پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   درد دل های عاشقانه... (http://p30city.net/showthread.php?t=16380)

deltang 02-18-2010 10:53 PM

چـه خـوب بـود
اگـر بیـن مـن و تـو
نـه رودی بـود و نـه کـوهی
و نـه سایـه هیـچ نا امیـدی
و نـه هیـچ آفـتاب تـند سوزانی
بیـن مـا فـقط راهی بـود
همـوار
و صـاف
و روشن
که قـلبهای ما را بـهم می پیـوست
که تـن های ما را بـهم می پیـوست
ولی دیگر مرا امیـد رفـتنی به چنیـن راهی نیـست ...
گامهایـم از رفـتنـی در تاریکی
به ستـوه آمده اند
تنـم آرزوی فـرامـوشی را دارد
ولی هنـوز قلبـم چـون شمـعی
می سوزد
و من بـریـن کـوره راههای نا همـوار
به امیـد دیـدار تـو
روان هستـم.

deltang 02-18-2010 10:53 PM

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق دلخونم نکن
منکه مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

deltang 02-18-2010 10:53 PM

بـلند می شوم از زیـر سایـه های خودم
و راه می روم از روی دست و پـای خودم
دوبـاره جـای مرا سایـه پـر نـخواهد کـرد
کـه مینهم گل خورشید را بـه جای خودم
گریـز می زنم این بـار بـر خـلاف هـمه
از ابـتدای خدا تـا بـه انـتهای خودم
و ریـشه می زنـم از آسمان بـه سمت زمـین
و سبـز می شوم این بـار در فـضای خودم ...

deltang 02-18-2010 10:54 PM

مـشک بـرداشت که سیـراب کـند دریـا را
رفـت تـا تـشنـگی اش آب کـند دریـا را
آب روشن شد و عکـس قـمر افتاد در آب
مـاه می خواست که مهتاب کند دریا را
تـشنه می خواست ببیند لـب او را دریا
پـس ننـوشید که سیراب کند دریـا را
کـوفه شد علـقمه٬ شق القـمری دیگر دیـد
ماه افتـاد که مـحراب کند دریا را
تـا خجـالت بـکشد سرخ شود چـهره آب
زخـم می خورد که خونـاب کند دریـا را
نـاگـهان موج برآمد که رسید اقیـانوس
تـا در آغـوش خـودش خواب کـند دریـا را
آب٬ مهـریه گــُـل بـود والا خـورشید
در تـوان داشت که مرداب کند دریـا را

Omid7 02-20-2010 12:55 PM

سردي وجودت را با پاييز غم من دور ريز ، به شانه هايم
تكيه كن
بگذار نغمه سبز بهار را در گوشهايت زمزمه كنم
مي دانم
مي دانم كه از پاييز بيزاري اما
من پاييز نيستم كه آرزوهايت را به تاراج برم
با من از درد هايت سخن بگو
مي خوام تو را بفهمم .
مي خواهم تــــــــــــــــــو شوم تا ديگر فراموشم نكني .

Omid7 02-20-2010 12:56 PM

روزي به تو خواهم گفت
روزي به تو خواهم گفت از غربتم
روزي كه با ريزش برگها، خزان زندگي من آغاز شد ،
آن روز كه آفتابگردان وجودم به سوي خورشيد ،
دلت را آرزو مي كرد .
آن روز كه ابرهاي سياه و سفيد سراسر آسمان چشمانم را فرا گرفته
بود و باران غم از گوشه ي آن به كوير سرد گونه هاي استخوانيم
فرو ريخت .
آن روز همه چيز را در يك نگاه به تو خواهم گفت ،
آن گاه كه سيلاب اشك هايمان يكي گردد .

