پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   زبان ادب و فرهنگ کردی (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=150)
-   -   شعر کردی با ترجمه فارسی (http://p30city.net/showthread.php?t=17405)

behnam5555 08-30-2010 03:04 PM

چند شعر از کتاب "سلیمانیه و سپیده‌دم جهان"
سروده شیرکو بی‌کس

/ ترجمه: محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچه‌ای و امان جلیلیان/ بازسرایی: سیدعلی صالحی/ موسسه انتشارات نگاه/ چاپ اول/ تهران – 1385

ای بی‌نشان
در برابر چشم‌های آسمان
ابر را
در برابر چشم‌های ابر
باد را
در برابر چشم‌های باد
باران را
در برابر چشم‌های باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشم‌ها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشم‌هایی که دزدها را دیده بود.


تناسخ
از میان همه روزها اگر
روزی طوفانی بمیری
بسا باز به گونه ببری زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی بارانی بمیری
بسا باز به گونه برکه‌ای زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی آفتابی بمیری
بسا باز به گونه انعکاس یکی پرتو زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی برفی بمیری
بسا باز به گونه کبکی زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی مه‌آلود بمیری
بسا باز به گونه دره‌ای روشن زاده شوی.

اما من چه؟
من که این گونه زنده‌ام
من که این‌گونه زیسته‌ام
و برای شما
شعرهای بسیاری سرودها م
بسیار بازآمده، دوباره همچون کردستان زاده شوم.


اگر
از ترانه‌های من اگر
گل را بگیرند
یک فصل خواهد مرد
اگر عشق را بگیرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهد مرد
اما آزادی را
اگر از ترانه‌های من،
آزادی را بگیرند
سال، تمام سال خواهد مرد.


پایان رنج‌ها
بافنده‌ای
تمام عمر
ترنج و ابریشم می‌بافت
گل می‌بافت
اما وقتی مرد
نه فرشی داشت
و نه کسی
که گلی بر گورش بگذارد.


در اینجا
کوه شاعر است
درخت، قلم
دشت، کاغذ
رود، سطر
سنگ، نقطه
و من
که علامت تعجب‌ام!


شعر
شعر
آوای کبوتر است به وقت عشق
شعر
بال پروانه است به وقت باران
شعر
غبار ستاره‌ایست
که بر دشت‌ها و دامنه‌ها می‌بارد
و شعر
سرانگشتان کودکان است
در دوزخ کردستان
و در گورهای بی نشان رواندا.


نوشتن
آسمان
همیشه باران را نمی‌نویسد
باران
همیشه رود را،
رود
باغ را،
باغ
گل را،
و من
همیشه شعر ... شعر بزرگ خود را ... !



مرگ
هر شب می‌آید
بال می‌گسترداند بر خواب‌هایم
هر روز می‌آید
قدم‌های خسته مرا می‌شمرد مرگ،
و باز به جست‌و‌جوی نشانی تازه
تمامی‌ جیب‌هایم را می‌کاود.
همین!


پیانو
ناگهنان
پرتسوهای جان شاعران جهان
پرواز کردند،
چرخی زدند
و بعد به آرامی
فرود آمدند
و در صندوقی نظر کرده آرام گرفتند.
امروز به آن صندوق
پیانو می‌گوییم.


مهمانی
باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند،‌ و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.

تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.


به یاد آر
به یاد آر
پرنده اگر پرواز می‌کند
فقط به خاطر آسمان آبی نیست

چشمه اگر می‌جوشد
فقط برای رسیدن به رودخانه نیست

درخت اگر سایه دارد
فقط به دلیل شاخ و برگ‌اش نیست

اسب اگر می‌تازد
فقط از ترس تازیانه راکب نیست

باد اگر می‌وزد
فقط برای رقص جنگل نیست
و تو اگر شعرهای مرا می‌خوانی
فقط به بهانه نام شیرکو بی‌کس نیست.


نقاشی
چهار کودک:
ترک، فارس، عرب
و کرد
تصویر مردی را کشیدند.

اولی دست‌هایش را
دومی سرش را
سومی میانه و پاهایش را
و چهارمی
تفنگی بر دوش اش.


دره پروانه‌ها
1
قطره قطره
باران می‌نویسد: گل
نم به نم
دو دیده من می‌نویسد: تو!
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می‌شکند، شکوفه می‌کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده‌ام را می‌تاسد، سیاه می‌کند.
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می‌شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم، زاده شوم

هوهوی باد
...

behnam5555 08-30-2010 03:32 PM


شعري از شيركو بيكس شاعر اهل حلبجه و برنده جايزه معروف ادبي توخولسكي

مپرسيد چگونه ‌!؟

آن گاه كه دل ،تيهويي مي شود و « سليمانيه » لانه اش،

زين پس ، شعر نيز آسمانيست و فوج فوج واژه هاي سبز و سرخ در آ ن پر مي كشند.

مپرسيد چگونه !؟

آن گاه كه سر شعله ورم ، پاره ابر فراز سر « ازمر 1 » مي شود و

دردناك ،

پيچان پيچان به زير مي آيد ،

مي غرد و بر خانه و خيابان مي بارد ،

زين پس ، شعر نيز سرچشمه ايست و از گوشه ي چشمانم فواره مي زند.

نه ، مپرسيد چگونه !؟

اگر اندوه تندر نشود؛

وعشق بنفش گون چشمان شما ، راه و كور سويي ؛

شكوفه ي زخم هاي شعرم ،

در اين زمهرير سينه چگونه مي شكفد ؟

صدا چگونه طوفان مي شود ؟

موج در جانم چگونه قرار مي گيرد ؟

نه ، مپرسيد چگونه !؟

زين پس ، تا ابد ، عشق من ، قمري رزمندگانيست ،

كز ميان چشمان « گويژه2 » و گردنه هاي « پيره مگرون3 » مي آيد و

نامه ي آخرين شهيد را به همراه دارد ؛ بال مي زند ؛ مي گذرد ؛

و عشق سليمانيه ، ماه سرخيست كه هر شب ،

از درون برف شعرهايم آرام آرام بر مي آيد .

نه مپرسيد چگونه ،

شاعر چنان چون چلچله اي كوچنده است .

سال از پي سال تنها به فصلي ،

اندوه هايش را باز مي سرايد ؛

اما اينك او نيز آوازيست و

چشمان مه آلودش را فرو بسته است .

مپرسيد چرا چنين عاشقانه از همرزمانش مي سرايد !؟

راه « سيامند4 » تا « خج 4 » از گلوگاه هزاران نهنگ مي گذرد .

و فصل عشق ،

سواراني چون« فرخ5 » و « مم 6 » و «مامه ريشه7 » را مي طلبد .

شايد بال هزارن شعر ،

هزاران سرود ،

در اين زمستان فرو ريزد .

شايد گيسوي هزارن ارغوان ،

هزاران بيد ،

چون گيسوان دختران شهرم در اين كولاك چيده شوند .

شايد هزاران چنار عشق ،

چون چناران درگاه حجره ي « نالي8 » ، ايستاده بميرند.

شايد پستان هزاران « حبيبه9 » ام ،

به ديوار شب آونگ شود .

شايد هزاران كوچه ي دلم ،

خانه ي چشمم ،

اتاق درونم ،

ويران ويران تخته كوبي شوند .

شايد ... ، شايد ... ، شايد.

اما نگاه «گله زرد10 »

چراغيست بر فراز دستان شهيد ؛

كه دويست سال است خانه به خانه مي گردد.

چراغي دويست ساله ،

كه نه پلكهاي آتشينش را فرو مي بندد ؛

نه كم سو مي شود و

نه مي ميرد.

هفدهم كانون ، در احتضار پائيز ، پيش از آخرين كوچ پرندگان ،

باد سردي چون تگرگ ، آه سينه ي « سيوان11 » بود.

به كردار هر سحرگاه ديگر ، شهرم شهربانويي آشفته ونگران بود .

هفدهم كانون ، سحر گاهي آفتابي ،

بر تيغ تيز خيابان ، دسته دسته محصلان ، چون مداد رنگي ،

شوق نوشتن به دل داشتند .

گام هاي تند واژه بودند .

زنبور بودند ، رهسپار كندوي مدرسه .

ماه پرپر شدن و پژمردن ، هفدهم كانون ، سحرگاه آفتابي ،

وقتي كه گل را لگد مال مي كردند

از زير زمين نمناك شهر ،

سه اسب را بيرون آوردند ؛

سه اسب سركش ، چشم آتشين ،

داغ شده ، خونين يال ،

آه

سه اسب چنين ياغي را به مسلخ مي بردند.

ماه پريشاني و پژمردن ، هفدهم كانون ، سحرگاهي آ فتابي ،

رو در روي مدرسه اي بهت زده ،

سينه به سينه ي ديوار تكيه شان دادند .

درخت ارغوان بودند ،

رخساره به جانب پيره مگرون .

سه آهو بودند ،

سه آهوي سليمانيه ،

سه آهوي فصل قرباني ،

سه سرود ،

سه نهال ،

« سردار » شاخه ي درخت بادام بود ؛

اولين بهار جوانه زدنش .

« هيوا » چشمه اي بود كه مي خنديد .

« آرام » بچه عقابي تيز چشم ،

كه مي خواست پيش از شكفتن بالش به بالا بر آيد .

سينه به سينه ي ديوار ،

رگبار ... رگبار ... رگبار ...

تفنگ آفتاب را مي كشد .

تفنگ خون سنبله ها را مي ريزد .

تفنگ چشمان انديشه را كور مي كند .

تفنگ ... تفنگ ... تفنگ ...

تفنگ سه كشتزار سرخ ، زير سه تير برق ،

براي رهگذران به جاي مي گذارد .

هفدهم كانون ، سحرگاهي آفتابي ، در احتضار پاييز ،

پيش از آن كه سال ، شولاي زمستان به تن كند ؛

عصايش را بردارد و با دستاني لرزان ، جهاني را بدرود گويد ،

پيش از آن كه زندگي عقد سالي ديگر را ببندد ؛

آن روز ، قله ها به جانب تاريخ سرك كشيدند ؛

تا در يابند ، كيستند آناني كه در سرزمين شهيدان ،

آفتاب مي شوند ؛

ماه مي شوند و

بازِ شاهي بر شانه هايشان مي نشيند .

هفدهم كانون ، سحر گاهي آفتابي ،

باساز قله هاي سرخ ، بر شانه ي آواز « خاك و خول شهر زور12 »

سليمانيه سه داماد خويش را رهسپار حجله كرد .

