ممنون دانه جان بسيار زيبا بود... دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست گر دردمند عشق بنالد غریب نیست دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای قول ناصح و پند ادیب نیست هر کو شراب عشق نخوردیست و درد درد آنست کز حیات جهانش نصیب نیست در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست گر دوست واقفست که بر من چه میرود باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست بگریست چشم دشمن من بر حدیث من فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست ز خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز کو را خبر ز مشغله عندلیب نیست سعدی ز دست دوست شکایت کجا بری هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نیست. ... .. |
من بیخود و تو بیخود ما را که برد خانه
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد بیصحبت جانانه هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه ای لولی بربط زن تو مستتری یا من ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه من بیدل و دستارم در خانه خمارم یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه در حلقه لنگانی میباید لنگیدن این پند ننوشیدی از خواجه علیانه سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی برخاست فغان آخر از استن حنانه شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه دوستان بسیار عزیزم شعر را خواندید من هر گاه این شعر را می خوانم یا به یاد می آورم مولانا را کودک هشتاد ساله ای می بینم که این شعر را سروده است یعنی تجربه و زبردستی یک مرد هشتاد ساله و خلوص و بی غشی کودکی نوباوه بخصوص وقتی می گوید چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد این احساس را از بدوی که این شعر را دیدم با خود دارم یعنی از سن یازده دوازده سالگی یک بار دیگر با این بینش بخوانیدش و نظر خود را لطفا بگویید آیا با من هم عقیده هستید یا خیر یا علی مدد |
من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه؟!...گاهي يک بيت از مولانا ساعتها فکر منو به خودش مشغول ميکنه ، راستي چرا ما مانند او ديگه نداريم.... گفتم که رفيقی کن با من که منت خويشم گفتا که بنشناسم من خويش ز بيگانه غزلی شیوا ودلربا از مولانا با نوائی شنيــدنی از آرشان... |
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم ز سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم ؟ |
سـحرگـه ره روي در سرزميني هميگـفـت اين معـما با قريني که اي صوفي شراب آن گه شود صاف کـه در شيشـه برآرد اربـعيني خدا زان خرقـه بيزار اسـت صد بار کـه صد بت باشدش در آسـتيني مروت گر چه نامي بينشان اسـت نيازي عرضـه کـن بر نازنيني ثوابـت باشد اي داراي خرمـن اگر رحـمي کني بر خوشـه چيني نـميبينـم نـشاط عيش در کس نـه درمان دلي نـه درد ديني درونها تيره شد باشد کـه از غيب چراغي برکـند خـلوت نـشيني گر انگـشـت سـليماني نـباشد چـه خاصيت دهد نقـش نـگيني اگر چـه رسم خوبان تندخوييسـت چـه باشد گر بـسازد با غـميني ره ميخانـه بـنـما تا بـپرسـم مال خويش را از پيش بيني نـه حافـظ را حضور درس خـلوت نـه دانشـمـند را علـم اليقيني ظاهرا کلام حافظ مقيد به زمان و مکان نيست، اين خلوتنشين غيبی کجاست که چراغ راهمان سالهاست که خاموش مانده..... ... |
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد هلال عید به دور قدح اشارت کرد ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک میکدهی عشق را زیارت کرد مقام اصلی ما گوشهی خرابات است خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد نماز در خم آن ابروان محرابی کسی کند که به خون جگر طهارت کرد فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز نظر به دردکشان از سر حقارت کرد به روی یار نظر کن ز دیده منت دار که کار دیده نظر از سر بصارت کرد حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد ... |
خرم آنروز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم از پی جانان بروم دلم از ظلمت زندان سکندر بگرفت رخت بردارم و تا ملک سلیمان بروم |
دانم اي زيبا روزي بر مزارم بنشيني
سر كني آه و زاري گوشه غم بگزيني من به اميد وصالت عمر خود دادم بر باد تا تو اكنون اين چنين بر خاك ماتم بنشيني |
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد |
|
وقتي كه تو آمدي به دنيا عريان
مردم همه خندان و تو بودي گريان كاري بكن اي دوست كه وقت رفتن مردم همه گريان و تو باشي خندان |
امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام - شاعر علی اکبر شیدا خواننده سیما مافیها
حتما همه تون تا حالا اهنگ امشب شب مهتابه رو شنیدین...