Omid7 02-20-2010 12:57 PM

اي تنها مسافر سرزمين دلتنگيهايم .
اي تنها ماوراي لحظات من .
اي تپش اميد در وسعت بيكرانه غمهايم ، خالصانه مي پرستم تو را و تنها به خاطر تو
نفس مي كشم
به زندگي عشق مي ورزم تا روزي كه از قفس تن و دنياي خاكي آزاد شوم و در
آغوش ، تو را گيرم .
باور كن هم نفس شيرين زبانم ، تو كسي هستي كه ستاره هاي آسمان بي تو خاموشند و
با آمدن تو باز چشمك مي زنند .
نمي دانم تو چه هستي كه هر وقت گريه مي كني ابرهاي آسمان از عاطفه و عشق بر
من مي بارنند و با خنده تو احساس مي كنم خورشيد در كنار من است .
تا وقتي كه غمگيني بزرگترين غصه هاي عالم به دوش من است و اشكي به امتداد
آسمان دلتنگي سهم من از زندگي است .
من از تو فقط بهانه اي مي خواهم براي گريستن .
دلم برايت تنگ است
من براي تو مي نويسم از زندگي از عشق از عاشقي و از دل ديوانه ام .
نگاههاي دلنشين تو دلم را پاك كرد و از آن لحظه تاكنون در عشقت مي سوزم .
قلبم به ياد تو مي تپد و نگاهم تو را مي جويد .
هنگامي كه زندگي ام به شبهاي تيره و تار شباهت داشت و زماني هنگامي كه مرگ را از ديدگانم به خود نزديك مي يافتم عشق تو در آسمان تيره و ظلماني وجودم طلوع كرد و در عشق مقدس تو زندگي از دست يافته ام را يافتم .
وجود تو ، نگاه تو ، آغوش تو هر كدام رشته عمر مرا بدست گرفته و طراوت و شيريني بر زندگي ام بخشيده است .
قلب و روح من به آرزوي تو زنده خواهد ماند .
امشب غريبانه در ظلمت و در خلوت تنهايي پيك غم را مي جويم غافل از آن كه غم در
من زندگاني مي كند . امشب از هر نسيم كه مي وزد تو را مي پرسم و از تو خبر مي گيرم .
عاشقم ، عاشق ستاره صبح
عاشق ابري سرگردان
عاشق دانه هاي باران
عاشق هر چه نام توست بر آن .

Omid7 02-20-2010 03:11 PM

اگر چه نيستي اما من هنوز به يادت هستم .
هنوز هم در فراق تو با اشكهايم به خواب مي روم
و با ديدن تبسم هايت ، درياي طوفاني نگاهم آرام
مي شود .
انگار كه هرگز تو نرفته اي .
سر بر روي شانه هايت از غمهايم مي گويم و مي گريم .
كاش هرگز از اين خواب بيدار نشوم ...
سحر مي شود و تو دوباره از افق بيداري ام پرواز مي كني.
تو چقدر مهربان بودي و خدا چقدر مهربان تر كه
لحظه هاي خوشبختي را در خواب هم
تعارفم مي كند .

Omid7 02-20-2010 03:31 PM

در دلگیر شدن آسمان قبل از باریدن
عشقی کهنه نهفته است
آسمان می بارد تا آرام شود
هق هق آسمان تمامش خاطره است
خاطره از پاییز
خاطره از ...
آری
آرامشی دوست داشتنی
از جنس دوست داشتن
شاید لحظه ها از غم بگویند
اما امید همیشه ضامن پوچ نبودن است
آسمان می بارد چون باید ببارد
آسمان به امید می بارد تا بازهم
دستان خورشید را در وجود خود احساس کند
شاید ........

Omid7 02-20-2010 03:33 PM

من از سکوت می ترسم
از تکرار واژه های بی کلمه
از دوری واژه ها با ذهن
من از هر چه مرا منتظر می گذارد می ترسم
دیریست
در پشت این حصار
غمگین نشسته ام
لب بسته ام
ولی ...
در خویشتن ، هنوز
فریاد میزنم
سهم من از شب شاید
همان ستاره ای باشد
که همیشه پنهان است
همیشه
همیشه
همیشه
و یا به قول قاصدکها
ستاره ی من
همان است
که پیدا نیست

