چـه خـوب بـود
اگـر بیـن مـن و تـو نـه رودی بـود و نـه کـوهی و نـه سایـه هیـچ نا امیـدی و نـه هیـچ آفـتاب تـند سوزانی بیـن مـا فـقط راهی بـود همـوار و صـاف و روشن که قـلبهای ما را بـهم می پیـوست که تـن های ما را بـهم می پیـوست ولی دیگر مرا امیـد رفـتنی به چنیـن راهی نیـست ... گامهایـم از رفـتنـی در تاریکی به ستـوه آمده اند تنـم آرزوی فـرامـوشی را دارد ولی هنـوز قلبـم چـون شمـعی می سوزد و من بـریـن کـوره راههای نا همـوار به امیـد دیـدار تـو روان هستـم. |
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود گفت یارب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای خسته ام زین عشق دلخونم نکن منکه مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگت پیدا و پنهانت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی |
بـلند می شوم از زیـر سایـه های خودم
و راه می روم از روی دست و پـای خودم دوبـاره جـای مرا سایـه پـر نـخواهد کـرد کـه مینهم گل خورشید را بـه جای خودم گریـز می زنم این بـار بـر خـلاف هـمه از ابـتدای خدا تـا بـه انـتهای خودم و ریـشه می زنـم از آسمان بـه سمت زمـین و سبـز می شوم این بـار در فـضای خودم ... |
مـشک بـرداشت که سیـراب کـند دریـا را
رفـت تـا تـشنـگی اش آب کـند دریـا را آب روشن شد و عکـس قـمر افتاد در آب مـاه می خواست که مهتاب کند دریا را تـشنه می خواست ببیند لـب او را دریا پـس ننـوشید که سیراب کند دریـا را کـوفه شد علـقمه٬ شق القـمری دیگر دیـد ماه افتـاد که مـحراب کند دریا را تـا خجـالت بـکشد سرخ شود چـهره آب زخـم می خورد که خونـاب کند دریـا را نـاگـهان موج برآمد که رسید اقیـانوس تـا در آغـوش خـودش خواب کـند دریـا را آب٬ مهـریه گــُـل بـود والا خـورشید در تـوان داشت که مرداب کند دریـا را |
سردي وجودت را با پاييز غم من دور ريز ، به شانه هايم تكيه كن بگذار نغمه سبز بهار را در گوشهايت زمزمه كنم مي دانم مي دانم كه از پاييز بيزاري اما من پاييز نيستم كه آرزوهايت را به تاراج برم با من از درد هايت سخن بگو مي خوام تو را بفهمم . مي خواهم تــــــــــــــــــو شوم تا ديگر فراموشم نكني . |
روزي به تو خواهم گفت روزي به تو خواهم گفت از غربتم روزي كه با ريزش برگها، خزان زندگي من آغاز شد ، آن روز كه آفتابگردان وجودم به سوي خورشيد ، دلت را آرزو مي كرد . آن روز كه ابرهاي سياه و سفيد سراسر آسمان چشمانم را فرا گرفته بود و باران غم از گوشه ي آن به كوير سرد گونه هاي استخوانيم فرو ريخت . آن روز همه چيز را در يك نگاه به تو خواهم گفت ، آن گاه كه سيلاب اشك هايمان يكي گردد . |
اي تنها مسافر سرزمين دلتنگيهايم . اي تنها ماوراي لحظات من . اي تپش اميد در وسعت بيكرانه غمهايم ، خالصانه مي پرستم تو را و تنها به خاطر تو نفس مي كشم به زندگي عشق مي ورزم تا روزي كه از قفس تن و دنياي خاكي آزاد شوم و در آغوش ، تو را گيرم . باور كن هم نفس شيرين زبانم ، تو كسي هستي كه ستاره هاي آسمان بي تو خاموشند و با آمدن تو باز چشمك مي زنند . نمي دانم تو چه هستي كه هر وقت گريه مي كني ابرهاي آسمان از عاطفه و عشق بر من مي بارنند و با خنده تو احساس مي كنم خورشيد در كنار من است . تا وقتي كه غمگيني بزرگترين غصه هاي عالم به دوش من است و اشكي به امتداد آسمان دلتنگي سهم من از زندگي است . من از تو فقط بهانه اي مي خواهم براي گريستن . دلم برايت تنگ است من براي تو مي نويسم از زندگي از عشق از عاشقي و از دل ديوانه ام . نگاههاي دلنشين تو دلم را پاك كرد و از آن لحظه تاكنون در عشقت مي سوزم . قلبم به ياد تو مي تپد و نگاهم تو را مي جويد . هنگامي كه زندگي ام به شبهاي تيره و تار شباهت داشت و زماني هنگامي كه مرگ را از ديدگانم به خود نزديك مي يافتم عشق تو