آهنگ قشنگ و جالبه من امروز شعر کاملشو که دیدم چند بیت اولش خیلی برام جالب بود نمیدونم شاید من دقت نکردم توی اهنگش نبوده ... شاعر:علی اکبر شيدا آهنگساز:تنظيم ابراهيم منصوری خواننده :سيما مافيها امشب به بر من است و ان مايه ی ناز يا رب تو کليد صبح در چاه انداز:41::41: ای روشنی صبح به مشرق برگرد ای ظلمت شب با من بيچاره بساز امشب شب مهتابه حبيبم رو ميخوام حبيبم اگر خوابه طبيبم رو ميخوام خواب است و بيدارش کنيد مست است و هشيارش کنيد گوييد فلانی آمده آن يار جانی آمده آمده حال تو احوال تو سيه خال تو سفيد موی تو ببيند برود امشب شب مهتابه حبيبم رو ميخوام حبيبم اگر خوابه طبيبم رو ميخوام. یارب تو کلید صبح در چاه انداز..... ببینید چیزیو در بیتهای بعدیش میگه که هزاران سال شعرا خلاف اونرو خواستند و ما کیف کردیم اما همین الان با شنیدن چیزی کاملا متفاوت با اونها باز هم لذت میبریم و درود میفرستیم به هر چی هنرمنده و خلاقیتشون.... ای صبح ! نشو ! ندم ! سیاهی شب بمان ! |
دارم به دل دمادم شوق نگاه رویت
آیا شود که این دل راهی برد به کویت در سینه ای که در آن عشق تو بود هر دم با هر طپش زقلبم افزوده گشت دردم دردی که غیر مردن آن را دوا نباشد باشد وصالت ای دوست ،مردن روا نباشد |
نه از آغاز چنین رسمی بود و نه فرجام چنان خواهد شد که کسی جز تو ، تو را دریابد تو در این راه رسیدن به خودت تنهایی ظلمتی هست اگر چشم از کوچه یاری، بردار و فراموش کن این کهنه خیال نور فانوس رفیقی، که تو را دریابد! دست یاری که بکوبد در را پرده از پنجره ها برگیرد، قفل را بگشاید کوله بارت بردار دست تنهایی خود را تو بگیر و از آیینه بپرس منزل روشن خورشید کجاست؟ شوق دریا اگر هست، روان باید بود ورنه، در حسرت همراهی رودی به زمین خواهی شد مقصد از شوق رسیدن خالیست راه ، سرشار امید و بدان ،کین امروز منتظر فرداییست که تو دیروز در امید وصالش بودی بهترین لحظه راهی شدنت، اکنون است لحظه را دریابیم باور روز برای گذر از شب کافیست و از آغاز، چنین رسمی بود که سرانجام، چنین خواهی شد ... .. |
بوديم و كسي قدر ندانست كه بوديم
باشد كه نباشيم و بدانند که بوديم |
خیال کردم بری میری از یادم تو رفتی و نرفت چیزی از یادم تو رفتی تازه عاشقتر شدم من از اونی هم که بود بدتر شدم من صبح تا شب این شد کارم که واسیه چشات بیدارم تو خدای عاشقایی تو تموم کس و کارم تو بداد من رسیدی وقتی تنها یمو دیدی تو نذاشتی برم از دست اگه چیزیم هنوز نازنینم امید شیرینم من بحز تو کسی نمی بینم از اون روزی کخ رفتی یه روز خوش ندیدم بجز دستای گرمت بلا و خوش ندیدم زندیگمو به پای تو دادم اون روزا رو نمیره از یادم نازنینم برس به فریادم |
با تشکر از دانه کولانه اما شعر امشب شب مهتابه رو تا حالا فکر می کردم مرضیه خوانده به هر حال ممنون از لطف شما
|
آباداني جان محض اطلاعت هرچي خواننده و شعر كه تو دكون عطاري هيچكس يافت مي نشود دربساط به قول شما اين دانه كولانه يافت مي شود.هرسوالي داري راحت ازش بپرس.
