پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   پارسی بگوییم (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=63)
-   -   نام شناسی و ریشه واژه ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29749)

behnam5555 12-15-2010 10:11 PM

بررسی واژه دیو در زبانهای هند و اروپایی

واژه دیو بیانگر اختلاف اقوام آریایی در پرستش خدا می باشد . "دیو" در زبا‌ن‌های هند و اروپایی( جز ایران )

بررسی‌های ریشه ‌شناختی نشانگر این است که واژه‌ی "دیو" در همه زبان های آریایی، معنای "خدا" داشته است. دیو در سانسکریت "devā" بوده که به خدایان کهن آریایی گفته می ‌شد و امروزه در هند معنی خدا دارد ( deva).

در یونانی این واژه به صورت "zeus" در آمده که نام بزرگ خدایان یونان باستان است. بخش نخست واژه "ژوپیتر" ( Ju)Jupiter نیز که پدر خدایان رومی است از همین ریشه است.
در لاتین "deus" به معنی خداست . در فرانسه "dieu" در ایتالیایی "dio" و در اسپانیایی "dios" همه معنی خدا را دارند.در انگلیسی این واژه به صورت‌های گوناگون آمده. واژه‌ی "deity" که در انگلیسی ِ امروزبه معنی "خدا" است، با واسطه از فرانسوی، از "deitas" در لاتینی برگرفته شده. واژه‌ی دیگر "divine " به معنای "خدایی "‌ این هم از " divinus" لاتینی برگرفته شده. واژه‌ی "deism" به معنای "خداگرایی" (گونه ای ویژه از باور به خدا) نیز از همان ریشه‌ی لاتینی است.
دیو در زبان فارسی
"دیو" در فارسی باستان "daiva" بود. این واژه در واژه "daivadāna" نیز وجود داشته که به معنای "پرستشگاه دیوان" است. در اوستایی نیز این واژه به صورت "daēva" بوده. در فارسی میانه (پهلوی) این واژه به صورت "dēw" تلفظ می شده. و امروزه به صورت "div" تلفظ می گردد. در کردی دیو را dew می گویند.

اما در فارسی برعکس دیگر زبان ها واژه دیو به معنی آفریده‌های "اهریمن" است که جایگاهی برابر "ایزدان" - که کارگزاران اهورامزدا هستند را دارند .در شاهنامه فردوسی دیوان به مردمان پیش از کوچ آریاییان گفته شده که هرچند متمدن بودند اما به پای آریاییان نمی رسیدند .پس هر دو معنای "دیو" بد است. در متون دینی، کسانی را که پیرو دین مزداپرستی (مزدَیسنا) نبودند و بیگانگان و دشمنان، "دیویسنان" نامیده اند.

behnam5555 12-15-2010 10:13 PM


معنی و ریشه یابی واژه میرزا:
میرزا کوتاه شده "امیرزاده" است . میرزا : میر ( مخفف امیر ) + زا ( مخفف زاده) = امیر زاده
این واژه ظاهراً از زمان تیموریان رواج یافته است در دوره قاجار هرگاه پیش از نام افراد ذکر می شد به معنای « آقا » بود مانند: میرزا جعفر و اگر بعد از نام افراد می آمد دلیل بر شاهزادگی بود.مانند: محمدعلی میرزا- احمد میرزا. بعدها به عنوان یک لقب محترمانه برای افراد با سواد بدون توجه به نکته ای که ذکر کردم به کار رفت . حتی کار به جایی رسید که میرزا به تنهایی یک نام شد بی آنکه دارنده آن امیرزاده باشد .
تصویر میرزامحمدتقی خان امیر کبیر


behnam5555 12-15-2010 10:14 PM

ریشه یابی واژه " پیغمبر" :
پیغمبر : پیغم (کوتاه شده پیغام) + بر (بن مضارع بردن) = کسی که پیام می برد.پَیامبَر شکل دیگر این واژه است . اما نَــبیّ بر وزن فَعیل است و سه حرف اصلی اش ( ن ب ء ) است پس نبیّ بروزن فعیل باید در اصل نَــبیء باشد که همزه برای آسانی تلفظ به ی تبدیل شده است و دو تا حرف ی در هم ادغام شده اند آنگاه نَــبیْ تشدید گرفته است . ما در فارسی نبی را بی تشدید می خوانیم و می نویسیم .

