![]() |
اگر به جوانی هیچ نیندوخته ای
به پیرانه سر چه سان چیزی خواهدت بود چه زیباست که داوری و موی سپید به هم امیزند و سالخوردگان اندرز گویند چه زیباست که حکمت نزد پیران است و اندیشه سنجیده نزد بزرگان جهان افسر پیران ازرمودگی است . فخر ایشان خدای ترسی. |
از شرنگ مار بتر شرنگی نیست
از کین زن بتر کینی نیست همخانه شدن با شیر و اژده ها را دوست تر دارم تا سر کردن با زنی خبیث. |
اگر به جوانی هیچ نیندوخته ای
در پیرانه سر چه شان چیزی خواهدت بود |
دیده چون ازرده شود اشک از دیدگان روان می گردد
دل چون ازرده شود تاثرات عیان گردد ان که بر پرندگان سنگ می زند به پر کشیدنشان وا میدارد ان که دوست را سرزنش می کند دوستی را می میراند اگر بر دوست تیغ کشی نومید مباش چه تواند بود تاز گردد.. |
دو چیز اندوهگینم می کند
جنگاوری که از فرط تنگدستی درمانده گشته مردان صاحب خردی که رنج خواری می برند دادگری که به گناه کشیده می شود خداوند مقرر می دارد که به تیغ هلاک گردد. |
بازرگان به دشواری از خطا می پرهیزد
و سوداگر از گناه مبرا نتواند بود بسا کسان که از روی مالدوستی گناه کرده اند در شکاف میان دو سنگ میخی می نشیندان که سر توانگر شدن دارد بی ترحم می نماید میان فروش و خرید خطایی در کار می اید ان که سخت پای بند ترس از خداوند نیست زود باشد که خانه اش ویران گردد. |
در غربال نخاله بر جای می ماند
کاستیهای ادمی نیز در گفتارش عیان می گردد ظرفهای سفالگر به کوره ازموده می شود ازمون ادمی به گوی وگفت اوست باغ میوه ای که در ان درخت می بالد به میوه هایش شناخته می شود افکار دل ادمی نیز به از سخنش اشکار می گردد چه سنگ محک همین باشد.تا کس سخن نگفته باشد زبان به ستایش او مگشا |
اگر در پی داد باشی ان را می یابی
چون جامه ای فاخر در تنش می کنی پرندگان همنشینی با همجنسان خود را می جویند شیر به کمین صید خویش می نشیندراستی نیز نزد ان کسان که به کارش می بندند می اید گناه نیز کمین ستمکاران را می کشد. |
گفتار انسان پرهیزگار همواره حکمت است
لیک بی خرد چون ماه در دگرگونی است اوقات خویش با مردان خردمند سر کن گفتار سفیهان انزجار اور است در لذات گناه قهقهه سر می دهند. |
انکه سنگ به هوا می اندازد
ان را بر سر خویش افکنده است اتکه به خیانت ضربتی می نوازد در عوض ان ضربتی می خورد ان که چاه می کند در ان فرو خواهد افتاد انکه دام می گسترد گرفتار ان خواهد گشت انکه بدی کند بدی براو نازل خواهد شد بی انکه بداند از کجا به او رسیده کار/گران سر* سخره کردن و ناسزا گفتن است لیک انتقام چون شیر در کمین است انان که از فرو افتادن پرهیزگاران شادمان می گردند به دام خواهند افتاد پیش از مرگ! رنج! ایشان را از پای خواهد افکند. |
انسانی کهبسیار سوگند می خورد
زبانش مایه بیزاری می شود چون نزاع کند مردمان دست بر گوش نهند از نزاع گرانسران خون روان می گردد وشنیدن ناسزاهای ایشان نفرت انگیز است. |
انکه رازها را از پرده برون می افکند
منزلت خویش را از کف می دهد و دیگر دوست دلخواه خود را نمی یابد با دوست خویش شفیق و امین باش لیک اگر از رازهای او پرده بر افکنی دیگر در پی او مباش زیرا انسان همچنان که کشته شود از میان می رود تو نیز دوستی همنوع خویش را کشته ای مانند انگاه که دست حویش می گشایم و پرنده پر می کشد دوستت را از دست داده ای و دگر باره به دستش نخواهی اورد در پی او مرو چون غزالی رهیده از دام گریخته است زیرا زخم را مرهم می نهند و ناسزا را پوزش می طلبند لیک از برای ان که پرده از رازی برافکنده دیگر امیدی نیست. |