و اما ما يه شجره نامه داريم كه خدابيامرز عموي بزرگوارم از روي بقيه شجره نامه هاي موجود وبا10سال پي گيري و گرفتن اطلاعات ازفك و فاميل درسراسر ايران از فاميل بزرگ ماگردآوري كرده كه خب به دودليل براي همه ما خيلي عزيز و ارزشمنده. اول اينكه به هرحال سلاله مارونشون مي ده تا جدعاليقدرمون. دوم اينكه افتخار مي كنيم كه ازبستگان نزديك گردآورنده هستيم. و يه چيز ديگه هم اينكه فكر مي كنم در شجره هاي سادات اين اولين شجره اي است كه اسم خانمها هم دراون آورده شده. صفحه اول اين كتاب يك بيت شعر داره از ايرج ميرزا كه بسيار زيبا و بامسماست و اون هم اينه: مرد آن نيست كه براصل و نسب فخر كند مرد آن است كزوفخر كند اصل و نسب از اينهمه شعر ،من شايد بتونم بگم اين و ازهمه بيشتر دوست دارم. |
نقل قول:
چاکریم نه سیما ما فیها خوندش خیلی هم راستش خوب و حماسیه توی تاکسی و ماکسی و اینا ! شنیدم از زبان فروهر لیلا اینو دوپس دوپس میخوند خب مگه مجبورین برین همون دوپس دوپسای خودتونو بخونین چرا اینو خراب میکنین اینج میگه گویید فلانی امده ان یار جانی امده اونجا شنیدم میگه فلونی ! اومده یار جونی اومده نمیدونم یه بار دیگه گفتم یا خیر این شعر رو من توی یه عروسی هم شنیدم که یارو داشت میخوند و یه سوتی وحشتناک داد البته سوتی که نه سوتی یه اشتباه لحظه ایه و ادم دیگه تکرار نمیکنه و میدونه اشتباه کرده اما این اصلا فکر نکنم توجه کرده باشه بهش کسی هم نفهمید... یه جا میگه گویید فلانی امده ان یار جانی امده امده حال تو احوال تو سیه موی تو سپید روی تو ببیند برود اقا میخوند ! سیه روی تو سپید موی تو ببیند برود :24: فکر شو بکنین معشوق بشنوه اینو دانه گیس سر خودش نمیذاره اینقدر باوکه رو و شیون مکنه _باوکه-رو دلبر جوان و زیبا رو را به دلبر معمر سیه چرده تبدیل میکنه شما مواظب باشید یه وقت دسته گل به آب ندین ! نقل قول:
ما مخصلصیم مجدد هنوز اماده کل کل با خواهرتون که هی زدینش تو سرمون در زمینه موسیقی سنتی هستیم مرافه{جشن پتو} همونطوری که گفتی سیمامافیها نیستش کاری ازش دست مردم و توی مردم نیست کم شناخته شده نمیدونم چرا راستش من خودمم فعلا چیز دیگه ای ازش ندارم ... و اونی هم که هست کیفیت خیلی پایینی داره قربون اجداد و اجداد خودمونم برم همیشه قبطه میخورم که چرا زودتر دنیا نیومدم و اون چند نفر بزرگ و باسواد و مرد خانواده مون رو ندیدم و باهاشون نشست و برخواست نداشتم شعرت و در واقع شعرش خیلی جالب و زیبا بود ولی خداییش من فکر میکنم در کنار درستیی مضمون این شعر واقعا شان اجتماعی خانواده واقعا روی افراد تاثیر داره اینجا که اینجوریه کسی که از خانواده بزرگ و محترم و باسوادی باشه واقعا خودشو که نگاه میکنی میبینی چقدر جا افتاده و درست وحسابی و خوش مشربه خاندان داریم که کلا همه شون استعداد زبان دارن همشون تافل میگیرن بهترین اساتید اموزش زبان انگلیسی و عربی از اون خاندانن یه خونواده دیگه طور دیگه همه ذاتا دکتر دنیا میان ... یه نه لزومان شغل یه خانواده میبینی که کلا همه شون ادمای معقول و با شخصیتین فعلا زمانه اینجا طوریه که این قسمت میچربه که کسی که خانواده ی درستی داشت خودشم درصد بالایی ادم درستی از اب در میاد... |