T I N A 02-22-2010 03:47 PM

خســــــــــــــته شدم از اين هــــمه دلواپسی


از اين همه ماتم و درد تو جاده های بی کسی


خدا کنه که راهمون زود برسه به عــــــاشقیhttp://blogfa.com/images/smileys/28.gif


به لحظه های خوبمون،خنده های يـــــواشکیhttp://blogfa.com/images/smileys/30.gif


می خوام نميره دلمون توی مســـير بی نشون


نگاه کنه اشـــــکامونو هـــمســـفر هميشمون


بخونه صد تــــــرانه از قشنگترين خـــــاطره هاhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif


بغض شو فـــــــرياد بزنه تا بشــــکنه فاصله ها


آره می خوام غم نباشه تو فصل عـــاشقونمونhttp://blogfa.com/images/smileys/04.gif


يه عـــــالمه شادی باشه تو آسـمون دلــــمونhttp://blogfa.com/images/smileys/28.gif

SHeRvin 02-23-2010 01:31 AM

من دل به كسي به جز تو اسان ندهم

دردي كه گران خريدم ارزان ندهم

صد جان بخرم در ارزوي دل خويش

ان دل كه تورا خواست به صد جان ندهم

T I N A 02-23-2010 08:29 AM

http://dl7.glitter-graphics.net/pub/...nyh5t18e6e.gif
.
.
.


((دور))ت میگردم
از راه دور!


http://www.parkinn.com/rad/redesigni...ve-romance.jpg
.
.
.
دارم از تو مينويسم که نگي دوست ندارم ...

saniz 02-23-2010 05:21 PM

يكي ديوانه اي آتش بر افروخت
ز آن هنگامه جان خويش را سوخت
همه خاكسترش را باد مي برد
وجودش را جهان از ياد مي برد
تو همچون آتشي اي عشق جانسوز
من آن ديوانه مرد آتش افروز
من آن ديوانه آتش پرستم
در اين آتش خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عود استخوانم
كه بوي عشق برخيزد ز جانم
خوشم با اين چنين ديوانگي ها
كه مي خندم به آن فرزانگي
به غير از مردن و از ياد رفتن
غباري گشتن و بر باد رفتن
در اين عالم سرانجامي نداريم
چه فرجامي ؟ كه فرجامي نداريم
لهيبي همچو آه تيره روزان
بساز اي عشق و جانم را بسوزان
بيا آتش بزن خاكسترم كن
مسم در بوته هستيي زرم كن

Setare 02-23-2010 07:43 PM

دیدارت سهم آنانی ست که دوستشان می داری

و انتظارت سهم من که دوستت می دارم

دیدارت را می توانی دریغ کنی

ولی انتظارت را نمی توانی، نمی توانی آن را از من بستانی

چرا که از آن تو نیست

ای تو نا آشنای دیر آشنای من

ای دوست



T I N A 03-01-2010 10:51 AM

گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم

گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در

گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم


گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام

گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم


گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند

گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم


گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم

گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم

behnam5555 03-02-2010 08:27 AM

خوابهای خوش
 


خوابهای خوش



http://blog.tapuz.co.il/pics/images/1014792_529.jpg

شب که می خوابی به یادم باش

خوابهای خوش که می بینی
مرا نیز در آنها راه بده
دوست دارم که در رویاهایت باشم
خوابهای خوش ببینی
راستی خوابی را که در آن باشم خوش می نامی
خوش می دانی
نکند خوابی را که در آن من باشم کابوس بنامی
نکند کابوس تو باشم
آه! نه
دوست دارم که در خوابهایت باشم
خواب مرا ببین
من نیز به خوابت خواهم آمد
من نیز خواب تو را خواهم دید


behnam5555 03-02-2010 08:43 AM

گلهای بیرحم
 
گلهای بیرحم

http://www.iricap.com/images/other/vijehnameh-2.jpg


آه از این گل سرخ!