ان که چشمک میزند قصد بدکاری دارد
هیچ چیز از این کار بازش ندارد در حضور تو چون انگبین سراپا شیرین است برابر سخنان تو مدهوش است لیک پشت سر زبان خویش دیگر می کند و از سخنان تو سنگ پاگیر می سازد از بسیاری چیزها بیزارم لیک نه بیش از چنین انسانی و خداوند نیز از او بیزار است. |
از نزاع گرانسران خونخون روان می گردد
و شنیدن ناسزاهای ایشان نفرت انگیز |
کین و خشم نیز اموری مکروه اند
که کار گنه کارانند ان که انتقام می گیرد انتقام خداوند را خواهد چشید همان خدایی که گناهان را مو به مو به شمار می اورد تقصیرهای همنوع خویش را بر او ببخش انگاه به هنگام نینیش تو گناهانت امرزیده خواهد شد اگر انسانی از انسان دگر به دل خشمگین باشد چه سان از خدا طلب شفا تواند کرد دستورات را به خاطر ار و کین همنوع را به دل مگیر عهد خدای تعالی را یاد کن و از اهانتدر گذر. |
از ستیزه دوری گزین تا از گناه بپرهیزی
انسان تندخوی ستیزه می انگیزد گنه کار میان دوستانبذر نفاق می افکند میانه مردمی را که در ارامش می زیند اشفته می سازد غیظ ادمی به قدر قدرت اوست و خشم او به قدر ثروتش است نزاع نیندیشیده خون جاری می سازد چون در شراره ای بدمی شعله می کشد چون بر او اب افکنی خاموشی می گیرد چنین است قدرت دهان تو. |
اف بر زیاده گوی و دوروی
اینان بسیاری را که در ارامش می زیسته اند نابود کردند زبان سوم بسیاری کسان را متزلزل ساخته و میان ملتها پراکنده است شهرهای قدرتمند را ویران ساخته و خانه بزرگان را منهدم کرده استاز ضربت تازیانه نشانی بر جای می ماند لیک ضربت زبان استخوانها را خرد می کند بسیاری از مردم به تیغ از پای در امده اند لیک افزون بر ایشان به زبان هلاک گشته اند. |
چه زیباست که حکمت نزد پیران است
|
وام دادن به هم نوع خویش رحمت اوردن است
به یاری او رفتن پاس دستورات داشتن است چون همنوعت نیازمند است او را وام ده چون از او وام گیری در زمان مقرر باز پس ده در سخن خویش استوار باش و با دگری راستی کن تا در جمله حاجتهای خویش انچه میخواهی بیابی بسیاری کسان وام را نعمت میشمارند ویاری کنندگان خویش را گرفتار می سازند پیش از انکه وام گیرند بر دست وام ده بوسه میزنند وبه فروتنی از داراییهای او سخن می گویند به گاه تقاضای موعد درنگ می کنند در عوض باز پس دادن وام شرح ناراحتی خویش می گویند از زمانه شکوه می کنند اگر وام را ادا کنند وام ده به دشواری نیمی از مال خویش را خواهد گرفت و اگر چنین نکند از مال خویش محروم گشته و بی انکه سزاوار باشد یک دشمن افزونتر خواهد داشت که به نفرین و ناسزا ادای دین می کند و در عوض احترام اهانت روا می دارد بسیاری از مردم بدون خباثت از دادن وام سر باز می زنند تا بی سبب دلواپس محروم شدن از مال خویش نگردد. |
نخستین حوایج زیستن اب و نان و جامه است
و خانه ای که سرپناه گردد زندگی فقیرانه به زیر سرپناهی از الوار به از طعامهای رنگین در خانه بیگانه است. |
با دوست خویش شفیق و امین باش
لیک اگر از رازهای او پرده بر افکنی دیگر در پی او مباش |
فرزندانی که به درستی می زنید و هیچ قصوری نمی کنند
تبار تیره والدین خویش را از یادها می برند فرزندان تحقیرگر و بی ادب و پر نخوت __________________شرافت خاندان خویش را می الایند |
و اندیشه سنجیده نزد بزرگان جهان
افسر پیران ازرمودگی است . فخر ایشان خدای ترسی. |
هرگز به دشمن خویش اعتماد مورز
همچنان که مفرغ زنگار می بندد او نیز خباثت می ورزد |
ادمیان نامدار را ستایش کنیم