آه باران! ای امیدِ جانِ بیداران! ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران یا نه دریائیست گویی واژگونه بر فراز شهر شهر سوگواران هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر با تشویش رنگ این شبهای وحشت را تواند شست آیا از دل یاران چشم ها و چشمه ها خشکند روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ همچنانکه نامها در ننگ هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد آه باران ای امید جان بیداران بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم آیا چیره خواهی شد ...... |
آه باران شجریان
نقل قول:
آه باران..... مرسی بابت شعر زیبات آخرین کار استاد شجریان که با پیانو هست ... شعری زیبا از مشیری .... و حتی به نظر من البومی و اوازی و صدایی متفاوت از شجریان... این نظری که من عرض میکنم خیلی علمی و اثبات شده نیست اما اعلام میکنم خواننده ای مثل شجریان در طول چند دهه فعالیت پربار و زیاد هنری که داشته غالبا صدایی ثابت و بدون تغییر داشته و شاید اگر خیلی حرفه ای نباشیم یا مثل من جونتر باشیم بدون اینکه شناسنامه اثری رو ندونیم به راحتی نتونیم تشخیص بدیم شجریان اینو در جوانی خونده یا مال 7-8 سال پیشه برای من که پیش اومده این حالت چون شجریان واقعا از همون اول صداش پخته و کامل بوده و بدون بالا پایین شدن سالها جلو اومده اما در طرف دیگه بعضیها اینطوری نیستن کسایی که مثل من موسیقی کردی رو هم شنیده باشن یکی مثل حسن زیرک که بسیار مورد احترام و قابل ستایش هست برای ماها به شدت صداش دچار تغییر بوده طوری که باز اگه حرفه ای نباشی ! 2 تا کار متفاوت از اقای زیرک رو بشنوی شاید نتونی بگی این 2 تا از یه خواننده س این لزوما خوب یا بد نیست فقط یه تفاوته در خیلی خواننده های دیگه هم دیدم اما استاد شجریان لااقل در گوش من به ندرت پیش اومده که صداهای متفاوتی ازش شنیده باشم مخصوصا کارهای سالهای اخرش با گروه استاد کلهر و علیزاده که همه انگاری در یه روز خوانده شده.... اما استثنائا البوم اه باران اینطوری نیست و استاد با صدایی که البته سابقا هم از او شنیده شده در این کار حضور پیدا میکنه صدای محزون مردی خسته که سالها برای ملتش خونده و خونده و خونده و زحمت کشیده و عرق ریخته صدای مردی که سالها به هدایت کاروان موسیقی ملتی مشغول بوده لیدر بوده ایده داده مبارزه کرده با کجرویها گریانده و روح جلا داده با عشاق بوده با مبارزین بوده باور کنین تمام اینها رو برایند تمامشونو توی این تصنیف و این صدا در این البوم میتونین بشنوین خزن و گیرایی و غم خاصی در این صدا پیدا میشه.... |
نقل قول:
|
مرسی شاید
من از مرضیه نشنیدم اگه داشتیش برام بفرست بررسی کنیم نقل قول:
نقل قول:
|
