاره ی دور) |
تلخ ماندم ، تلخ مثل زهری که چکیده از شب ظلمانی شهر مثل اندوه تو مثل گل سرخ که به دست طوفان پرپر شد تلخ ماندم ، تلخ مثل عصری غمگین که تو را بر حاشیه اش پیدا کردم و زمین را توپ گردان پرت کردم به دل ظلمت تلخ ماندم ، تلخ دیوار از پنجره سر بیرون کرد از دهانش بوی خون می آمد ... تلخ خسرو گلسرخی |
دشتها آلوده ست در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟ فكر نان بايد كرد و هوايي كه در آن نفسي تازه كنيم گل گندم خوب است گل خوبي زيباست اي دريغا كه همه مزرعه دلها را علف كين پوشانده ست هيچكس فكر نكرد كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست و همه مردم شهر بانگ برداشته اند كه چرا سيمان نيست و كسي فكر نكرد كه چرا ايمان نيست و زماني شده است كه به غير از انسان هيچ چيز ارزان نيست . حميدمصدق |
تو نغمهء خویش را در بیابان رها کن گوش از کران تر کرانها آن نغمه را می رباید باران که بارید هر جویباری چندان که گنجای دارد پر می کند ذوق پیمانه اش را و با سرود خوش آب ها می سراید وقتی که آن زورق برگ گل سرخ در آب غرقه می شد صد واژه منقلب بر لبانت جوشید و شعری نگفتی مبهوت و حیران نشستی یا گر سرودی سرودی از هیبت محتسب واژگان را در دل به هفت آب شستی صد کاروان شوق صد دجله نفرت در سینه ات بود اما نهفتی ای شاعر روستایی که رگبار آوازهایت در خشم ابری شبانه می شست از چهرهء شب خواب در و دار و دیوار نام گل سرخ را باز تکرار کن باز تکرار ... آیا تو را پاسخی هست؟ دکتر شفیعی کدکنی (م.سرشک) |
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم" باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! ... فریدون مشیری |
مشاعره با شعر نو
مگو بیش از این از جداییها |
من پچ پچ غمین تصاویر عشق را محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها پیوسته باز می شنوم در درون شب من رویش گیاه و رشد نهالان پرواز ابرها تولد باران تخمیرهای ساکت و جادویی زمین من نبض خلق را از راه گوش می شنوم آری همواره من تنفس دریای زنده را تشخیص می دهم باور نمی کنی اما در زیر پاشنه هر در در پشت هر مغز من له له سگان مفتش را پی جوی و هرزه پوی احساس می کنم حتی از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق نان و گل و سلامت و آزادی می بینم آشکار این پوزه های وحشت را له له زنان و هار ... له له و تنفس سياووش کسرايی |
اکنون ساعت 10:57 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)