سحرگاه هفدهم كانون ،

رو در روي مدرسه اي بهت زده ؛

عروسي سه داماد ما بود ؛

سور شهيدان بود ؛

ولوله ي عشق و سوختن بود .

دامادها سه تن بودند ؛

اما عروسانشان سه شاخه گل زبيا ،

سه ريواس ساقه حنايي كوهستان ،

سه گلابي پيرهن سفيد ،

سه ماده كبك طناز نبودند .

داماد سه اسب سوار خونين و

عروسانشان هزاران « خج» و « شيرين » و « پري خان » بودند

جويبارعروس بود

باغچهعروس بود

برفعروس بود

شعرعروس بود

در آن روز آنان داماد و وطنم نو عروس بود .

مپرسيد چگونه شعر معشوقه مي شود و

سليمانيه ميعادگاه !؟

زين پس ،

من نيز انتظارم درختي است ؛

كه در كوچه و خيابان هاي شهر آتش مي گيرد .

مپرسيد چگونه !؟

نه ! مپرسيد .

اينك به « سر چنار13 » دل ، عروسي شهيد بر پاست

و اين سور ، نه هفت شب وروز ،

بل تا ماديان آزادي به مقصد نرسد ،

بر پاست .

عروسي شهيد گرم است و

شعر من ساقدوش داماد ،

خون تارا و

شعله هاي سرم دستمال رقص .




1 و 2 و 3 ) سه كوه اطراف شهر سليمانيه .

4 و 5 و 6 ) خج و سيامند ،فرخ و خاتون اَ ستي ، مم و زين ،از عاشق و معشوق هاي منظومه هاي كردي مي باشند .

7 )از مبارزاني كه بر عليه رژيم عراق جنگيدند و شهيد شدند .

8 ) شاعر بزرگ و نامي كرد 9 ) معشوقه ي نالي .

10 ) كوهي در نزديكي سليمانيه .

11 ) گورستان مشهور سليمانيه .

12 ) خاك وخول زادگاه نالي در شهرزور عراق . شهرزور نيز منطقه اي در كردستان مي باشد .

13 ) گردشگاهي در اطراف سليمانيه .
:

behnam5555 08-30-2010 03:33 PM

ديوانه

شاعر : شيركو بيكس

پرنده ها
تنها به خاطر آبي آسمان
به پرواز در نمي آيند
سرچشمه ها
تنها براي آواز رودخانه ها به جوشش در نمي آيند
درختان
تنها براي نشان دادن
كاكل شاخه هاي جوان
سايه نمي اندازند
برف
تنها به خاطر زمستان و غرش بهمن
نمي بارد
اسب تنها براي
ركاب زدن سوار و شل كردن افسار نمي دود
نسيم نيز
به خاطر رقص درختان بر نمي خيزد
تو هم
به خاطر نام شير كو بي كس نيست
كه اين ديوانه را مي پسندي

behnam5555 08-30-2010 03:34 PM


شعر ويرانه

شاعر : شيركو بيكس


كلمه‌ را كاشتيم
براي آنكه در دشتها
فردا برويد!
واژه را با باد در‌آميختيم
تا در آسمان
حقيقت پرواز كند!
شعر را ركاب سنگ كرديم
تا در كوهها
تاريخي نو قيام كند!
ام‍ّا دريغا...دريغ!
دشتها را چنان برگي سوزانديم
آسمان را قفس كرديم و
كوهها را ترور...
بدين‌گونه شعر نيز
اينك به ويرانه‌اي سوخته مبدل گشته است


behnam5555 08-30-2010 03:35 PM


شبها تلخند
دراز...
بي صدا و بي انتها!
پاسخها از تاريكي مي‌آيند
از آن سوي پرچين ذهن
گلوله به سمت پرسشهاي زبان‌بسته
شليك مي‌كنند
پرسشها‌ تلخ مي‌‌شوند
دراز...
بي صدا و بي انتها


بروژ آكره اي




behnam5555 08-30-2010 03:37 PM

كمين
(توفان هماره در كمين بود)
برگي تمامي اسرار درختش را مي‌دانست
پيوند ميان او و تالاب و نجواهاي شبانه
پيوند ميان او و پرنده و نامة مزرعه و
آمد و شد شعاع و حركت ميان واژه و
غروب در جنگل.
پيوند ميان او و مهتاب
پيوند سايه او و پسرك چوپان و
ني‌لبك‌اش
(زمستان هماره در كمين بود)
دانه‌اي شن هم
راز جويبار در سينه‌اش بود
رازو ريشه‌ها
راز او و زلف گياه و
راز او و رخسار دخترك چوپان و
راز او و سر‌چشمه
(سيلاب هماره در كمين بود)
توفان هجوم آورد
سيل هجوم آورد
برگ بر تخت شاخه و
شن بر بستر آب
هردو كشته شدند
اما هيچ‌كدام
راز عشق را نگشودند

شيركو بيكس


behnam5555 08-30-2010 03:39 PM


تو همچون موسيقي
مانند رويا
مثل زمان
چونان آرامشي ،
هرگز نميتوانم با تو درآميزم !
حريصانه به خود ميفشرمت
ميبوسمت
ميبوسمت
اما چرا هنوز هزاران فرسخ
هزاران سراب فاصله
بين دستهاي تشنه من و
شيريني چشم هاي آبي توست ؟
فرهاد پيربال


behnam5555 08-30-2010 03:41 PM



چشمه ( کانی )

هر زمانی بیادش می افتم
همچو روزگار جوانی
برای تسكین زخمهایم
تنهایی به سر چشمه می روم
درد دلم رو به دست موجهای كوچكش میسپارم
این شعر رو براش با دكلمه یا با آواز میخوانم
ای چشمه :تومیعادگاه فرشتگانی
تو آینه آسمانی
خون دل كوههای سخت و مرتفع هستی
ای چشمه : كاش آنچیزهای كه من می دانم تو هم می دانستی
چون جای پاهاش پیش تو به جا مانده
ای چشمه :
تو شاهد شكوفه دادن عشقی آسمانی بودی
قاتل من دستهایش را در توشست
خون دلم در درون آب چشمه ریخت
به همراه خنده عشق
میمردم و نمی فهمیدم
ای چشمه ای چشمه


behnam5555 08-30-2010 03:44 PM


ئه م روژي.....

(( ئه م روژي سالي تازه يه نه وروزه هاته وه
جيژ نيكي كوني كورده به خوشي و به ها ته وه
چه ند سال بوو گولي هيواي ئيمه پي په ست بوو تاكو پار
هه ر خويني لاوه كان بوو گولي ئالي نه وبه هار
ئه و ره نگه سوو ره بوو كه له ئاسوي بلندي كورد
مژده ي به ياني بو گه لي دوور ونزيك ئه برد
وا روژهه لات له به نده ني به رزي ولاته وه
هه ر خويني شه هيده ره نگي شه فه ق شه وق ئه داته وه
نه وروز بوو ئاگريكي وه ها خسته جه رگه وه
لاوان به عه شق ئه چوون به ره و پيري مه رگه وه
تا ئيستا رووي نه داوه له تاريخي ميلله تا
قه لغاني گولله سنگي كچان بي له هه لمه تا
پيي ناوي بو شه هيدي وه ته ن شيوه ن وگرين
نامرن ئه وانه وا له دلي ميلله تا ئه ژين ))

ترجمه : فارسی
امروز روز نوروز و سال نو دوباره آمد
جشن کهن کردان با خیر و خوشی دوباره آمد
سالهاست گل امید ما دربند بوده و اسیر
و خون سرخ جوانان گل نوبهار ما بوده
همواره همین رنگ سرخ از بلندای افق کردستان
مژده فردای روشن را به ملت کرد نوید میداد
هنگام غروب خورشید از بلندای کوههای وطن
رنگ سرخ خون شهید است که میدرخشد
نوروز بود که آتش این شور را به دلها انداخت
تا جوانان با اشتیاق به پیشواز مرگ بروند
تاکنون در تاریخ هیچ ملتی سابقه نداشته
سینه دختران سپر گلوله های نبرد باشند
برای شهید وطن گریه و زاری نمیکنیم
آنان که در دل ملت هستند همیشه زنده اند

behnam5555 08-30-2010 03:46 PM


مادر


دو کس را بسیاردوست میدارم
مادرم
ومادرت را
چرا که مادرم مرا برای تو به دنیا آورد
و مادرت تو را برای من

کژال ابراهیم ( شاعره)

behnam5555 08-30-2010 03:48 PM


عكس

ابر: دوربين
رعد و برق: فلاش
باران: داروى ظهور
و دل من هم: قاب

حالا تو اى سرزمينم
لطفا براى لحظه اى
لبخند بزن

معروف آقائى


behnam5555 08-30-2010 03:52 PM

مسجد

صدها بار آمدم و بر در خانه‌ات كوفتم و
تو نبودی!
پس كجایی خدای من ... پس كجایی؟!
هیچ كس اینقدر خانه‌اش را ترك نمیكند ، هیچ كس!
برای دیدنت كجا بیایم ...
عجله‌ دارم!!

چرا به‌ خانه‌ نمی آیی!؟
رفته‌ای كدام توفان را آرام كنی؟
شعله‌های كدامین دوزخ را فرونشانی!؟
به‌ گاه‌ احتضار ، كدام مریضت را دلخوشی بدهی؟!
بر گور كدامین بنده‌ شهیدت ، زار زار گریه‌ كنی؟!

كجایی خدای من!!
در كدامین مهد كودك
نور در چشم تاریكی می ریزی؟!
عروسك را به‌ آغوش كودكی برمیگردانی؟
جیبهای پروانه‌ را پر از شهد میكنی؟!

صدها بار آمدم و آنجا نیستی ...
چرا اینقدر خانه‌ات را ترك میكنی؟
بنده‌گانت به‌ تو خیانت میكنند ... ای خدا!