behnam5555 12-15-2010 10:16 PM

ریشه واژه " آستین " :
در ریشه واژه آستین می توان واژه "دست" را یافت زیرا که صورت واژه در فارسی باستان "آدَستینه" a-dastaina یا "آدَستنیا" a-dastanya است.در بسیاری از واژگان که از نیاکانمان به ما رسیده است چنین دگرگونی هایی انجام شده است . به گونه ای که تشخیص ریخت اصلی کلمه برایمان بش دشوار است .

behnam5555 12-15-2010 10:17 PM

ریشه واژه " گاوبَندی" :

تا چندی پیش که تراکتور نبود ؛ شخم زدن به وسیله گاو انجام می شد با گذشت زمان واژه « گاوبندی »با قرارداد کارهای کشاورزی هم معنی شد.اما معنای مجازی آن « ساخت و پاخت » و « شرکت در سودهای نامشروع » از آنجا ریشه گرفته است که مباشران و مأموران گرفتن بهره مالکانه برای آنکه سود بیشتری به دست بیاورند ؛ با یک یا چند نفر از خوش نشینها در کشاورزی و گاوبندی شریک می شدند و سود به دست آمده از زمین های زیر کشت تعیین و از کشاورزان گرفته می شد مباشر مساحت زمینهای شراکتی را که با خوش نشینها گاوبندی کرده کمتر از میزان مقرر تعیین می کرد و یا اصلاً به حساب نمی آورد تا زیانی متوجه او و شریک گاوبندی اش نشود .
ادامه این کار از طرف مباشر و خوش نشین موجب شد که اصطلاح گاوبندی برسر زبان ها بیفتد و گاوبندی که کشاورزی و شخم زدن با گاو معنی می داد به معنی ساخت و پاخت شود

behnam5555 12-15-2010 10:19 PM



ریشه یابی واژه " اَلَــکی " :



http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:a...an%2520ard.JPG
الک ابزاری است که از سیم های باریک بافته می شود، مانند غربال، ولی سوراخ هایش کوچک تر است. به همین جهت بیخته شده اش بسیار نرم است. در گذشته که الک سیمی امروزی نبود و یا در جاهایی که الک سیمی نداشتند ، پارچه های بسیار نازک پنبه ای را مانند الک سیمی به چوب وصل می کردند و آرد و دیگر چیزهای نرم را برای بیختن از آن رد می کردند. این گونه الک مانند نوع سیمی اش مقاوم نبود و پس ازمدتی از میان می رفت. بعدها با توجه به ناتوانی این گونه الک اصطلاح الکی رایج شد و نماد سستی و کم دوامی شد و واژه «الکی» به شکل کنایه در آمد .

behnam5555 12-15-2010 10:22 PM

ریشه یابی واژه " پردیس یا فردوس " :
پردیس :از دو بخش پیوند یافته است: Pairi ( پیرامون ) + ( Daeza) ( انباشتن و دیوارکشیدن )= درختکاری و گل کاری پیرامون ساختمان
این واژه به شکل فِردَوس به عربی رفت و به اصطلاح مُعَرَّب شد .در انگلیسی پارادایس گفته می شود . شدنی است که این واژه از پارسی به یونانی و دیگر زبان های اروپایی رفته باشد .این واژه در قرآن نیز به کار رفته است . نزدیک به صد واژه فارسی عربی شده در قرآن یافت می شود

behnam5555 12-15-2010 10:23 PM

ریشه یابی واژه " پاســُخ " :
پاسخ: پات (ضد، مقابل) + سخون یا سُخَن (پاتسُخَن) = جواب سخن
این واژه بعدها با کاهش واج در دو بخش خود به ریخت پاسخ درآمد. پات در پادمادّه ، پادزهر ، پاتسخن به معنی ضد است .

behnam5555 12-15-2010 10:24 PM

ریشه یابی واژه های دبستان و دبیرستان :

دبستان : دب( خط) + ستان( پسوند مکان ) = جای آموزش خط و نوشتن .
دب یا دپ به معنای خط یا نوشتن می باشد. این واژه که به ریخت « دیپ » در سنگ نبشته های هخامنشی آمده است در حقیقت یادگاری از زبان سومر می باشد که به ریخت dub به معنای لوح و خط بود. بعدها این واژه به زبان اکدی رفت و به ریخت duppu و tuppu نوشته و خوانده شد. سپس با رفتن به زبان آرامی به ریخت dup درآمد و هنگامی که به زبان فارسی باستان آمد به ریخت های گونه گون : دب ، دیب در آمد .و ما امروزه این گونه ها را می توانیم در واژه هایی مانند : دبیر ، دبیرستان ، دیباچه ، دیبا و دیوان ببینیم.