در لحظه دیدار با دست نازنینی چیده شده،دل یار وفاداری بنمایندگی خودش بر گزیده است،او را ازشاخه دعوت کرده اند که ترجمان خاطره ای پایدار با شد.
از جوار قلب تپیده
ای بیرون امده و بسینه سوزانی نزدیک شده است.
این گل ترجمه گنگ خاطره ی عزیزی است،
تا این خاطره برقرار است نمیدانم چرا
باید این گل پژمرده شود؟
دلبری را دور زمانه ازدست مصیبت زده ای میگیرد.
چند روز اول قطره های گرم اشک زایری، مزار او راشستشو می دهد و بر رطوبت خاکی که انچنان بیرحمانه بر پیکر نازنین وی ریخته شده است میفزاید.
کم کم این قطره های سرشت گرم کم می شوند .

تابش آفتاب اخرین رطوبت انها را از خاک میگیرد.
روزیکه برگهای خزانی میایند روی مزار
او را فرش کنندو بر منظره این آخرین ارامگاه رفتگان طراوتی ناپایداربیفزایند،قامت سیه پوشی هنگامیکه می خواهد جامه سیاه را از تن بکند و سوگ خویش را در دل خود مدفون کند،این برگهای خزانی را از روی ان خاک پس می زند.

T I N A 03-08-2010 10:20 AM

غنچه از بین نمیره می دونم دلیلش اینه که:

عاشق از عاشقی سیر نمیشه

zahra48 03-08-2010 11:11 AM

ديدار تو باغ ها ،چمن ها دارد
در هر قدمش دلم وطن ها دارد

در لحظه ي ديدار تو خاموشم از انك
دل ، پيش تر از زبان ، سخن ها دارد.......
...

T I N A 03-08-2010 11:16 AM

همه چیز را فروختم جز آن صندلی که جای تو بود !


شاید آن روز که برگشتی خسته باشی ..
.

T I N A 03-08-2010 11:18 AM

آرزویم این است:
نترواد اشک در چشم تو هرگز
مگر از شوق زیاد
و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را میخواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
وتو را دوست بدارد
به همان اندازه که دلت میخواهد!

چرو 03-08-2010 12:31 PM


در اخرين لحظه ديدار به
چشمانت نگاه كردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو يا بي تو بهاريست
همان لبخندي كه توان را
از من مي ربود بر لبانت
زينت بست.
و به ارامي از من فاصله
گرفتي بي هيچ كلامي.
من خاموش به تو نگاه می كردم
و در دل با خود مي گفتم :اي كاش اين قامت
نحيف لحظه اي فقط لحظه اي مي انديشيد كه
اسمان بهاري يعني ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهاني
و اين جمله ،جمله اي
بود بدتر از هر خواهش
براي ماندن و تمنايي
بود براي با او بودن

چرو 03-08-2010 12:32 PM

دل ديونه ي عاشق ديگه طاقتي نداره
نگو تا اخر قصه قسمت من انتظاره

بي تو و بدون يادت لحظه هام پر از سكوته
بيا بشكن اين سكوت و ببين عاشق روبروته
شب من سياه و سرد ستاره چشماتو وا كن
نزار از نفس بي افتم من و از غصه رها كن

دل ديوانه تنها مثل دني ا بي وفا نيست
هر جاي دنيا كه باشي دل من از تو جدا نيست

Setare 03-08-2010 02:41 PM

دو خط موازی
همیشه با هم اند
ما انسان ها یکدیگر را ترک می گوئیم

دو خط موازی
هیچگاه یکدیگر را قطع نمی کنند
ما انسان ها به نام عشق به حریم یکدیگر تجاوز می کنیم

دو خط موازی می توانند با هزاران خط دیگر موازی باشند
ما انسانها ظرفیت دوست داشتن همگان را داریم
اما به اسم دوست داشتن یکدیگر را به بند میکشیم

دو خط موازی هیچ نقطه ا...شتراکی ندارند اما همیشه با هم اند
ما انسانها می پنداریم که می توان زندگی را با کسی شریک شد
در حالیکه زندگی یکه و تنهاست
و نمی توان آنرا با کسی قسمت کرد