آنها از بلندگوی مساجد
خطاب به‌ ما بی گناهان فریاد میزنند:
خدایا ... جگرشان را بسوزان!
خدایا ... كودكشان را یتیم كن!
خدایا... زنانشان را بیوه‌ کن

دیگر خانه‌ات را ترك نكن خدای من...
آنها از خانه‌ی تو
به‌ زیبایی یورش میبرند
دست و پنجه‌ی هنر را به‌ خون می آلایند
بال ترانه‌ را میشكنند
شكفتن غنچه‌ را تهدید میكنند

با مهر و امضای تو
كشتن چشمه‌ را حلال میكنند
نارنجك به‌ دست كودكان میدهند
پستان زنان تازه زا را لبریز از زهر میكنند

زود خودت را برسان !
بنده‌گان متعفنت میخواهند
تو را از چشم ما بیندازند
كودكانمان را تحریک میکنند كه‌ سنگسارت كنند

آنها به‌ ما میگویند:
خدا ترسناك است ... نه‌ چیز دیگر
خدا قاتل است ... نه‌ چیز دیگر
خدا دوزخ است ... نه‌ چیز دیگر

بازگرد
سجاده‌ غرق خون است ...
در محراب مرگ كارگذاشته‌اند...
در میان هر دو ورق از قران، شمشیری خونین!
در میان هر دو كلمه‌ از قران، یك مین!
در میان هر دو حرف قران، سری بریده‌!

دیر است!!

قباد جلی زاده

behnam5555 08-30-2010 03:54 PM



برزخ

مبخشای
مبخشایم
مرا مبخش
چندان كه‌ دستم بر گنبد پستان زنان حلقه زده است
نیم آنقدر به‌ قصد دعا از هم بازشان نکرده ام
مبخشای
مبخشایم
مرا مبخش
چندان كه‌ در مقابل رقصی عریان به‌ سجده‌ رفته‌ام
نیم آنقدر به‌ ركوع بر سجاده نیافتاده ام

مبخشای
مبخشایم
مرا مبخش
چندان كه‌ در گردابهای گرم اندام زن شنا كرده‌ام
نیم آنقدر به‌ قصد وضو آستین بالا نزده‌ام

مبخشای
مبخشایم
مرا مبخش
كه‌ سینه‌ام
مزرعه‌ای باشد از زلف زنان دیوانه‌ای
كه‌ لحظه‌ای با من همخوابه‌ شدند
و تار مویی از آنها به‌جا ماند

مرا مبخش
مبخشایم
مبخشای
روحم خیس خیس از "عورت" زن
دستم با دانه‌ انارهای گناه ،‌ سرخ
یك چشمم چلچراغ پستان و
چشم دیگرم رگباری از شراب
دهانم باغچه‌ای شعر حرام و
نفسم
گروهی پروانه‌ی فاحشه‌

خدایا
با چه‌ رویی جرعه‌یی "سلسبیل" و
نسیم برگی از "طوبی" و
وصال پستان فرشته‌ای را از تو تمنا كنم
كه‌ من هنوز سرمستم از
بوی شرابی از "عنکاوه‌" و
نجوای برگی از "توی ملك" و
نوك پستان آدمیزادی


به‌ دربانان درگه‌ "ریان" چه‌ بگویم
كه‌ من هنوز
كودك محله‌ى سیب باشم و
دلم
مشرف بر كوچه‌ای از بوسه

مبخشای
مبخشایم
مرا مبخش
که انگشتانم
به‌ راه‌ چیدن خوشه‌های انگور و
دست چین در ارتفاعات پستان
.
.
.
فرو ریخت
دیگر انگشتی برای "شهادت" نمانده‌ است

یا رحمان و یا رحیم
یا منان و یا كریم
همچنانكه‌ خون كور را لبریز از لبخند چراغ میكنی
همچنانكه‌ سنگ را در توفان دل غرق میكنی
همچنانكه‌ آهو و برگ به‌ صحرا میبخشی
دوشی از آتشم ببخشای
پنجره‌ای از هدایتم بده‌
انگشتی از نورم عطا كن
مرا ببخش
مرا ببخش
مرا ببخش!
قباد جلی زاده


پی نوشت :
عنكاوه‌: شهرکی مسیحی نشین در حومه شهر اربیل پایتخت حکومت کردستان. از انجا که شهر اربیل بافتی مذهبی دار، مردم برای خریدن و یا نوشیدن مشروب به عنکاوه میروند. در این شهرک مشروب فروشیها و بار و میخانه های فراوانی وجود دارد.
توی ملک : از محله های قدیمی شهر سلیمانیه که حیاط خانه هایش پر از درختان توت میباشد. دخترانش به زیبایی شهره اند.
ریان : نام منطقه ای
شهادت : بخشی از نماز که در آن انگشت سبابه دست راست را بلند میکنند

behnam5555 09-02-2010 12:47 PM

ترجمه یکی از آهنگهای دکتر شوان پرور

شوان پرور
( دنبال چی میگردی )
دختر کرد
Li kolane bajare avrupa li kecek kurd rast hatim be xodi digeriya

در کوچه و پس کوچه های اروپا با یک دختر کرد روبرو شدم

Bi dilgermi bervi min hat xuya bu li cara sere xo digeriya

با دلگرمی به سویم اومد و معلوم بود دنبال راه چاره ای برای خود میباشد

Min go delale delale

گفتم ای ما ه چهره

Sirine hevale

ای دوست و خواهر

Be xodi be male

بی صاحب و بی خانه

Ci digeri

دنبال چی میگردی

Go lolo birawo em bi ber zolma baye res ketin iro welate durye va derketin

گفت ای برادر ، ما از ظلم طوفان سیاه فرار کردیم ،خودمان در وطن غریبه دیدیم

Weke min hezara hene be karo sermiya welate xeribye sermeze ketin

هزارن نفر مثل من هستند ، بی پول و سرمایه در وطن غریبه شرمنده شدند

Min go delale delale

گفتم ای ماه چهره

Sirine hevale

ای دوست و خواهر عزیز

Be xodi be male

بی صاحب و بی خونه

Ka beje ez cibikim

بگو من چکار کنم

Disa go lolo keko bele heq negotine welate meriya sirintire

باز هم گفت ای برادر ، آری راست گفتند. وطن خود آدم خیلی شیرین تره

Ger hindiki azadi hebya bircibuna walate me ter buna walate xelqe bi rumet tire

اگر کمی آزادی باشه ، گرسنگی وطن آدمی خیلی از سیر بودن وطن غریبه خیلی بهتر است

Min go delale delale
گفتم ، ای خوب ماه چهره

Sirine hevale

ای دوست و خواهر عزیز

Be xodi be male

بی صاحب و بی خونه

Bele tu rast deji

آره تو راست میگی

Ka emji welate xo sen bikin

بیا ماهم وطن خود را گلستان کنیم

behnam5555 09-02-2010 12:53 PM

بارگه ی خه م


بارگه خه مم هه لگرت وهاتم به رو شاره که م

کوله بارغم وغربتم را بر میدارم وبه سوی شهرودیارم بازمی گردم

هاتووم به ره ودیاری شه نگی که س وکاره که م

آمده ام به دیدار کسان و عزیزانم

بو باوه شی به سوزی دایکه دل سوو تاوه که م

به آغوش پر سوز مادر دلسوخته ام باز می گردم

تاکووبزانی چه نده به سویه ئازاره که م

تا بداند در غربت چه رنجهایی که نکشیده ام

هاتووم وه کو شه مالیک چل وگه لا بدوینم

آمده ام چون نسیم (باد شمال) به مصاحبت شاخ وبرگها

پاییزی غه ریبی دل به جاری هه لوه رینم

وخزان غربت خود رابه یکباره از دل بزدایم

که من نممه ی باران بم ئیوه ش ئاوینه باخ من

که من نم نم بارانم وشما بهاروامید باغ وجود من هستید

هه رچه نده لیتان دووربم هه نسک وئاهی ناخ بن

هر چند ازشما دورم اما شما نفس وجان من هستید

دلم پرسه خانه یه سه رم به فری زستانه

دلم غمکده است وپیر گشته ام

هه میشه خه م له چاوما بالاترین میوانه

همیشه غم میهمان بالا نشین چشمان من است

وه ک بالنده ی لانه واز ته ره وبی ناو نیشانم

چون پرنده ایی آواره وبی آشیانه ونام ونشان هستم

چه ن شیرینه که ده لیم من خلکی کوردستانم

دلخوشی من هنگامی است که میگویم کردم واهل کردستانم



اقتباس شده از کتاب بارگه ی خه م ناسر ره زازی
گرد کوی :شاهو



behnam5555 09-02-2010 12:59 PM



((واران))
باران
واران که ی تیه یدن؟
باران کی می ایی؟
ها له کو مالد؟
خانه تو کجاست؟
له کو پیه نه وکه ید
کجا پهن میکنی؟
هم شو والد
پیراهن توریت را
که ی بوودن واران؟
باران کی می شود؟
له یره بوواری
در اینجا بباری
باوشی له خوه شی
یک بغل پراز شادی
ئه رامان باری
برایمان بیاوری
ئوری هاته وجی
ابری از راه رسید
ده یدن نم وناز
با ناز باران میریزد
گرمه هر تیه یدو
رعد وبرق می اید
که یدن یه قه واز
یقه ان را باز میکند
بووخاک واران
بوی خاک باران خورده
کوچه گرده ور
کوچه را پر میکند
ته قه ی ده سی تید
صدای دستش می اید
ها له پشت ده ر
پشت در است
هه لس هه لاکه
بلند شووبجنب
بچوه پیری یه و
به پیشوازش برو
بنوره واران
به باران نگاه کن
دایه م ریواره
همیشه رهگذر است
زه نگیانه به ش که ید
مروارید تقسیم میکند
سوو تا ئیواره
صبح تا غروب
بایه چو واران
باید مثل باران
بواریم له سه ر
با تمام وجود ببارم
نه جوور که یکوور
نه اینکه مانند درخت کیکو
بومن بی سه مه ر
بی ثمر باشیم

شاعر: کیومرث بلده
مجموعه شعر :هه ساره گی خوم


behnam5555 09-02-2010 01:02 PM

هه ر كوردم

گه ر چی تووشی ره نجه روییو حه سرت و ده ردم ئه من
قه ت له ده س ئه م چه رخه سپله نا به زم مه ردم ئه من

عاشقی چاوی كه ژال و گه ردنی پر خال نیم
عاشقی كیوو ته لان و به نده ن و به ردم ئه من

من له لومه و تانه و زنجیر و دار باكم نیه
له ت له تم كه نبم كوژن هیشتا ئه لیم كوردم ئه من

گه ر له برسانا و له به ر بی به رگی ئه مرو ره ق هه لیم
نوكه ری بیگانه ناكه ام تا له سه ر عه ردمئه من

هیمن

ترجمه فارسی:

همیشه من كرد هستم


اگر چه همیشه مبتلا به رنج و دچار حسرت و درد و ناراحتی هستم

هی چوقت در مقابل این روزگار دون و پست تسلیم نخواهم شد من مرد هستم.