behnam5555 12-17-2010 11:44 AM


ریشه یابی واژه بوستان:
بوستان = بوی (رایحه) + ستان = جایی که گل های خوشبو بسیار باشد. جای پر از بوهای خوش این واژه به صورت بُستان به عربی وارد شده و جمع مکسر نیز شده است ( بَساتین )

behnam5555 12-17-2010 11:47 AM


ریشه یابی واژه " آبشار " :

آبشار : آب + شار (بن مضارع شاریدن به معنی ریختن) = ریزش آب ، جایی که آب می ریزد .


behnam5555 12-17-2010 11:50 AM


ریشه یابی واژه حُـقّـه باز


حقه ( جعبه ویژه نگهداری چیزهای با ارزش ) + باز:حقه باز در اصل یعنی فرد چیره دست در بازی و جابه جایی حقه ها. در گذشته تردستان چند حقه را با رنگ های گوناگون واژگون بر زمین می نهادند و مهره ای در زیر یکی از آنها می گذاشتند سپس با جابه جایی حقه، مهره را ازحقه ای به حقه ی دیگر جابه جا می کردند که مایه ی شگفتی تماشاگران می شد. این واژه بعدها بار منفی یافت و امروزه هم معنی با واژه فریبکار است .

behnam5555 12-17-2010 11:51 AM


ریشه یابی واژه میزبان :

میزبان : میز ( مهمان ) + بان ( پسوند دارندگی و نگهداری ) = کسی که دارای مهمان است، کسی که مهمانانش پشت میز هستند .

behnam5555 12-17-2010 11:52 AM


ریشه واژه جُغرافی
جغرافی عربی شده ( مُعّرَّب) ژئوگرافی است . چون در عربی فصیح یعنی نوشتاری گ و ژ نیست ؛ ژئوگرافی به جغرافی تبدیل شد .این واژه از زبان یونانی در هنگامی که مسلمانان با فرهنگ و تمدن یونان آشنا شدن وارد زبان عربی و پس از آن وارد فارسی شد .

behnam5555 12-17-2010 11:54 AM


ریشه دو واژه بالا و پایین
بال + ا = بالا پا + ین = پایین

در بسیاری از زبانهای ایرانی هنوز بال به معنی دست است . در فارسی نیز گاهی دست و بال را باهم می آورند .اگر دست خود را بر فراز سرمان ببریم آنگاه می بینیم که دست بالاتر از سر می شود . پس اگر جهت بالا چنین نامیده شده است به همین دلیل است . پایین نیز همین گونه است .پایین منسوب به پا است .


behnam5555 12-17-2010 11:55 AM

معنی و ریشه واژه "شعرباف" :
شعربافی نام عمومی و كلی صنعتی قدیمی و متداول در یزد است كه كار آنبافتن پارچه از نخ است. قدمت برخی رشته های شعربافی به بیش از هزار سال می رسد. محققین این صنعت و دستگاه های آن را اختراع زنان می دانند. شعر بافی یا پارچه بافی از مرسوم ترین پیشه ها در یزد بود؛ صنعت پارچه بافی، در بیشتر شهر های كویری ای كه در مسیر جاده ابریشم واقع است از صد ها سال پیش، رایج بوده است و در این میان، یزد از نامدارترین آنهاست. اینصنعت را «شعربافی» و بافنده آنرا «شعرباف »می گویند. هرچند امروزه به خاطر گسترش كارخانه های نساجی، شعربافی رو به کاهش نهاده است ولی در گذشته اینصنعت، همیشه از صنایع مهم، و این طبقه، یعنی شعربافان، از طبقات محترم جامعه بودند.شعر باف از دو بخش «شعر» و «باف» تشكیل شده است. معنی بخش دوم یعنی باف، روشن است وبن ماضی مصدر «بافتن» است؛ اما در مورد بخش نخست واژه، این پرسش مطرح است كه «شعر» یعنی چه ؟اگر به واژه نامه ها یی مانند «آنندراج» و «ناظمالاطباء» مراجعه كنیم، «شعر»، به معنی موی حیوانات، به خصوص بز و در مواردی واختصاصاً به موی سر انسان اطلاق می شود اما در شعربافی مو به کار نمی رود پس یقینا این واژه اشتباه نوشته شده یعنی با عین نوشتن آن درست نیست و شاید چیزی شبیه شارباف بوده است.