{پپوله}{پپوله}{پپوله} ای عاشقان ای عاشقان ، گلایه دارم از جهان نامردمی از هر کران ، آتش به دلها می زند ، آتش به دلها می زند همچون زمین و آسمان ، ستاره های خون چکان سنگ مصیبت هر زمان ، بر سینه ما می زند ، آتش به دلها می زند دنیا به کام اهل ناز ، ما بیدلان اهل نیاز این قلب خونین باغ ما ، داغ شقایق داغ ما ما خسته از رنگ و ریا ، با درد هر داغ آشنا این آسمان را پر فروغ ، روی زمین را بی دروغ خالی ز کین می خواستیم ، نیک و نوین می خواستیم زیباترین می خواستیم ، کی اینچنین می خواستیم روزی که قلب این جهان ، با عشق و آزادی زند دنیا به روی مردمان ، لبخندی از شادی زند ای عاشقان ای عاشقان ، از یاد ما یاد آورید دلدادگان دلدادگان ، با یاد ما داد آورید ، از یاد ما یاد آورید شادا که با یگانگی ، از بند غم رها شویم به رغم هر بیگانگی ، من و تو با هم ما شویم شادا به روزی اینچنین ، چون ما چنین می خواستیم ، آری همین می خواستیم ..{پپوله}{پپوله}{پپوله}... |
امیدم باش
امید آخرینم باش و نوشدارو برایم باش برای این دل ریشم تو مرحم باش تو با مهرت عزیزم باش تو عشقم باش تو تنها در كنارم باش ولیكن تا دم اخر كنارم باش كنارم باش |
كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را؟ كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را؟ غيبت نكرده اي كه شوَم طالب حضور پنهان نگشته اي كه هويدا كنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدي كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را چشم به صد مجاهده آيينه ساز شد تا من به يك مشاهده شيدا كنم تو را بالاي خود در آينـﮥ چشم من ببين تا با خبر ز عالم بالا كنم تو را مستانه كاش در حرم و دير بگذري تا قبله گاه مؤمن و ترسا كنم تو را خواهم شبي نقاب ز رويت برافكنم خورشيد كعبه، ماه كليسا كنم تو را گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من چندين هزار سلسله در پا كنم تو را طوبي و سدره گر به قيامت به من دهند يكجا فداي قامت رعنا كنم تو را زيبا شود به كارگِه عشق كار من هر گه نظر به صورت زيبا كنم تو را رسواي عالمي شدم از شور عاشقي ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را ----------- فروغي بسطامي |
در سيه خانه ي افلاك دل روشن نيست اخگري در ته خاكستر اين گلخن نيست دل چو بيناست چه غم ديده اگر نابيناست خانه ي آينه را روشني از روزن نيست گوهر از گرد يتيمي نشود خانه نشين دل اگر زنده بود هيچ غم از مردن نيست ديده ي شوخ تو را آينه در زنگارست ورنه يك سبزه ي بيگانه درين گلشن نيست راستي عقده گشاينده ي اسرار دل است شمع را حوصله ي گريه فرو خوردن نيست نيست در قافله ريگ روان پيش و پسي مرده بيچاره تر از زنده درين مسكن نيست حرص، هر ذره ي ما را به جهاني انداخت مور خود را چو كند جمع كم از خرمن نيست نه همين موج ز آمد شد خود بي خبرست هيچ كس را خبر از آمدن و رفتن نيست سفلگان را نزند چرخ چو نيكان بر سنگ محك سيم و زر از بهر مس و آهن نيست دل نازك به نگاه كجي آزرده شود خار در ديده چو افتاد كم از سوزن نيست ------------------- محمدعلي صائب تبريزي |
ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدست وی باغ لطافت به رویت که گزیدست زیباتر از این صید همه عمر نکردست شیرینتر از این خربزه هرگز نبریدست ای خضر حلالت نکنم چشمه حیوان دانی که سکندر به چه محنت طلبیدست آن خون کسی ریخته ای یا می سرخست یا توت سیاهست که بر جامه چکیدست با جمله برآمیزی و از ما بگریزی جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیدست نیکست که دیوار به یک بار بیفتاد تا هیچ کس این باغ نگویی که ندیدست بسیار توقف نکند میوه بر بار چون عام بدانست که شیرین و رسیدست گل نیز در آن هفته دهن باز نمیکرد و امروز نسیم سحرش پرده دریدست در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی کشتی رود اکنون که تتر جسر بریدست رفت آن که فقاع از تو گشایند دگربار ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیدست سعدی در بستان هوای دگری زن وین کشته رها کن که در او گله چریدست ---------------- سعدي |
گيرم بازم بيايي از عاشقي بخونيم
گيرم تا دنيا دنياست بخواي بيشم بموني روز غمم نبودي خوشي با ديگرون بود منو به كي فروختي اون از ما بهترون بود (من عاشق اين ترانم) |
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست ... .. . |
دیده فرو بسته ام از خاکیان تا نگرم جلوه افلاکیان شاید از این پرده ندایی دهند یک نفسم راه به جایی دهند ای که بر این پرده ی خاطر فریب دوخته ای دیده ی حسرت نصیب آب بزن چشم هوسناک را با نظر پاک بین پاک را آن که در این پرده گذر یافته چون سحر از فیض نظر یافته خوی سحر گیر و نظر پاک باش راز گشاینده ی افلاک باش .. خانه ی تن جایگه زیست نیست در خور جان فلکی نیست نیست آن که تو داری سر و سودای او برتر از این پایه بود جای او چشمه مسکین نه هنرپرور است گوهر نایاب به دریا در است ما که بدان دریا ، پیوسته ایم چشم ز هر چشمه فرو بسته ایم پهنه دریا ، چو نظرگاه ماست چشمه ی ناچیز ، نه دلخواه ماست ... .. . |
مگذار که فرزانه ی فرزانه بمیرم بگذار که دیوانه ی دیوانه بمیرم میخانه اگر جای من بی سرو پانیست بگذار که پشت در میخانه بمیرم محـروم چو از آن لب شیرین چو قندم بگذار که لب بر لب پیمانه بمیرم از عشق پر آشوب تو چون خانه خـرابم بگذار که آواره و بی خانه بمیرم ویران چوازآن دیده ی ویرانگر مسـتم بگذار که عاشق دل و ویرانه بمیرم با عشــق تو چون عـهد نمودم باراده بگذار که با عـهد تو مردانه بمیرم چون جز تو مرا یاری و دلداردگر نیست بگذار که من از همه بیگانه بمیرم از عشق تو چون رانده شدم از همه مردم بگذار که تنها و غریبانه بمیرم این قصه ی ما کام ندید از سر تقدیر بگذار به ناکامی افـسانه بمیرم یارا به برم گیر در آن لحـظهء مردن بگذار در آغـوش تو مستانه بمیرم ای دهـر وصــالش ندهـی ٍ لیک تو بگذار در نزد همـین دلبر جـانانه بمیرم عمری چو بدل حـسرت وصـل است و وصالش بگذار که حـسرت دل و ویرانه بمیرم ...................... ف.شیداـ ۱۳۶۲ |
زیستن و معجزه کردن...