عاشق چشم غزال و گردن زیبای پر خط و خال نیستم

عاشق كوه و صخره و دره و دمن و سنگ هستم

من از سرزنش و طعنه و زنجیر و طناب دار ترسی ندارم

اگر تكه پاره ام كنند و مرا بكشند باز هم میگویم كه من كرد هستم

اگر از گرسنگی و بی لباسی امروز از سرما بمیرم

تا روی زمین هستم نوكر بیگانه نخواهم شد

هیمن


behnam5555 09-02-2010 01:06 PM

متن ترانه های آواز اساطیر شهرام ناظری (شاهنامه کردی)

شاهنامه به زبان کردی
-----------------


ده رمانِ زامان، دَرده گه یْ کاریم
(درمان دردهای زخم کاریم)

هامْ رازِ نالَه یْ ، شُوان بی داریم
(همراز ناله شبهای بیداریم)

راحَتی جَستی مِیْنَتْ بارَگَم
(آرامش جان محنت بار من)

مَرحمِ سینه یْ پِر ژِه خارَگم
(تسکین دل پر ز خار من)

آیْ را حَتی جَستی مِیْنَتْ بارَگَم
(آرامش جان محنت بار من)

مَرحمِ سینه یْ پِر ژِه خارَگم
(تسکین دل پر ز خار من)

کُوا لِیْلی، نیا لِیْلی، چیا لِیْلی
(کجاست لیلی، لیلی نیست، لیلی رفته)

خیال دُ وِیْ تُاو نیشْتَنِ وَ جَرْگَم
(فکر وخیال تو ناگهانی بر دل من نشست)

وَه دوریتْ قَسَمْ ، رازیمُ وَ مَرْگَم
(به دوریت قسم به مرد نم راضیم)

هی چه مانمَ رﻳﮊاوْ، روخسارَم زرْدَه ن له داخِ یارانْ پیرانِمُ کَردَنْ
(چشمانم مانند ریجاب است"نام رودی در یکی از مناطق کرمانشاه" رخسارم زرد است غم یاران پیرم کرده است)

آیْ شَرطِِمْ شَرطیوَنْ، مَجْنونْ شَرط کَردَ ن
(عهد من همان عهدیست که مجنون بسته)

لِیْلِی مِن تونی تا وِ رویِ مَردَنْ
(لیلی من تو هستی تا زمان مردن)

کُوا لِیْلی، نیا لِیْلی، چیا لِیْلی
(کجاست لیلی، لیلی نیست، لیلی رفته)


behnam5555 09-02-2010 01:38 PM


عاشق تر از بادام کال

دلاور قره داغی (شاعر معاصر کردستان عراق)

برگردان: بابک صحرانورد

دلاور قره داغی در سال 1963 در سلیمانی عراق متولد شد. از این شاعر تا کنون 12 مجموعه شعر مستقل به چاپ رسیده است .او جزو شاعران نسل سوم و از هم نسلان بختیار علی، کژال احمد، فرهاد پیربال است. نگاه او به شعر نگاهی خاص و به دور از کلیشه های مرسوم است. نگاهی انسانی و در عین حال دردناک به وضعیت بشر در زمانه ی معاصر دارد که از او شاعری توانمند با قابلیت های متفاوت و پویا ساخته است. او نیز سرود بی قراری، درماندگی، غربت، جنگ و آهنگ های فراموش شده ی پاک انسانی را در آثارش می سراید.
دلاور قره داغی دستی توانا در ترجمه و برگردان آثار برتر کلاسیک ادبیات داستانی جهان نیز دارد. برخی از آثار نیکوس کازانتزاکیس را به کردی برگردانده است . سه اثر داستانی از " گلی ترقی" و یک اثر از "عباس معروفی" و کاری از "بهرام بیضایی" از دیگر ترجمه های این شاعر است. دلاور قره داغی سال هاست مقیم کشور سوئد می باشد.


در تو می آیم
در تو می بارم
در تو می نگرم
در تو خشمگین می شوم
در تو می نویسم
در تو می روم
و در تو گم می شوم!
تنها تو آشکاری و برف
تنها تو آشکاری و من
تنها من آشکارم و سرانجام کار
تنها ما آشکاریم و مرگ

به سوی تو می آیم
همراه با اولین بارش برف
همراه با آغاز اولین سردی و سرمای پیری
هنگامی که می آیم
مرا می تند این دل تنگی
هنگامی که می آیم
اندیشه ای لطیف تر ز مرگ
به سراغم می آید
و به وسوسه ام می اندازد، با نجوایی
و نامت را فاش می کند.
ترا در قلبم نگاه می دارم
ترا در چشمم پنهان می کنم
در کف دستم عریانت می کنم
و در چشمه ی آفتاب می شویمت
در جمله ای می گذارمت که نهادش پرواز است و گزاره اش پرواز
در زبانی می گذارمت که آغازش عشق است و پایانش عشق
نامت را با حروف برجسته بر روی هواپیمای کاغذی می نویسم
کمی از آن سهم هدهد
سهم لک لک
فیل
سهم مورچگان و همه ی آن چیزهای خرد زیبا .

در گلبرگ شقایقی می پیچمت
از گوشه ی کتابی می نگرمت
به زیر بال کفش دوزکی می نهمت
و در گلدانی از اشک ،
در یک غروب به دریا می سپارمت .
تمام آنها همچو هم ا ند
حرف هاشان یک حرف
سیماشان یک سیما
سفرشان
عشق شان
جنگ شان
مرگشان
بارانشان
شعرشان
و وطن شان یک وطن.
تو خاص ترین سخنی
تو خاص ترین سیمایی
تو خاص ترین سفری
تو خاص ترین عشقی
تو خاص ترین جنگی
تو خاص ترین مرگی
تو خاص ترین بارانی
تو خاص ترین شعری
تو خاص ترین وطنی!

behnam5555 09-02-2010 01:53 PM


جي ژوان


وره يارم وره اي تازه يارم وره استيره كه ي شو گار تارم


وره اي شاپري بالي خيالم وره اي شو چراي روناكي مالم


وره اي خج وره اي خاتو زينم وره با بژن و بالا كه ت ببينم


وره با دامري آوات و تاسه م وره با بسكه كت لا دا هنا سه م


وره اي نو نمامي باخي ژينم وره با بژن و بالاكه ت ببينم


وره سور با له سه ر واده و بليني وره كرد به و مه كه پيمان شكيني


وره يارم وره اي تازه يارم وره استيره كه ي شوگاري تارم


وره ماچم ديه ماچي خدايي كه بيزارم له ماچي سينمايي



ترجمه شعر

وعده گاه

بيا اي يار من اي يار تازه من بيا اي ستاره شبهاي تار من


بيا اي شاه پر بال خيالم بيا اي شبچراغ روشن خانه ام


بيا اي خاتوزين(داستان مم وخاتو زين مانند ليلي و مجنون مي باشد)


بيا اي خاتو زين من بيا تا قد و بالاي زيبايت را ببينم


بيا تا آرزو و حسرت من فرو بنشيند بيا تا گرمي نفسهايم موهاي ترا از چهره كنار بزند


بيا اي نهال كوچك باغ زندگي من بيا تا قد و بالاي زيبايت را ببينم


بيا وبر سر عهد و پيمانت باش بيا مانند كرد ها مرد باش و پيمان شكني نكن


بيا اي يار تازه من بيا بيا اي روشنايي شبهاي تار من


بيا به من بوسه اي خدايي بده كه از بوسه هاي سينمايي بيزار هستم

behnam5555 09-04-2010 02:14 PM


پروردگارا!= خواگیان


پروردگارا!
به من آرامش ده
تا بپذیرم آنچه راکه نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده
تا تغییر دهم آنچه را که می توان تغییر دهم
بینش ده
تا تفاوت این دو را بدانم




خواگیان
هیمنی و ئارامی پیم بدا
تا قه بولی بکه م، ئه و شته که ناتوانم بیگورم
ئازایی پیم بدا
تا بیگورم، ئه و شته که ئه توانم بیگورم
رووناکی پیم بدا
تا توفیری ئه م دووانه بزانم

behnam5555 09-04-2010 02:38 PM

مرگ قو= مه‌رگی قوو

فارسی:

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در ان گوشه چندان غزل خواند ان شب

که خود در میان غزل ها بمیرد

گروهی بر انند که این مرغ زیبا

کجا عاشقی کرد انجا بمیرد

شب مرگ از بیم جان انجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز اغوش دریا بر امد

شبی هم در اغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی اغوش وا کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

مهدی حمیدی شیرازی




مه‌رگی قوو

کردی


ئه‌من بیستم که ده‌مرێ قوویه‌کی جوان

وه‌کو جوان هاته دونیا جوانیش ده‌مرێ

شه‌وی مه‌رگی له نێو ماڵی شه‌پۆل دا

ده‌مێنێ و بێ هه‌ڤاڵ و یار ده‌مرێ

ده‌چێ بۆ گۆشه‌یه‌ک دوور و ته‌ریک بێ

ده‌خوێنێ تا به‌یانی تا کو ده‌مرێ

وته‌ی کورده که ئه‌م باڵداره جوانه

له کوێ ئاشق بووبێ له‌و جێیه ده‌مرێ

له‌ هه‌ر که‌س بیستبێتم په‌ندی ئاوا

ئه‌گه‌ر باوه‌ربکه‌م قووی جوان که‌ بمرێ

له سارا نامرێ هیچ قوویه‌کی جوان

له ده‌ریادا ده‌لێن هه‌ر قوویه‌ ده‌مرێ

ئه‌تۆ ده‌ریای منی ئامێزت بێنه

له ئامێزی تۆدا ئه‌م قوویه بمرێ

وه‌رگێر: حه‌سه‌ن ئه‌یوبزاده


behnam5555 09-24-2010 09:19 PM



گریه کردم مثل ابرها بی تو مادر.........................................گـــــــریــــــــــــــــــــ ـــــام وه ک هه وره کان به بئ تؤ دایه
شد دل من جای غصه ها بی تو مادر......................................... دلی من بوو به جیگه ی خه مه کان به بئ تؤ دایه