در آسمان تيره و ظلماني وجودم طلوع كرد و در عشق مقدس تو زندگي از دست يافته ام را يافتم . وجود تو ، نگاه تو ، آغوش تو هر كدام رشته عمر مرا بدست گرفته و طراوت و شيريني بر زندگي ام بخشيده است . قلب و روح من به آرزوي تو زنده خواهد ماند . امشب غريبانه در ظلمت و در خلوت تنهايي پيك غم را مي جويم غافل از آن كه غم در من زندگاني مي كند . امشب از هر نسيم كه مي وزد تو را مي پرسم و از تو خبر مي گيرم . عاشقم ، عاشق ستاره صبح عاشق ابري سرگردان عاشق دانه هاي باران عاشق هر چه نام توست بر آن . |
اگر چه نيستي اما من هنوز به يادت هستم . هنوز هم در فراق تو با اشكهايم به خواب مي روم و با ديدن تبسم هايت ، درياي طوفاني نگاهم آرام مي شود . انگار كه هرگز تو نرفته اي . سر بر روي شانه هايت از غمهايم مي گويم و مي گريم . كاش هرگز از اين خواب بيدار نشوم ... سحر مي شود و تو دوباره از افق بيداري ام پرواز مي كني. تو چقدر مهربان بودي و خدا چقدر مهربان تر كه لحظه هاي خوشبختي را در خواب هم تعارفم مي كند . |
در دلگیر شدن آسمان قبل از باریدن عشقی کهنه نهفته است آسمان می بارد تا آرام شود هق هق آسمان تمامش خاطره است خاطره از پاییز خاطره از ... آری آرامشی دوست داشتنی از جنس دوست داشتن شاید لحظه ها از غم بگویند اما امید همیشه ضامن پوچ نبودن است آسمان می بارد چون باید ببارد آسمان به امید می بارد تا بازهم دستان خورشید را در وجود خود احساس کند شاید ........ |
من از سکوت می ترسم از تکرار واژه های بی کلمه از دوری واژه ها با ذهن من از هر چه مرا منتظر می گذارد می ترسم دیریست در پشت این حصار غمگین نشسته ام لب بسته ام ولی ... در خویشتن ، هنوز فریاد میزنم سهم من از شب شاید همان ستاره ای باشد که همیشه پنهان است همیشه همیشه همیشه و یا به قول قاصدکها ستاره ی من همان است که پیدا نیست |
خســــــــــــــته شدم از اين هــــمه دلواپسی از اين همه ماتم و درد تو جاده های بی کسی می خوام نميره دلمون توی مســـير بی نشون نگاه کنه اشـــــکامونو هـــمســـفر هميشمون بغض شو فـــــــرياد بزنه تا بشــــکنه فاصله ها يه عـــــالمه شادی باشه تو آسـمون دلــــمونhttp://blogfa.com/images/smileys/28.gif |
من دل به كسي به جز تو اسان ندهم دردي كه گران خريدم ارزان ندهم صد جان بخرم در ارزوي دل خويش ان دل كه تورا خواست به صد جان ندهم |
http://dl7.glitter-graphics.net/pub/...nyh5t18e6e.gif
. . . ((دور))ت میگردم از راه دور! http://www.parkinn.com/rad/redesigni...ve-romance.jpg . . . دارم از تو مينويسم که نگي دوست ندارم ... |
يكي ديوانه اي آتش بر افروخت ز آن هنگامه جان خويش را سوخت همه خاكسترش را باد مي برد وجودش را جهان از ياد مي برد تو همچون آتشي اي عشق جانسوز من آن ديوانه مرد آتش افروز من آن ديوانه آتش پرستم در اين آتش خوشم تا زنده هستم بزن آتش به عود استخوانم كه بوي عشق برخيزد ز جانم خوشم با اين چنين ديوانگي ها كه مي خندم به آن فرزانگي به غير از مردن و از ياد رفتن غباري گشتن و بر باد رفتن در اين عالم سرانجامي نداريم چه فرجامي ؟ كه فرجامي نداريم لهيبي همچو آه تيره روزان بساز اي عشق و جانم را بسوزان بيا آتش بزن خاكسترم كن مسم در بوته هستيي زرم كن |
دیدارت سهم آنانی ست که دوستشان می داری |
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا می کنم گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم |
خوابهای خوش
|
گلهای بیرحم
گلهای بیرحم |
غنچه از بین نمیره می دونم دلیلش اینه که: عاشق از عاشقی سیر نمیشه |
ديدار تو باغ ها ،چمن ها دارد
در هر قدمش دلم وطن ها دارد در لحظه ي ديدار تو خاموشم از انك دل ، پيش تر از زبان ، سخن ها دارد.......... |
همه چیز را فروختم جز آن صندلی که جای تو بود !