behnam5555 12-17-2010 11:57 AM


معنی و ریشه واژه داوطلب
داوطلب: داو( هر دست بازی نرد ) + طلب( بن مضارع طلبیدن) = کسی که خواستار بازی کردن بازی نرد باشد. این کلمه بعدها عمومیت یافت.

behnam5555 12-17-2010 11:59 AM


معنی و ریشه واژه اِبریق


ابریق عربی شده (معرَّب) آبریز است و آبریز نوعی پارچ آبخوری بوده . این واژه پس از ورود به عربی ابریق شد . این واژه به صورت جمع ( أباریق ) در قرآن هم به کار رفته است .ببینیم در فرهنگ لغت در باره اش چه آمده است : ابریق . معرب آبری (تاج العروس ) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب :
ابریق می مرا شکستی ربّی
برمن در عیش من ببستی ربّی از خیام

behnam5555 12-17-2010 12:01 PM

معنی و ریشه آسمان



آسمان: آس( سنگ گرد ) + مان(پسوند همانندی) فضای همانند سنگ آس
این همانندی به این دلیل است که به باور پیشینیان آسمان گِرد همچون سنگ بزرگ آسیاب است که بر فراز زمین در حال چرخش است.بخش نخست این واژه را می توان در واژه های آسیاب و خراس نیز دید .

behnam5555 12-17-2010 12:02 PM


معنی موسیقی



واژه موسیقی از واژه‌ یونانی Mousika است که آن هم برگرفته از واژه Muse می‌باشد که نام رب النوع نگهدار شعر و ادب و موسیقی یونان باستان می‌باشد.با آشنا شدن مسلمانان با فرهنگ و تمدن یونان و ترجمه آثار آنان واژگان یونانی بسیاری مانند جغرافی ( ژئوگرافی : شناخت زمین ) و فیلسوف ( فیلوسوفیا : دوستدار دانش )و... وارد عربی شد.


behnam5555 12-18-2010 06:34 PM


پیشوند دُش در آغاز دشمن ، دشنام ، دشوار ، دُشخیم (دِژخیم )
این پیشوند امروزه به کار نمی رود و تنها در چند واژه کهن فارسی کاربرد دارد . دُش به معنی بد است . پس دشنام یعنی نام بد ، دشمن یعنی انسان بد ، دشخیم در برابر بدخیم است . امروزه دشخیم را دژخیم می گوییم . دشوار براس اینکه آسان نیست چنین گفته شده است . تنها این پیشوند فارسی نیست که فراموش شده است . پیشوندها و پسوندها و واژگان بسیاری را ما ایرانیان در گذر تاریخ از یاد برده ایم . اگر این واژه ها را جان بود از دست ما فریادشان به آسمان می رفت که چرا ما را فراموش کرده اید . ما یادگار نیاکانتانیم .

behnam5555 12-18-2010 06:35 PM


معنی واژه "لغت"
برخلاف گمان بیشتر مردم واژه لغت ریشه عربی ندارد . لغت همان logo در یونانی است .logo به گونه لُــغــة در عربی وارد شده است .در قرآن همه جا از لسان به جای لغة استفاده شده . مثال : لساناً عربیاً /ما أرسلنا من رسولٍ إلا بلسان قومه . و ...اما در فارسی منظور ما از لغت آن نیست که عرب می گوید . مقصود ما فارسی زبانان واژه است . پس کاربرد فارسی آن با عربی اش گوناگون است .

behnam5555 12-18-2010 06:37 PM


معنی لامَصَّـب یا لامَذهَب
لامَصَّـب یا لامَذهَب یک اصطلاح عربی است . درست این کلمه لا مذهب است که به غلط به گونه های دیگری تلفّظ می شود .یعنی کسی که مذهبش قبول نیست . بی مذهب و بی دین است .این ناسزا را متعصبان بی خرد نسبت به مذاهب دیگر روا می دارند .امروزه بدون توجه به اصل معنی آن در جایی که شخص کلافه و خسته می شود همین طور بر زبان می آورد بی آنکه معنای درستش را بداند .