رسول خدا گفت بهشت زیر پای توست بخواب مادر............ پیغه مبه ری خودا فه رمووی به هه شت له ژیر پیی تؤیه..بنو دایه
برای همیشه قلبم فقط جای توست بخواب مادر................... بؤ هه میشه دلم ته نــــــها جیگه ی تؤیه...بنوو دایــــــــــــــــــــه
.
رفتی و من تنها ماندم با غصه و غمها ماندم........................... رؤشتیت و من ته نها مامه وه...له گه ل خه م و خه فه ته کان مامه وه
گر که تورا آزردم من ........ مادر حلالم کن........................... گــــــه ر تؤم ناره حه ت کردبیت دایــــــــــــــــــه لیم خـــــؤش ببه

بعد از تو من بی پناهم .. ای که بودی تکیه گاهم.............. دوای تــــؤ من بـــئ په ناهم ئه ی ئه وکه سه ی که پالپشتم بوویت
خیز و بنگر اشک و آهم ... مـــــــــــــــادر حلالم کن........... هه سته و بروانه فرمیسک و ئاهه کانم...دایه لیم خؤش ببه

behnam5555 10-09-2010 10:29 PM


شه يتانيش عاشق ده بي
كاتيك كه فريشته كاني خودايي

به هشت به ماچيك ده فروشن


ترجمه
شيطان نيز عاشق ميشود
آنگاه كه فرشته هاي خدا
بهشت را به يك بوسه ميفروشند

شعر از الهام


behnam5555 10-09-2010 10:34 PM

غه م

چاوه کانم -- ئه مشه و وه ک هه وریک ته نیا و دلته نگ ده باری
فرمیسک چاوم لیخنه
سه نگینی بار خه مه کانم
که مه رم خه م کردوه
و
ته نیا هیوای ژیانم
ئیسته
مه رگمه


ترجمه فارسی

غم

چشمهایم
امشب
مثل ابری تنها و دلتنگ میبارد...و اشک چشمم الوده ست
سنگینی
بار غمهایم کمرم را خم کرده است
تنها امید زندگیم
الان
مرگم است


behnam5555 10-10-2010 07:48 AM

اشعار ترانه های حسن زیرک - هوری لار
 
اشعار ترانه های حسن زیرک
هوری لار . حسن زیرک


http://komakal.net/uploads/1275849127_1263324813.jpg

- هه ر که سی بی کاد {هوری لار}، بینی ئه من و تو
له مالی بمرید {هوری لار}، به هه شت و به نو
- کوله نجه ری ری ، ده ستمال کریشه
کاری ئه من و تو ، که وتو ته کیشه
- جیم نیا تیا بسره وم ، خاکم وه سر ، بی لانه خوم
بی که س و بی ده ر ، بی یار و هاودم ، بی می و میخانه خوم
- ایرسی مجنونه خلاتم ، آواره ی ئه و کیوانه خوم
موسته حه قی تیر و تانه ی ،ئاشناو بی گانه خوم
- هه ر که سی بی کات {هوری لار}، مه نعی ده لداری
پرو پو ده رکات{هوری لار}، وینه ی پاساری
- کوله نجه ری ری ، ده ستمال خاقانی
کاری ئه من و تو ، دونیا پی زانی


برگردان به فارسی


- { ای روسری کج}هر کسی که بین من و تو را به هم بزند
از خانه اش ، هشت نه نفر، بمیرند
- صاحب جلیقه راه راه و روسری کریشه (نوعی پارچه)
رابطه من و تو ، افتاده است به گرفتاری
- جایی برای استراحت ندارم ، خاک بر سرم ، بی آشیانه ام
بی کس و بی یار و همدمم ، و بی می و میخانه
- میراث من چون مجنون ، آوارگی در کوههاست
مستحق تیر و طعنه ی آشنا و بیگانه ام
- {ای روسری کج}هر کسی که ما را از دلداری منع کند
پر و بالش مانند پرنده بریزند
- صاحب جلیقه راه راه و روسری خاقانی
رابطه من و تو را تمام دنیا فهمیده اند


آهنگ ، شعر و آواز : حسنزیرک




.... برگرفته از روژان نیوز

رزیتا 10-13-2010 02:07 AM

شعر کردی کرمانشاهی (متن ترانه تنیا داریگ بیم و سر یالوه )
 
تنیا داریگ بیم وه سر یاله وه
عاجز بیم وه دس بای شمال وه
تنیا داریگ بیم کانیک له سام بی
گل گل نازارن دایم له سام بی
ایسه چیر بیمه گلام رزیایه
گل گل نازارن له بیم توریایه
له بیستون وارانه وارانه
اوشن اشک دو چاو فرهاد سرگردانه
ای داد فریاد له بی کسی
چه بکم نیه فریاد رسی
امشو چن شوه دورمه یارانم
جو زمین شور تشنه وارانم
له دوری یاران چنی هولمه
چنه بیستون غم له کولمه


درخت تنهایی بودم برروی کوه
از دست باد شمال در عذابم
درخت تنهایی بودم و چشمه ای در کنار من
گروه گروه زیبا رویان همیشه در اطرافم بودند
الان چیره شدم و برگ هایم ریختند
گروه گروه عزیزانم از من قهر کردند
در بیستون باران می بارد
می گویند اشک چشم های فرهاد سرگردان است
ای داد فلک از بی کسی و تنهایی
چه کار کنم فریاد رسی نیست
امشب چند شب است دور و جدا از یارانم
به مانند زمین شور تشنه بارانم
از دوری یاران و عزیزانم خیلی دلتنگم
انقدر که به اندازه کوه بیستون غم بر روی شانه هایم سنگینی می کند

behnam5555 10-14-2010 09:56 PM



1 بێئاتریس!
خه‌زانم پۆشیوه و دنیا به‌تاڵه له شکۆفه‌کانم
ته‌نیایم هێنده ڕۆ چۆته قوڵایی و
چڵه‌کانم ئه‌وه‌نده بێ هه‌ست و خوستن
وا هه‌ست ده‌که‌م جارجاره
له دره‌ختێک ده‌چم بێوه
که میوه‌یه‌کی به به‌ره‌وه نه‌ماوه

بێئاتریس!
جوانی من دوو هێنده ده‌بێت هه‌موو ڕۆژێ
ببه به‌هار و میوه‌کانم وێده‌وه!
من خوازیاری شکۆفه‌کانی خۆمم و
چڵه خه‌مۆکه‌کان دڵته‌نگم ده‌که‌ن.
کارێ بکه بێئاتریس
کارێ بکه به‌هاری من بگه‌ڕێته‌وه!

2
ده‌لاقه‌کان هه‌رامان لێ ده‌که‌ن
وه‌ره هه‌ڵفڕین!
وه‌ستانی ناوێ بێئاتریس
په‌یوه‌ندیم ده‌گه‌ڵ ئاسمان پڕ تین و گوڕ نییه ئه‌مڕۆ
وه کۆتری ده‌روونم
هه‌ڵده‌چێ به سه‌ر شانه‌کانم دا
له هه‌یوان دانیشتووم و
نوقمی هێمنایه‌تیم
ده‌وری مه‌یدانه‌کان مین‌ڕێژ کراو نییه
گولله‌ی نه‌ناسیاو له په‌لاپیتکه‌ ده‌رناچێ
دیواره کاگڵییه‌کان
به‌رامه‌ی گوڵدانه‌ شه‌مدانییه‌کان
سه‌وه‌ته‌کانی ز‌یتوون...

ئێره "مه‌یدانی ئینقلاب" نییه
"حه‌وتی تیر" نییه
"وه‌لیعه‌سر" نییه
وه من چاوه‌ڕوانتم
ئێره هه‌ر ئه‌م شوێنه‌یه!
زه‌یتوون زار
هه‌ر ئه‌و شوێنه که چاومان بڕی له‌ یه‌ک
ئه‌وینداری یه‌ک بووین
ده‌لاقه‌کان بکه‌وه!
ئه‌وه منم
باڵنده‌یه‌ک له ڕؤژهه‌ڵاته‌وه!

باڵنده‌یه‌ک که هه‌ر شه‌وێ
باڵه‌کانی خۆی ون ده‌کات و
قاچه‌کانی فه‌رامۆش

ده‌مه‌وێ له ژێر تیشکت خه‌و بمباته‌وه
لوولاک بکێشمه ژێر باڵه‌کانت
به‌ر له‌وه‌ی شوێن پێی ئاوابوونی ڕۆژ
سێبه‌ر بخاته سه‌ر ئه‌م زه‌یتوون زاره و
مێگه‌لی مه‌ڕ بێته‌وه

ده‌لاقه‌کان هه‌رامان لێ ده‌که‌ن
وه‌ره هه‌ڵفڕین!

که ئه‌ستێره‌یه‌ک تروسکاندی
ده‌وری ڕووناکی
ده‌نێرێته
پشت بوومه‌لێڵی ئه‌م بێ ده‌نگیانه!

3
ماتیکم له لێوم دا
سوور... سوور
له ڕه‌نگی خوێن
سووراو له کوڵمه‌کانم
کلم کێشا به چاوانم و
پرچه‌کانم په‌رێشان کرده سه‌ر شان
ئاوێنه دڵته‌نگ بوو
جوانیم به ئاوێنه به‌خشی!

............................................................ .....................................

ئه‌وه‌ش شێعره فارسییه‌که‌ی وه‌رگێردراوه‌ته سه‌ر کوردی:
1
بئاتریس!
پاییز پوشیده‌ام و دنیا از شکوفه‌هایم خالی‌ست
تنهایی‌ام چنان عمیق شده،
و شاخه‌هایم چنان خلوت‌اند
که گاهی احساس می‌کنم
به درختی بیوه می‌مانم
که تمام میوه‌هایش را
از دست داده است

بئاتریس!
زیبایی من روز به روز دو چندان می‌شود!
بهار باش و میوه‌هایم را برگردان!
من خواستار شکوفه‌هایم هستم
و این شاخه‌های افسرده دلتنگم می‌کنند

کاری کن بئاتریس
کاری کن بهار من برگردد!

2
كلكين‌ها صدايمان مي‌زنند
بيا پرواز كنيم!

معطل نكن بئاتريس
امروز رابطه‌ام با آسمان شكرآب نيست
و كبوتر درونم
بالا مي‌آيد از شانه‌هايم.

من روي ايوان نشسته ام
و پر از امنيتم

نه دور ميدان‌ها مين‌گذاري شده است
نه گلوله‌اي ناشناس از ماشه رها مي‌شود
ديوارهاي كاهگلي
بوي گلدان‌هاي شمعداني
سبدهاي زيتون...