شاید آن روز که برگشتی خسته باشی ... |
آرزویم این است: نترواد اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را میخواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد وتو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت میخواهد! |
در اخرين لحظه ديدار به چشمانت نگاه كردم و گفتم بدان اسمان قلبم با تو يا بي تو بهاريست همان لبخندي كه توان را از من مي ربود بر لبانت زينت بست. و به ارامي از من فاصله گرفتي بي هيچ كلامي. من خاموش به تو نگاه می كردم و در دل با خود مي گفتم :اي كاش اين قامت نحيف لحظه اي فقط لحظه اي مي انديشيد كه اسمان بهاري يعني ابر باران رعد وبرق و طوفان ناگهاني و اين جمله ،جمله اي بود بدتر از هر خواهش براي ماندن و تمنايي بود براي با او بودن |
دل ديونه ي عاشق ديگه طاقتي نداره نگو تا اخر قصه قسمت من انتظاره بي تو و بدون يادت لحظه هام پر از سكوته بيا بشكن اين سكوت و ببين عاشق روبروته شب من سياه و سرد ستاره چشماتو وا كن نزار از نفس بي افتم من و از غصه رها كن دل ديوانه تنها مثل دني ا بي وفا نيست هر جاي دنيا كه باشي دل من از تو جدا نيست |
دو خط موازی |
توی تنهایی یک دشت بزرگ
که مث غربت شب بی انتهاست یه درخت تن سیاه سربلند آخرین درخت سبز سرپاست رو تنش زخمه ولی زخم تبر نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم شاخه هاش پُر از پَر پرنده هاس کندوی پاک دخیله و طلسم چه پرنده ها که تو جاده ی کوچ مهمون سفره ی سبز اون شدن چه مسافرا که زیر چتر اون به تن خستگیشون تبر زدنبند تا یه روز تو اومدی بی خستگی با یه خورجین قدیمی قشنگ با تو نه سبزه نه آینه بود نه آب یه تبر بود با تو با اهرم سنگ اون درخت سربلند پرغرور که سرش داره به خورشید می رسه منم منم اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم |
دل من دیگه خطا نکن
با غریبه ها وفا نکن زندگی رو باختی دل من مردم رو شناختی دل من توی خون نشستی دل من بی صدا شکستی دل من |
شبیه حس پژمردن ، دچار شک و بی رنگی من آرومم ، تو تنهایی ، حقیقت داره دلتنگی تو در گیری ، نمی دونی ، چه رویایی به من دادی اگه فکر می کنی سردم ، برو رد شو ، تو آزادی |
خداحافظ, همين حالا , همين حالا كه من تنهام!