و نیز نیاکان خویش را بر حسب توالی ایشان خداوند مجد را به وفور افریده است و عظمت خویش را از زمانهای دور نمایانده ا ادمیانی اقتدار شاهی یافتند و از برای فتوحات خویش پراوازه گشتند دیگرانی در رایزنیها هوشمند بودند و کلامهای پیامبرانه برزبان راندند دیگرانی به سازو نوا پرداختند و روایات شاعرانه گفتند. |
به فرمان خویش برف را فرو بارید
به حکم خود اذرخش را فرو می ریزد ذخایر او بدین سان گشوده می شود و ابرها به مانند پرندگان به پرواز در می ایند قدرت او ابرها را فشرده می سازد ابرهایی که مبدل به تگرگ می گردند به اوای تندر او زمین دستخوش اشفتگی می شود به دیدن او کوهساران به لرزه در می ایند به لطف خدا پیامبر او به سلامت به مقصد رسید. |
پسر همسر و برادر و دوست خویش را
در طول زندگی بر خویشتن چیره مگردان داراییهای خویش را به دیگری مده تواند بود که بر این کار افسوس خوری و داراییهای خویش را باز خواهی مادام که زنده ای و دمی بر تو باقی است تسلیم چیرگی کس مگرد چه ان به که فرزندان بر تو تضرع کنند چون ایام زندگیت به سرامدتا انکه تو نگاههای تضرع امیز خویش به سوی ایشان گردانی به وقت مرگ میراث خویش را قسمت کن. |
هم نوع را هر تقصیری که باشد کین او به دل مگیر
و به اعمال تکبر امیز با او رفتار مکن |
در عنفوان جوانی پیش از سفرهای خویش
در دعای خود اشکارا در پی حکمت بودم از خدای خود ان را طلب کردم و تا واپسین روز عمر خویش به دنبال ان خواهم بود. |
رونق شهر بسته به خردمندی سرکردگانش است
فرمانروایی دنیا در دستان خداوند است سرکرده شایسته را به وقت ان بر می انگیزد کامیابی انسان در دست خداوند است __________________اوست که کاتب را مجد عطا می کند |
نکوهش نابجا چون ساز و نوا به روز عزاست
تازیانه و تادیب در هر زمان حکمت است فرزندانی که به درستی می زنید و هیچ قصوری نمی کنند تبار تیره والدین خویش را از یادها می برند فرزندان تحقیرگر و بی ادب و پر نخوت شرافت خاندان خویش را می الایند |
رنگین کمان را بنگر و افریننده ان را متبارک خوان
در درخشندگی خویش شکوهمند است دایره مجد را در اسمان پدید می اورد دستان خدای تعالی او را کشیده است |
رباینده به از دروغگوست لیک هر دو به سوی هلاک می روند خوی دروغگویی مایه رسوایی است __________________شرمساری دروغگو پیوسته با اوست. |
ست
چون خبر چین در کمین نابودی توست مترصد ان است که نیکی به بدی بدل سازد در بهترین خصال کاستیها می یابد اتشی عظیم به اخگری افروخته می شود گنهکار مترصد خون ریختن است از بدکار بر حذر باش چه دسیسه ای خواهد کرد |
دوست دیرینه را وامگذار
نورسیده با او برابری نکند دوست تازه چون شراب تازه است بگذار کهنه شود تا به لذت ان را بنوشی |
در بخت یاری دوست راستین را باز نتوان شناخت
ودر بخت برگشتگی دشمن پنهان نتواند ماند چون ادمی نیک بخت است دشمنان او غمینند چون تیره بخت گشت دوست او نیز ترکش گوید هرگز به دشمن خویش اعتماد مورز همچنان که مفرغ زنگار می بندد او نیز خباثت می ورزد |
حاکم حکیم قوم خویش را تادیب می کند
و اقتدار انسان خردمند بس استوار است زیردستان حاکم چون خود اویند و ساکنان شهر چون حکمروای ان |
به خداوند اعتماد ورز
و در کار خویش استوار باش |
بر کامیابی گنه کار غبطه مخور. چه دانی سرانجام او چه خواهد شد. از توفیق بیدینان دلشاد مشو. به یاد ار که در دنیا بی کیفر نخواهد ماند. |
مدیران محترم این پست هم به نظر میاید |
اکنون ساعت 11:30 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)