اينجا ميدان انقلاب نيست
هفت تير نيست
وليعصر نيست
و من انتظارت را مي‌كشم
اينجا همان جاست!
زيتون‌زار،
همان‌جا كه چشم‌هايمان را به هم دوختيم
عاشق شديم

كلكين‌ها را بازكن!
اين منم
پرنده‌اي شرقي!

پرنده‌اي كه هر شب
بال‌هايش را گم مي‌كند
پاهايش را فراموش.

مي‌خواهم آفتاب بگيرم در تو
ساقه بكشم زير بال‌هايت،
قبل از اين كه رد غروب
سايه بيفكند روي اين زيتون‌زار،
و رمه‌ی گوسفندها برگردد
كلكين‌ها صدايمان مي‌زنند
بيا پرواز كنيم!
همين كه ستاره‌اي چشمك زد
دوران روشني،
پشت اين سكوت‌هاي مكدر
گسيل مي‌كنيم!
3
به لب هایم رژ زدم
قرمز قرمز
به رنگ خون...
به گونه هایم سرخاب...
به چشم هایم سرمه کشیدم...
و گیس هایم را روی شانه هایم ریختم
آیینه دلتنگ بود
زیبایی ام را به آیینه بخشیدم !

نه‌سیم جه‌عفه‌ری

هه‌رمان وه‌تمانی



بانوی کرد تبار 10-23-2010 04:49 PM

من ناوم خه‌ونه


من ناوم خه‌ونه
خه‌لكی ولاتی ئه‌فسوونم
باوكم شاخه و
دایكم ته‌مه
من له سالیكی مانگ كوژراوو، له مانگیكی هه‌فته كوژراوو
له روژیكی سه‌عات كوژراودا
دوای شه‌ویكی پشت كوماوه‌ی هه‌وراز به كول
به‌ره‌به‌یانیكی زامدار
له شه‌فه‌قیكی كه‌سكه‌وه
وه‌ك گزنگیكی خویناویی كه‌وتمه خواری و
داگیرسام و بووم به مومیك
گر به مل و
بووم به پرسیك
ده‌م به هاوار
شیرکو بی که س
*************

نامم خواب است


اسم من خواب
از دیار افسون
پدرم قله و
مادرم مه.
زاده به سالی ماه مردار، ماهی هفته مردار و روزی ساعت مرده‌ام
بعد شبی آبستن به باد
بعد شبی كوژپشت و كوهستان به دوش
در بامدادی رنجور و زخم بر تن
از شفقی تارو تنگ
چون تیری خونین به زمین افتادم و
شلعه‌ور شدم و چون مومی روشن
آتش به گردن
شدم پرسشی
لب به فریاد


بانوی کرد تبار 10-23-2010 04:51 PM

من كیلگه‌ی گه‌نم و جوی شیعر بووم


من كیلگه‌ی گه‌نم و جوی شیعر بووم
دایكیشم بارانی په‌له‌دان
من به‌ردی ناو لانكه‌ی شاخی بووم
دایكیشم نیشتمان
من كرمی ئاوریشمی قوزاخه‌ی به‌هره بووم
دایكیشم ده‌ره‌ختی برك و ژان
من جه‌سته‌ی مه‌لیكی سپی بووم
دایكیشم ئاسمانی وه‌ك قه‌تران
من خه‌و بووم و دایكم سه‌رم
من كه‌رویشك و ئه‌و نزار بوو
من جولانه و ئه‌و لقی دار
من هه‌ناسه و دایكم سنگ بوو
ئه‌و قه‌فه‌ز و من كه‌وه‌كه‌ی
من چیروك و ئه‌و شه‌وه‌كه‌ی.
شیرکو بی که س
***************
من دشت گندم شعر بودم
مادرم باران رحمت
من سنگ درون گهواره‌ی كوهستان‌اش
مادرم سرزمین
من پیله ابریشم چرخ بهره بودم
مادرم درخت درد و رنج
من تن پرنده‌ای سپید
مادرم آسمان
من خواب و مادرم سرم
من خرگوش و او چمنزار
من تاب و او شاخه درخت
من نفس و مادرم سینه
من كبك و او قفس
من روایت و وی شب تارش...


behnam5555 11-02-2010 02:57 PM

گیانه‌كه‌م بۆچی گوتت ئه‌و ئیشقه‌ئــــــــاکامی نیه

جانا برای چه گفتی این عشق عاقبت ندارد



دڵبه‌رم له‌و بیره‌ناخۆشه‌مه‌به‌ستی تــــــــــۆ ‌چی‌یه‌‌؟

دلبرم از این فکر ناخوشایند منظورت چیه؟


بۆچی پێت وایه‌ده‌بێ ڕۆژێ له‌بـــــــــیرم بــــــــه‌ریه‌وه

چرا فکر میکنی روزی باید فراموشم کنی



بۆ ده‌خولقێنی له‌دڵتا بیری ئه‌و نــــــــاخۆشـــــــــی‌یه‌‌
این فکر ناخوشاین چرا به دلت راه میدهی؟



تازه‌داستانی ئه‌وینمان مه‌تنی خۆی ده‌س‌پـــــــــێده‌کا

تازه متن داستان ما شروع میشود


تۆ ده‌ڵێی ئاخۆ چلۆن بێ چه‌ند و چۆنی حاشـــــــــــیه
‌تو میگی اندازه حاشیه اش چقدر باشد



په‌رچه‌مت لاده‌له‌ســـــه‌ر چاوت له‌چــــــــاوم وردبه‌وه

گیسویت را روی چشمات کنار بزن به چشمام خیره شو




چۆن ده‌بینی حاڵی من به‌و چاوه‌مه‌ســــت و هێدی‌یه‌؟

با این چشمان مست و آرامت حال من را چطور می بینی



بۆ مه‌گه‌ر ڕه‌مز و نیشانه‌ی ویستنی بێ‌خـــــــه‌وشی من

چرا مگر رمز و نشانه ی خواستن بی عیب من





تۆ به‌دی ناکه‌ی ده‌چاوم دا که‌وه‌ک ڕۆژ دیــــــــــاری‌یه

‌تو احساس نمی کنی درون چشمام که مثل خورشید نمایان هست



ئه‌و بڵێسه‌ئاوره‌ی دایم له‌سیـــــــــــنگم ســـــــــه‌ر ده‌کا

این لهیب آتشی که دایم تو سینم شعله ور می شود




هه‌ستی پێ‌ناکه‌ی مه‌گه‌ر؟ پێـــــــموایه‌چاوت لێ نیه‌!

فکر میکنم نمی بینی ، احساس نمی کنی مگر؟



ده‌نگی گریـــــــــانی دڵی دێوانـــــــــــــــه‌مت ناگاته‌گوێ

صدای شیون دل دیوانه ام به گوشت نمی رسد




ڕۆژ و شه‌و تۆی لێم ده‌وێ دایــــــــــم خه‌ریکی زاری‌یه؟

شب و روز تو را از من می خواهد ، دایم مشغول گریه است



ماڵی دڵ بێجگه‌له‌تۆ ده‌رکه‌ی لــــــــــه‌که‌س ناکاته‌وه

‌خانه ی دل به جزء تو کسی را راه نمی دهد





هاوده‌می ژینی منـــــــــــــه‌تا مـــــــــردن ئه‌و دڵداری‌یه

‌ این عشق تا مردن همدم زندگی من است



خۆشه‌ویستیت وا له‌گه‌ڵ خوێن و ڕوحـــی من تێکه‌ڵه

‌دوست داشتنت طوری با خون و روح من در آمیخته




پێت‌بگه‌م، یان پێت‌نه‌گه‌م وه‌سـڵه‌، له‌کوێ ناکامی‌یه

‌بهت برسم یا نرسم رسیدن است ، کجاش ناکامییه



گیانه‌که‌م سه‌برم نــــــــه‌ما، ناڵـه‌و کوڵی دڵ کوشتمی

عزیزم صبرم سر رسید ، ناله و شیون دل من را کشت




ماچه‌که‌ت ده‌رمانه‌مردم له‌و هه‌مـــــــوو بێ‌سه‌بری‌یه

‌بوسه ات مرهم است، مُردم از این همه بی صبری ها



حه‌قته‌ئه‌و کاته‌ی ده‌ڵێی شێتی، به‌ڵام " ئه‌تۆ "ئاشق

توی "عاشق" حق داری که بگی دیوانه ایاما توی عاشق



چاک بزانه‌خۆشه‌ویستیی تۆیــــــه‌هۆی ئه‌و شێتی‌یه‌‌

خوب درک کن که از دوست داشتن توست این دیوانگی




ژیرو

behnam5555 11-05-2010 08:07 PM


بخشی از" قصیده عقاب و کلاغ"
سروده ی جلال ملکشا
برگردان به فارسی: بابک صحرانورد


متن کردی

هه لو و قالاو
بخشی از قصیده عقاب و کلاغ
وه رز، وه رزی زه ردی پایزه
ئاسمان دلگیر، بی ده نگ، زه وی سارد و خه ماوی
وه ک ئه وه یه تومی مه رگ له سه ر دارستانی سه وز وه ریوه
وه ک فرمیسکی ئاخی مروف، بو روژ ره شي خوي
داوه رانی گه لاکان له چاوی دارستان
هه تاوی بي هیز وه ک دواکه نینی شورشگریک، تی شکاو و به زاو له شه ر
بناری ووشکی کیوه کان
ده نگی کروزانه وه ی چه قه ل و با، شیونی مردنه
که له ناو پرچه کانی دارستانی نه خوشه پربووه
خه ريکه مه رگ ديت، له رزه که وته گياني
له گه ل خوی قسه ی کرد پيره هه لو
خه ریکه مه رگ دیت
له سه ر به رديک له لووتکه ی کیويک راوه ستا بوو پیره هه لو
له گه ل ترس و خوف
چاوه کانی هیلانه ي به رزی و گه وره یی دنیا بوو
مه رگ خه ریکه ديت
ئه گه ر تاله، ئه گه ر ناحه ز، ئه گه ر ناشیرين
کلیلي ئه م نهينیه نادیاره
ئه و که سه حه ز ئه کات دنیا خوش بيت
ئه و که سه به دوای به رزي و گه وره یي و دادپه روه ري ئه گه ریت
ئه و که سه که له لووتکه یه
و به شوين ریگه ي عيشقه
ژیان وه ک باخیک گول به گول بوني ئه کات
داخي داخان، ته مه ن کورت و بي دواروژ
مه رگ خه ریکه دیت
دیسانه وه له گه ل خوی قسه ی کرد و دلی پربوو له خه م
مه رگ خه ریکه دیت، ريگه یکتر نیه
ژیانم خوش گه ره گه، ده رمانی ئه م ئیش و ئازاره لاي کيه
ژیان جوانه، زه وي و دارستان و کیوه کان گيان به خش
چیروکی ئاوی ژیان به خش، له کوینه ي دنیايه
به بیری هات له خواره وه، له بني کيو
له قه راخ زه لکاویک بوگه ن، پیره قالاو هيلانه ي هه یه
ژیانیک زورترله سه دسالی هه یه و هیشتا ماوه
سه ری له ناو لاشه ی بوگه نی مردووانه
خولته که ر و رواله تباز و ه ک ئاژه لانه
هاوده م و هاونشینی خیلی لاشخورانه
بی هیزه له فرین
بویه سه رباری زه لکاوی بوگه نه
ماموستای نوکته و چیروکه
مه رگ خه ریکه دیت و قالاو، رازی ژیان ئه زانیت