خداحافظ, به شرطي كه, بفهمي تر شده چشمام! خداحافظ كمي غمگين! به ياد اون همه ترديد, به ياد آسموني كه منو از چشم تو مي ديد! اگه گفتم خداحافظ, نه اينكه رفتنت سادست نه اينكه مي شه باور كرد, دوباره آخر جادست خداحافظ, واسه اينكه نبندي دل به رويا ها بدوني بي تو و باتو همينه اسم اين دنيا خداحافظ, خداحافظ! همين حالا, همين حالا! |
می بینی سکوتم را ؟
می بینی درماندگی ام را ؟ می بینی نداشتنت چه بر سر فریاد خاموشم آورده است می بینی دیگر رویای داشتنت هم نمی تواند تن لرزه های شبانه ام را آرام کند؟ می بینی هق هق نگاهم چه سرد بر دیواره ی همیشه جاودانه ی نبودنت مشت می زند ؟ می بینی ؟ دیگر شانه هایم تاب تحمل خستگی هایم را ندارد ... دیگر حتی باران هم نمی تواند حسرت نداشتن تو را کم کند... دیگر آنقدر پشتم سنگین شده است که توان گریستن نیست ...ا اما ای کاش ...ای کاش همه را می دیدی ... |
من غزلواره چشمان تو را مي خواهم... دست بي رحم زمان فاصله مي اندازد... گرچه معني رسيدن ويکي گشتن بود... عشق در حد توان فاصله مي اندازد... صحبت از قسمت وتقدير نکن مي دانم... بين شوريده دلان فاصله مي اندازد... بايد از خويش گذشت وغم يکديگر خورد... صحبت سود وزيان فاصله مي اندازد |
سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم
چو آهوی گریخته ای رام می شوم باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام روزی هزار مرتبه اعدام می شوم با چشم های خویش مرا آرام می کنی باور نمی کنم که چنین خام می شوم گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمی شوی گفتم : قسم به عشق ! سر انجام می شوم |
ای مسافر،ای جدانا شدنی گامت را آرامتر بردار،از برم آرامتر بگذر تا به کام دل ببینمت، بگذار از اشک سرخ،گذرگاهت را چراغان کنم آه که نمیدانی سفرت روح مرا به دو نیم میکند و شگفتا که زیستن با نیمی از روح، تن را میفرساید. بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبندهات را، مسافر من ،آنگاه که میروی کمی هم واپس نگر باش با من سخنی بگو مگذار یکباره از پا درافتم فراق صاعقه وار را بر نمیتابم جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز آرام تر بگذر،تو هرگز مشایعت کننده نبودی تا بدانی وداع چه صعب است، وداع توفان میآفریند اگر فریاد رعد را در توفان نمیشنوی، باران هنگام طوفان را که میبینی آری باران اشک بی طاقتم را که مینگری، من چه کنم تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است ،ای پرنده، دست خدا به همراهت، اما نمیدانی که بی تو به جای خون، اشک در رگهایم جاریست، از خود تهی شده ام نمی دانم تا بازگردی مرا خواهی دید!؟ |
|
آسمان بارانی است
اشك من هم جاری است شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است شاید او می داند كه فرو خوردن اشك قاتل جان من است من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه من رهایش كردم باز زیر باران من به زیر باران اشكها می ریزم همگان در گذرند باز بی هیچ تامل در من سر به سوی آسمان می سایم؛ من نمی دانم... صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است |
باران را بهانه کردم و گریستم تا کس نداند که دیوانه ی کیستم :20::20::20: |
vaghean mamnun lezat bordm
|
تقصير از ما نيست؛
تمامي قصه هاي عاشقانه اينگونه به گوشمان خوانده شده اند. تصوير مجنون بيدل و فرهاد کوه کن نقشهاي آشناي ذهن ماست. و داستان حسرت به دل ماندن زُليخا به پند و اندرز، آويزۀ گوشمان شده است. غافلانه سرخوشيم و عاجزانه ظالم؛ و عاشق، محکوم است به مدارا، تا بينوا را جاني و دلي هنوز ، مانده باشد... اگر جان داد ، شور عشقمان افسانه ديگري آفريدهاست. اگر تاب نياورد ، لياقت عشقمان را نداشتهاست. يکديگر را ميآزاريم. ياد گرفتهايم که معشوق هر چه غدارتر، عاشق شيداترست. و عاشق هر چه خوارتر شود، عشق افسانۀ ماندگارتري خواهد شد |
مرز هاي سكوت ...
من از گوشه این تنهایی به سکوتی خیره شده ام که مرزهای آن تمام دنیای مرا فرا گرفته است شاید وقتی، جایی، کسی، زمانی آرزو داشت این مرزها را پشت سر گذارد این سکوت را بشکند نمی دانم شاید ... |
[IMG]http://*****************/37262/1268899769.jpg[/IMG] |
اکنون ساعت 08:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)