می توان همسفر بود))
((اما نمی توان سفر را قسمت کرد



T I N A 03-08-2010 02:55 PM

توی تنهایی یک دشت بزرگ
که مث غربت شب بی انتهاست

یه درخت تن سیاه سربلند
آخرین درخت سبز سرپاست

رو تنش زخمه ولی زخم تبر
نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پُر از پَر پرنده هاس
کندوی پاک دخیله و طلسم
چه پرنده ها که تو جاده ی کوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون
به تن خستگیشون تبر زدنبند
تا یه روز تو اومدی بی خستگی
با یه خورجین قدیمی قشنگ
با تو نه سبزه نه آینه بود نه آب
یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پرغرور
که سرش داره به خورشید می رسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر
که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم

T I N A 03-08-2010 02:56 PM

دل من دیگه خطا نکن
با غریبه ها وفا نکن
زندگی رو باختی دل من
مردم رو شناختی دل من
توی خون نشستی دل من
بی صدا شکستی دل من

Setare 03-08-2010 03:20 PM

شبیه حس پژمردن ، دچار شک و بی رنگی من آرومم ، تو تنهایی ، حقیقت داره دلتنگی تو در گیری ، نمی دونی ، چه رویایی به من دادی اگه فکر می کنی سردم ، برو رد شو ، تو آزادی


T I N A 03-08-2010 03:39 PM

خداحافظ, همين حالا , همين حالا كه من تنهام!
خداحافظ, به شرطي كه, بفهمي تر شده چشمام!
خداحافظ كمي غمگين!
به ياد اون همه ترديد,
به ياد آسموني كه منو از چشم تو مي ديد!
اگه گفتم خداحافظ, نه اينكه رفتنت سادست
نه اينكه مي شه باور كرد, دوباره آخر جادست
خداحافظ, واسه اينكه نبندي دل به رويا ها
بدوني بي تو و باتو همينه اسم اين دنيا
خداحافظ, خداحافظ!
همين حالا, همين حالا!

Omid7 03-12-2010 09:51 AM

می بینی سکوتم را ؟
می بینی درماندگی ام را ؟
می بینی نداشتنت چه بر سر فریاد خاموشم آورده است
می بینی دیگر رویای داشتنت هم نمی تواند تن لرزه های شبانه ام را آرام کند؟
می بینی هق هق نگاهم چه سرد بر دیواره ی همیشه جاودانه ی نبودنت مشت می زند ؟
می بینی ؟ دیگر شانه هایم تاب تحمل خستگی هایم را ندارد ...
دیگر حتی باران هم نمی تواند حسرت نداشتن تو را کم کند...
دیگر آنقدر پشتم سنگین شده است که توان گریستن نیست ...ا
اما ای کاش ...ای کاش همه را می دیدی ...

Omid7 03-12-2010 09:52 AM

من غزلواره چشمان تو را مي خواهم... دست بي رحم زمان فاصله مي اندازد...

گرچه معني رسيدن ويکي گشتن بود... عشق در حد توان فاصله مي اندازد...

صحبت از قسمت وتقدير نکن مي دانم... بين شوريده دلان فاصله مي اندازد...

بايد از خويش گذشت وغم يکديگر خورد... صحبت سود وزيان فاصله مي اندازد

Omid7 03-12-2010 09:57 AM

سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم
چو آهوی گریخته ای رام می شوم

باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم
که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم

من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام
روزی هزار مرتبه اعدام می شوم

با چشم های خویش مرا آرام می کنی
باور نمی کنم که چنین خام می شوم

گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمی شوی
گفتم : قسم به عشق ! سر انجام می شوم

Omid7 03-12-2010 10:06 AM

ای مسافر،ای جدانا شدنی گامت را آرامتر بردار،از برم آرامتر بگذر تا به کام دل ببینمت، بگذار از اشک سرخ،گذرگاهت را چراغان کنم آه که نمی‌دانی سفرت روح مرا به دو نیم می‌کند و شگفتا که زیستن با نیمی از روح، تن را می‌فرساید. بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده‌ات را، مسافر من ،آنگاه که می‌روی کمی هم واپس نگر باش با من سخنی بگو مگذار یکباره از پا درافتم فراق صاعقه وار را بر نمی‌تابم جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز آرام تر بگذر،تو هرگز مشایعت کننده نبودی تا بدانی وداع چه صعب است، وداع توفان می‌آفریند اگر فریاد رعد را در توفان نمی‌شنوی، باران هنگام طوفان را که میبینی آری باران اشک بی طاقتم را که می‌نگری، من چه کنم تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است ،ای پرنده، دست خدا به همراهت، اما نمی‌دانی که بی تو به جای خون، اشک در رگهایم جاریست، از خود تهی شده ام نمی دانم تا بازگردی مرا خواهی دید!؟