برگردان به فارسی

فصل، فصل زرد پاییز است
آسمان خاموش و غمگین
زمین سرد و حزین است
انگارافشانده بذر مرگ روی عمر خرم و سبز جنگل
چون اشك آن‌گاه كه انسانی به حسرت و آه
روز تلخ مرگ خود را
می‌ریزد از چشم جنگل دانه‌های برگ
آفتاب بی‌جان
چون آخرین لبخند یك سردار، در روز شکست
بر لبان تیره كوهسار خشكیده است
زوزه مرموز و نحس شغال باد، زاری مرگ است
كه میان گیسوان جنگل بیمار پیچیده است
مرگ می‌آید، لرزه‌اش بر جان
او به خود می‌گوید و در خویش می‌لرزد عقاب پیر
مرگ می‌آید
روی سنگی بر بلندای كوه ایستاده است
با همه ترسی كه دارد
لیکن دیده‌هایش آشیان عالم‌گیر شوکت و فخر است
مرگ می‌آید
آه چه تلخ و زشت
و كلید رمز این قفل رازآمیز ناپیداست
آنكه می‌خواهد جهان را شاد
آنكه می‌جوید به زیر گنبد گیتی
بزرگواری عدل و شكوه و داد را
آنكه در اوج‌هاست وسلوک عشق می‌پوید
زندگی را چون باغ گل به گل مستانه و خرم‌پذیراست
ای دریغ عمر او كوتاه و بی‌رویاست
مرگ می‌آید
باز با خود گفت و دلش را یك غم تلخ در بند چنگالش افشرد
مرگ می‌آید، راه و فراری نیست
زندگی را دوست می‌دارم، داروی این اندوه در دست كیست؟
آسمان زیبا، زمین زیبا
جنگل و كوهسار جان‌افزا
در كدامین سوی این دنیاست آن فسون و افسانه
آب زندگی‌بخش
یادش آمد زیر پای كوه
در كران بوی گند مردابی
آشیان دارد كلاغی پیر و فرتوت
زندگی کرده است و بسیار سال از صد افزون
ولیكن همچنان مانده است
سر درون چرك لاشه‌های مرداران
چاپلوس و دم جنبان، جانورخو
همنشین با خیل بدکار كفتاران
او ندارد قدرت پرواز
در توجیه مرداب گند وعفونت‌زا
پیری نكته‌دان و حكایت‌ساز
مرگ می‌آید و كلاغ پیر خوب می‌داند كه راز زندگی در چیست


جلال ملکشا در سال 1330 در روستای ملکشا از توابع شهر سنندج به‌دنیا آمده است.

برخی از اشعارش تاکنون به زبان‌های فارسی، عربی، انگلیسی، سوئدی ترجمه شده‌اند
متن کامل فارسی " قصیده عقاب و کلاغ" به بهانه فصل پاییز ودر آستانه" پاییز پادشاه فصل ها"
در ذیل مشاهده میفرمائید.


فصل، فصل زرد پاییز است
آسمان دلگیر و خاموش و زمین سرد و غم انگیز است
روی عمر سبز جنگل، گوئیا پاشیده بذر مرگ
همچو اشك آن سان كه انسانی به حسرت
روز تلخ احتضار خویش
می چكد از چشم جنگل، دانه های برگ
آفتاب بی رمق چون آخرین لبخند یك سردار، به روز هزم
روی لجه خون و شكست لشكرش می آورد بر لب
بر لبان تیره كهسار خشكیده است
زوزه مرموز و بد یمن شغال باد، شیون مرگ است
كه درون گیسوان جنگل بیمار پیچیده است
مرگ می آید، رعشه اش بر جان
او به خود می گوید و بر خویش می لرزد عقاب پیر
مرگ می آید
روی سنگی بر بلندای ستیغ كوه ایستاده است
با همه خوفی كه دارد لیك
چشم هایش آشیان شوكت و فخری است عالمگیر
مرگ می آید
وه چه تلخ و زشت و نازیباست
و كلید رمز این قفل معماگونه ناپیداست
آنكه می خواهد جهان را شاد
آنكه می جوید به زیر چرخ گنبد گیتی
عزت عدل و شكوه و داد
آنكه در اوج است و راه عشق می پوید
زندگی را همچو باغی گل به گل مستانه می بوید
ای دریغا عمر او كوتاه و بی فرداست
مرگ می آید
باز با خود گفت، و دلش را یك ملال تلخ در چنگال خود افشرد
مرگ می آید، گریزی نیست
زندگی را دوست دارم، داروی این درد پیش كیست؟
آسمان زیباست و زمین و جنگل و كهسار جان افزاست
آن فسانه آب هستی بخش، در كدامین سوی این دنیاست
یادش آمد زیر پای كوه
در كران بوی گند مردابی آشیان دارد كلاغی پیر
زیسته است بسیار سال از صد فزون ولیك همچنان مانده است
سر درون ریم و چرك لاش مرداران
چاپلوس و دم تكان، جانور خویان
همنشین با خیل كفتاران
خود ندارد قدرت پرواز
گشته در توجیه مرداب عفونت زای
اوستادی نكته پرداز و حكایت ساز
مرگ می آید و كلاغ پیر می داند كه راز زندگی در چیست
گفت و زد شهبال شوكت جوی خود بر هم عقاب پیر
ناگهان كهسار بخروشید
كوه لرزید و به خود پیچید
روبهان سوراخ گم كردند
آهوان از خوف رم كردند
گله را زنجیره آرامشان بگسست
كبك یكه خورد
جغد ترسید و دهان شوم خود را بست
پس فرود آمد عقاب پیر
گر چه راه من ندارد با ره ناراه تو پیوند
گرچه من در زندگانی با شمایان ناهمآوازم
گرچه تو با خفت و من با سپهر پاك دمسازم
لیك امروزم به تو ناچار كار افتاد
جز تو دانائی بدین مشكل كه دارم نیست این گره بگشای
راز طول عمر تو در چیست؟
من كه پر در چشمه خورشید می شویم
كهكشان عزت و جاه و شكوه و فخر می پویم
عمرم اما سخت كوتاه است
می پذیرم مرگ را و اجتنابی نیست
لیك مرگ من بدینسان زود و ناگاه است
زاغ گفتا: جان بخواه ای دوست
گر چه تو با من نمی سازی
گر چه تو هم چون نیاكانت بر ستیغ كوه می نازی
زاغ با خود گفتگوی دیگری دارد:
نیك می دانم هراس مرگ
خوی تند از یاد او برده است
دست مریزاد ای زمان، ای روزگار، ای دهر
كه عقاب سركش و آزاد این چنین خوار و زبون و پست
در پی چاره به سوی من پناه آورده است
پس كلاغ پیر رفت و روی لاش مرداری پرید و شادمان خندید
همچنانكه لقمه می خائید گفت:
رمز زندگی این است، آشیان در ساحل مرداب ما افكن
سفره انداز از طعام لاشه مردار بر كران خلوت و آرام از گزند حادثه ایمن
در كتاب پند ما درج است؛ كه نیای ما فرمود:
در جهان جز وسعت مرداب
هر چه می گویند و می جویند و می پویند
حرف مفت است و ندارد سود
گوش كن ای دوست
تا بگویم كه دلیل عمر كوتاه شمایان چیست؟
زندگی در اوج می جوئی باد مسموم است
بوی گند نور می بوئی
قله ای كه بر فرازش آشیان داری ناخوشایند و بلند و بی ره و شوم است
جاودانه زیستن در ساحل زیبای مرداب است
خوردن و آشامیدن و خواب است
چینه كن با من درون خاك این پر و بال بلند و زشت را بردار
هر چه فكر كوه را دیگر فرامش كن توبه كن در آستان حضرت كفتار
منقلب گشت و عقاب پیر شرمگین و سخت توفنده
گفت: من كجا و این بساط ننگ
تف بر این مرداب گند و خوان رنگارنگ
مرگ در اوج سپهر پاك خوشتر از یك لحظه ماندن در جوار ننگ روی خاك
گفت: ای زاغ پلید زشت
جاودان ارزانیت عمر پلشت
من نخواهم عمر در مرداب من نجویم زندگی در لاشه مردار
من نسازم آشیان در ساحل ایمن من نسایم سر به درگاه شغال و روبه و كفتار
اینك ای مرگ شكوه آیین
من چو روح نور از هر زشتی و آلایشی در دل مبرایم
تا نیالوده ست جان را ننگ من تو را با جان پذیرایم
گفت و شهبالان زهم واكرد
گشت در مرداب دوری چند
در میان بهت زاغ زشت
بال در یال بلند اسب باد افكند.


behnam5555 11-05-2010 08:54 PM




ترانه تنها از البوم جدید استاد ناصررزازی



ته نیا



( تنها )



چی وا له دیاران نامه وه



هرچه در دنیااست را نمیخواهم



سیرانی شاران نامه وه



گشت وگذاروتفریح شهرها را نمیخواهم



بی نینی یاران نامه وه



دیدار دوستان را نمیخواهم



یادگاری جاران نامه وه



یاد وخاطرات گذشته را نمیخواهم



هرتوم ده وه هرتوم ده وه



تنها تورا میخواهم



چی وا له دنیا نامه وه



هرچه در دنیااست را نمیخواهم



به تاسه دید نی توم شه وه



در ارزوی دیدار تو هستم



من هر به ته نیا توم ده وه



تنها تورا میخواهم



شه پولی دریا نامه وه



موج دریا را نمیخواهم



ئوینی دنیا نامه وه



ارزوهای دنیوی نمیخواهم



عه شقی بی بریا نامه وه



عشق بی فایده والکی نمیخواهم



تنیا یی ته نیا نامه وه



تنها بودن را نمیخواهم



هرتوم ده وه هرتوم ده وه



تنها تورا میخواهم



چی وا له دنیا نامه وه



هرچه در دنیااست را نمیخواهم



behnam5555 11-14-2010 08:52 AM



شیعری له ماموسا نالی

شه‌وی یه‌لدایه‌ یا ده‌یجووره‌ ئه‌مشه‌و
که‌ دیده‌م دوور له‌ تۆ بێ‌نووره‌ ئه‌مشه‌و؟!