ورنه میلاد تو جز خاطره دردی بیهوده چیست.... |
می پسندی تو مرا؟ ( بابک آذرشب)
شاعر : بابک آذرشب – مرداد88
می پسندی تو مرا؟ این سوالیست که دیریست که در دل دارم از تو می پرسم من!!! فقط از تو ! از تو که عشق تو دیریست به سینه حکّ است! تو هم آیا دیریست منتظر هستی تا جملة «دوستت دارم » را از زبانم شنوی؟ *** حرمتی داری تو قدر پهنای فلک! عصمتی داری تو قدر دریای کبود! قدر هر بود ونبود! پیش زیبایی تو مژه توقیف شود پیش رعنایی تو دل پر از دیده شود پیش شیدایی تو دست و پا می لرزد... پس تو انصاف بده من چگونه گویم: «دوستت دارم من»!!!؟ |
کجاست بالش امنی که باتو سر بنهم که حسرت سرو سامان که گفته اند این است " حسین منزوی" .. |
تاتوانی رفع غم ازخاطر غمناک کن درجهان گریاندن اسان است اشکی پاک کن
|
گویندسنگ لعل شوددرمقام صبر اری شودولی به خون جگرشود
|
بی تویک روزدراین فاصله ها خواهم مرد مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد توکه رفتی همه ی ثانیه ها سایه شدند سایه درسایه این ثانیه ها خواهم مرد به خاطرپدرم
|
نمیدانی مگر عشـــق است و راهی که صــــــــد ها گرگ آدمخوار دارد نمیدانی مگر چشــــــــــمان سرخی کــــه ماند تا ســــــــــحر بیدار دارد نمیدانی مگر عشـــق است و دردی که کــــوه بیستون را جا به جا کرد مگر جز عشــــــق اندوهی دگر بود که مجنون را ز شهر خود جدا کرد کجا در سرنوشت عاشــــــقان است کــــــه بی غم جرعه آبی بنوشند ؟ بنــــــــام عشـــــــــق از اول لباسی مهیا شــــــــد که بر عاشق بپوشند کجا دانی کـــــــه روزی همچو فردا به کام این دل غمگین نباشـــــــد ؟ نمیـــــــــــــدانی مگر نادیده هجران وصــــــال عاشقان شیرین نباشد ؟ سخن بی پرده گفتــــــــــم، باز گفتم من از صـــــــــد رنگی چرخ زمانه نه شیرین بود، گـــــــاهی هم کلامم ترا آزرده میــــــــــــــکرد آن میانه گمانم هــــــــــــر کلامم مرحمی بود کـــــــــــــه بر زخم دل تنگت نهادم گمانم رفتــــــــــــــه رفته گام تا گام دلت را ندکــــــــــــــــــــی آرام دادم ترا کم کم ز غم ها دور کـــــــــــردم اگــــر خود در دلم غوغای غم بود اگــــــــــــر چه زیر بار عشق یاری ســــــــــرم پیش دل دیوانه خم بود تو دریای غم و من صـــــخره بودم ره امواج غم های تو بســــــــــــتم به آرامش رســـــیدی صـاف و آبی اگر چه از میان خودرا شـــــکستم ندانستی کــــــه خود از درد عشقی دلـــــــی ویران تر از ویرانه دارم ندانستی کـــــه شـــــــبها با خیالش چــــــــــــه حالی با دل دیوانه دارم ندانستی کــــه پر پر میـــــــــزند دل میان کوره تنـــــــــــــــــــهائی من صــدای هق هق شب گــــریه هایم شده وقت ســـــــــــــحر لالائی من عزیزم هر کــــــــــــه مینالد ز یاری من و تو هــر دو از یک درد بودیم من و تو هر دو ســـرگردان عشقی کـه با ما بدتر از بد کــــــــرد بودیم اگر سنگ صبورت بودم ای دوست ترا همـــــــــــدرد خود دیدم عزیزم همــــــــــه درد خودم بود از لب تو که میگفتی و بشــــــــــنیدم عزیزم بخواب آســـــــــوده ای دریای آرام کــــــــــه ایکاش آشنای من نبودی تو آزادی و من پابنــــــــــــــد خاکم خدا را شــــــــــکر جای من نبودی {پپوله}... ..{پپوله} .{پپوله} |
باز امشب ای ستاره ی خندان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی شمعم شکفته بود که خندد به روی تو افسوس ای شکوفه خندان نیامدی زندانی تو بودم و مهتاب من چرا باز امشب از دریچه ی زندان نیامدی با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی مگذار قند من که به یغما برد مگس طوطی من که در شکرستان نیامدی شعر من از زبان تو خوش صید دل کند افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه نامهربان من تو که مهمان نیامدی خوان شکر به خون جگر دست می دهد مهمان من چرا به سر خوان نیامدی نشناختی فغان دل رهگذر که دوش ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی گیتی متاع چون منش آید گران به دست اما تو هم به دست من ارزان نیامدی صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته است ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی عیش دل شکسته عزا می کنی چرا عیدم تویی که من به تو قربان نیامدی در طبع شهریار خزان شد بهار عشق زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی شهریار |
اکنون ساعت 09:27 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)