behnam5555 03-13-2010 12:08 PM


هواي خانه چه دلگير مي‌شود گاهي

از اين زمانه
دلم سير مي‌شود گاهي
عقاب تيزپر دشتهاي استغـنا

اسير پنجه تقدير مي‌شود
گاهي
صداي زمزمه عاشقان آزادي
فغان و ناله شبگير مي‌شود گاهي
نگاه مردم بيگانه در دل غربت
به چشم خسته من تير مي‌شود گاهي

مبر ز موي سپيدم گمان
به عمر دراز
جوان ز حادثه‌اي پير مي‌شود گاهي
بگو اگرچه به جايي نمي‌رسد
فرياد
كلام حق دم شمشير مي‌شود گاهي

بگير دست مرا آشناي درد بگير
مگوچنين و چنان دير مي‌شود گاهي
بسوي خويش مرا مي‌كشد چه خون و چه خاك
محبت است
كه زنجير مي‌شود گاهي

مبر ز موي سپيدم گمان به عمر دراز

جوان ز حادثه‌اي
پير مي‌شود گاهي
بگو اگرچه به جايي نمي‌رسد فرياد
كلام حق دم شمشير مي‌شودگاهي

هواي خانه چه دلگير مي‌شود گاهي

از اين زمانه دلم سير مي‌شود
گاهي
بسوي خويش مرا مي‌كشد چه خون و چه خاك
محبت است كه زنجير مي‌شود
گاهي



Omid7 03-13-2010 11:16 PM

آسمان بارانی است

اشك من هم جاری است

شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است

آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است

شاید او می داند

كه فرو خوردن اشك

قاتل جان من است

من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم

اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه

من رهایش كردم باز زیر باران

من به زیر باران اشكها می ریزم

همگان در گذرند

باز بی هیچ تامل در من

سر به سوی آسمان می سایم؛

من نمی دانم...

صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است

raha_10 03-14-2010 10:33 AM

باران را بهانه کردم و گریستم
تا کس نداند که دیوانه ی کیستم
:20::20::20:

valentine_5559 03-14-2010 12:26 PM

vaghean mamnun lezat bordm

Omid7 03-17-2010 06:02 PM

تقصير از ما نيست؛
تمامي قصه هاي عاشقانه
اينگونه به گوشمان خوانده شده اند.
تصوير مجنون بيدل و فرهاد کوه کن
نقشهاي آشناي ذهن ماست.
و داستان حسرت به دل ماندن زُليخا به پند و اندرز، آويزۀ گوشمان شده است.
غافلانه سرخوشيم
و عاجزانه ظالم؛
و عاشق، محکوم است به مدارا،
تا بينوا را جاني و دلي هنوز ، مانده باشد...
اگر جان داد ، شور عشقمان افسانه ديگري آفريدهاست.
اگر تاب نياورد ، لياقت عشقمان را نداشتهاست.
يکديگر را ميآزاريم.
ياد گرفتهايم که معشوق هر چه غدارتر، عاشق شيداترست.
و عاشق هر چه خوارتر شود، عشق افسانۀ ماندگارتري خواهد شد

Omid7 03-17-2010 06:05 PM

مرز هاي سكوت ...
من از گوشه این تنهایی
به سکوتی خیره شده ام
که مرزهای آن تمام دنیای مرا فرا گرفته است
شاید وقتی، جایی، کسی، زمانی
آرزو داشت این مرزها را پشت سر گذارد
این سکوت را بشکند
نمی دانم
شاید ...

ابریشم 03-17-2010 06:40 PM

[IMG]http://*****************/37262/1268899769.jpg[/IMG]


اکنون ساعت 08:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)