دڵم وه‌ک حاکمی مه‌عزووله‌ قوربان!
خه‌ڵاتی وه‌سڵی تۆی مه‌نزووره‌ ئه‌مشه‌و

دڵیش مایل به‌ دیده‌ی تۆیه‌، بۆیه‌
له‌ من وه‌حشی و ڕه‌میده‌ و دووره‌ ئه‌مشه‌و

که‌ تۆی شای که‌چ‌کولاهی دیده‌ مه‌ستان،
چ باکم قه‌یسه‌ر و فه‌خفووره‌ ئه‌مشه‌و؟!

له‌ خه‌و هه‌ڵساوه‌ یا ئاڵۆزه‌ چاوت؟
هه‌میشه‌ وایه‌ یا مه‌خمووره‌ ئه‌مشه‌و؟

سوروشکم نه‌قشی چاوی تۆ ده‌کێشێ
که‌ جێم سه‌رداره‌که‌ی (مه‌نسوور)ه‌ ئه‌مشه‌و

موسوڵمانان ده‌پرسن حاڵی «نالی»
له‌ کونجی بێ‌که‌سی مه‌هجووره‌ ئه‌مشه‌و

(ترجمه فارسی)

شعری از نالی

شب یلداست یا شبی ظلمانی امشب
که چشمانم دور از تو بی‌نورند امشب؟!

دلم همچون حاکمی عزل گشته است، قربان!
خلعت وصال ترا آرزو دارد امشب

دل نیز مایل به دیدن روی توست، به همین خاطر
از من وحشی و رمیده و دور است امشب

که ترا شاه کج کلاه ِدیده مستان را داشته باشم
چه باکی از قیصر (لقب پادشاهان روم و روس) و فخفور (لقب پادشاهان چین) خواهم داشت؟!
از خواب پریده‌ای، یا که چشمانت را خشمگین نموده‌ای؟
همیشه اینچنین است یا خمارند امشب؟
اشکهایم نقش چشمانت را می‌کشند
تا سرانجامم را همچون «منصور حلاج» به بالای دار بکشند
مسلمانان از حال «نالی» می‌پرسید؟
در کنج بی‌کسی‌اش ترد گشته است امشب


behnam5555 11-20-2010 08:45 PM

غزل لکی از بابک درویشی

۱- وي ملك سرد چووله ته نيام و كه تيه بارم
ماله ل كلك وه گووشن تا نه شنه ون هه وارم

۲- بربر خوسه و په ژاره كوو بينه شه و نشينيم
خه م سر نياسه شانم تا گيان بني شه وارم

۳- دس نانه جيم كولانور زخم زوينه سينه م
خواي خوسه كرده ساريژ ئه چاره چيو ده وارم

۴- پاكوو خه مانه جرگم دلگيره سال و مانگم

تا بيمه هه ر يه ديمه زلماته رووزگارم

۵- شه و بي هاساره رشمه و خوه ر ماسياي سر ئاسووم
تك بيمه كو خه ماناو ئه ته م دلا بووارم

۶- چيو جار ئومر ئه سرچي ئاگر چي ئه ر ئوميدم
هه ر پايزه بختم ئي دل گوم كردمه وه هارم

ترجمه:

۱- در اين سرزمين بي روح و خالي از سكنه تنها هستم و بارم از مركب افتاده است
خانه ها نيز انگشتشان را در گوش فرو برده اند تا صدايم را نشنوند.


۲- گروه گروه غم و اندوه براي شب نشيني بر گرد من حلقه زده اند
غم سرش را بر شانه ام نهاده است تا شبم جان بسپارد و روز از راه برسد.


۳- دست نانجيب زخم هاي كهنه ي سينه ام را تازه كرد و به جاي مرهم نمك غصه بر آن نهاد.

۴- جگرم محل پيكوبي و رقص غم ها و ماه و سالم نيز دلگير است
تا جايي كه در حافظه دارم هميشه اينگونه بوده ام و رزگارم تيره و تار است.


۵- شبم خالي از ستاره و سياه است و آفتابم بر افق منجمد شده است
بايد به كوه غم ها تكيه بدهم و با ابر سياه دلم ببارم.


۶- مانند كشتزاري كه كشتش را برداشت كرده اند و سپس آنرا به آتش كشيده اند ، اميدم به آتش كشيده شد
اي دل ! همواره بخت من پاييزي است و بهارم را گم كرده ام .



behnam5555 11-21-2010 05:10 PM


وه‌رن‌ با نه‌ختێك بگرین
زۆر نه!
نه‌ختێك
چه‌ن دڵۆپه‌ فرمێسكێك ته‌نیا،
له‌ سه‌ر گۆڕی ئاواتێك،
ئه‌وكات هه‌ستین و، بێ ئاوڕدانه‌وه‌
دوور بینه‌وه…‌

ترجمه :

بیایید تا…
بیایید تا كمی گریه كنیم
زیاد نه!
کمی
چند قطره اشکی تنها،
بر سر گور آرزویی،
آنگاه برخیزیم، و بی نگاهی به پشت سر
دور شویم…

behnam5555 11-21-2010 05:15 PM

ئێواره‌ی سێبه‌رێك

من،
سێبه‌ری
بێده‌نگیه‌كم؛
وه‌ ده‌زانم:
له‌ ماته‌می رۆژئاوا بوونێكدا،
له‌ سه‌ر گۆڕی [خۆزگه]‌یه‌ك
ون ده‌بم…


ترجمه :

غروب یک سایه
من،
سایه‌ی
یک سکوتم؛
و می‌دانم:
در ماتم یک غروب،
بر سر گور ِ [ای کاش]ی
ناپدید می‌شوم…

behnam5555 11-21-2010 05:16 PM

ون بوو

له‌ ده‌رونمدا
مه‌لێكی كۆچه‌ر هێلانه‌ی كردبوو
له‌ گه‌رمێنه‌وه هاتبوو، به‌ڵام
ئه‌وه دوو زستان بوو كۆچی نه‌كردبوو.
ئه‌ی هه‌ڤاڵان
ئێستاكه‌ لێم ون بوه
كسێك له‌ ئێوه نه‌یدیوه‌ته‌وه‌؟
تكایه‌،
له‌ هێلانه‌كه‌ی، دڵێك به‌جێ ماوه…

ترجمه :

گمشده
در درونم
پرنده‌ای مهاجر لانه کرده بود
از گرمسیر آمده بود، اما
دو زمستان بود که مهاجرت نکرده بود.
ای دوستان!
اکنون گم شده است
کسی از شما او را ندیده است؟
خواهش می‌کنم،
در لانه‌اش، قلبی به جا مانده…

behnam5555 12-17-2010 02:20 PM



نه‌یپرسیوه‌ لێوت هه‌رگیز و دڵنیایه‌ دڵم كه‌ چاوت پرسی زوڵاڵی لێ ده‌زێ
- خۆشمت گه‌ره‌كه‌؟
گه‌ره‌كمه‌ و گه‌ره‌كمه‌ چاوگه‌ی خۆشه‌ویستیت به‌ شتێ بچوێنم ناتوانم
ئه‌رێ به‌راست!
راسته‌ ده‌ڵێن ئه‌ستێره‌ هه‌ن چه‌ندین ساڵه‌ مردوون و ئه‌و تیشكه‌ی ده‌گا به‌ ئێمه‌ هاواری مردوویه‌كی رووناكه‌ و خه‌ڵكیش به‌ شتی تری ده‌چوێنن؟
دیسان به‌ راست!
تیشكی گۆنات هی چه‌ند ساڵێ به‌ر له‌ ئێستای ئه‌و ساته‌ بوو كه‌ من هه‌ڵسام په‌رده‌م لادا و تۆش مه‌مكه‌كانت له‌ تریفه‌ شاردنه‌وه‌؟
ئێستاش ماندووم
ماندووم و گه‌ره‌كمه‌ بیری بیابانێكی تر له‌ یادت هه‌ڵكۆڵم
تا رێگاكه‌م نه‌كه‌وێته‌ لای ماڵه‌كه‌ت
كه‌ له‌وێ نیت.
ترجمه فارسی:
لبانت هرگز نپرسیده‌اند و دلم تردید ندارد که پرسشی زلال از دیده‌گانت می جوشد
- خاطرم را میخواهی؟
میخواهم و میخواهم سرچشمه‌ی عشقت را به چیزی تشبیه کنم، نمیتوانم
راستی!
راست میگویند که هستند ستاره‌گانی که سالهاست مرده‌اند و کورسویی که به ما میرسد فریاد مرده‌ای روشن است و مردم به چیزی دیگرش تشبیه میکنند؟
و باز هم راستی!
پرتو گونه‌ات مال چند سال قبل از حالای آن زمانی بود که من برخاستم و پرده را کنار زدم و تو پستانهایت را از مهتاب پنهان کردی؟
و حالا خسته‌ام
خسته‌ام و می خواهم فکر بیابانی دیگر را در خاطره‌ات حفر کنم
تا گذارم به خانه‌ات نیفتد
که تو در آن نیستی.


behnam5555 12-17-2010 02:24 PM


عبدالله په‌شێو


"بۆ قه‌ره‌جێك"

ئاسمانی تۆ، به‌ر پێی خۆته‌!
سه‌رت شۆڕ که‌،
ملت که‌ج که‌!
چاو مه‌گێڕه‌ بۆ ئه‌ستێره‌ و ئاسمان و خوا!
ئه‌وه‌ی بستێک خاکی نه‌بێ
خوا و ئه‌ستێره‌ و ئاسمانی کوا؟

ترجمه فارسی


"به یک کولی"

آسمان در زیر پاهای تو گسترده ست
سر فرود آور
زیر پای خویش را بنگر
چند دنبال خدا و آسمان و کهکشان هستی؟
تا بدین سان بی وطن باشی
بی ستاره، بی خدا، بی آسمان هستی



اکنون ساعت 08:05 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)