behnam5555 12-18-2010 06:39 PM


معنی مُـزمِــن
واژه مُـزمِــن در نام بیماریها بسیار گفته می شود . بیماری مزمن . خیلی ها نمی دانند معنایش چیست . مزمن یعنی دارای زمان و دیرینه و کهنه ،زمان بَر ، زمان گیر و یک واژه عربی است . اسم فاعل از یُــزمِنُ می باشد .( أزمَنَ ، یُزمِنُ ، إزمان بر وزن أفعلَ ، یُفعِلُ ، إفعال می باشد )اما این واژه را در فرهنگ لغت ببینید:

مزمن . (عربی ، صفت ) بر جای مانده شونده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث ). بر جای مانده . کهنه و دیرینه . دارای زمان و دیرینه . (ناظم الاطباء). دیرینه و کهنه . (آنندراج ) (غیاث ) . کهن . عتیق . طویل (از نظر زمان ). پیاده (مقابل حاد). متقادم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
در اصطلاح پزشکی دیرگذر. مقابل حاد. آهسته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت مرحوم دهخدا) : به علت های مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته . (کلیله و دمنه ). بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد... هر لحظه ناتوانی بروی مستولی گردد و علت مزمن تر شود. (کلیله و دمنه ).
- بیماری مزمن ؛ بیماری کهنه و دیرینه و بیماری که مدت زمان طول کشیده باشد. (ناظم الاطباء). در تداول امروزین به معنی دیرمانده و علاج آن مشکل شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرضی که از آدمی دست برندارد. (یادداشت ایضاً) :
هر کجا بیماریی مزمن بدی
یاد اوشان داروی شافی شدی .

مولوی (مثنوی ).

- تب مزمن ؛ تب دیرینه . تب که قطع نشود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- دل درد مزمن ؛ دل درد کهنه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- سرفه ٔ مزمن ؛ سرفه ٔ کهنه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مرض مزمن ؛ بیماری مزمن . مرض کهنه . ناخوشی کهنه و زمان بر وی گذشته . (اقرب الموارد). توسعاً دیرعلاج . وخیم . کهنه مانده . صعب العلاج : بیماریی که چهل روز و بیشتر کشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| زمینگیر. علیل . از ناخوشی افتاده : و هر کجا مزمنی بود و مبتلائی روی بدو آوردند. (جهانگشای جوینی ). || لنگ و کسی که دست و پایش از حرکت و رفتار مانده باشد. (غیاث ) (آنندراج ).

behnam5555 12-18-2010 06:42 PM



چرا جمع زنده زندگان است ؟ گاف در زندگان از کجا آمد ؟
اصل کلماتی مانند زنده ، مرده و فرشته به صورت زندَگ ، مُردَگ و فرشتَگ بوده و جمع آن ها با ( ان ) بوده به شکل ( زندَگان ، مردَگان و فرشتَگان ) به کار می رفته است . البته ما امروزه فتحه یکی مانده به آخر این کلمات را کسره کرده ایم و گاف آخر را برداشته ایم . تا صد سال پیش در تهران این کلمات با فتحه و به صورت زندَه، مردَه و فرشتـَه تلفظ می شد . همان طور که در لغتنامه دهخدا چنین است . به هر حال زبان تغییر کرده است . چون نمی دانیم اصل این کلمات چه بوده به غلط می گوییم " هـ در زنده موقع جمع بستن به گ تبدیل می شود اما چنین نیست .کلمه روزنامگ هم جالب است که به صورت رُزنامَج وارد عربی شدو به صورت رُزنامَجات جمع بسته شد و این کار موجب ساخته شدن جمع هایی مانند ترشیجات ، کارخانجات ، اداره جات و میوه جات در فارسی شد در حالی که بخش دوم رزنامجات اصلاً جات نبوده است .بلکه ات می باشد . چه کنیم زبان است و نمی شود جلوی تغییراتش را گرفت .

behnam5555 12-18-2010 06:43 PM

معنی عینک

عینک از پیوند( عین به معنی چشم + ــَـک ) ساخته شده است . ظاهراً عربی است .اما در عربی به عینک می گویند نَظّارة یا مِنظار و در عامیانه عراق مَنظرة . پس این واژه ساختگی است . ما فارسی زبانان از ریشه عربی واژه جدیدی ساخته ایم . سمعک هم چنین است . پسوند ــک برای ساخت اسم ابزار است مثل غلتک ، روروک، غربیلک ،مگسک و ...

behnam5555 12-18-2010 06:47 PM

فلسفه نامگذاری روز ولنتاین



http://www.parskadeh.com/download/im...alentine03.jpg


داستانهای گوناکونی در این باره هست . این هم یک از آن داستانهاست :
ولنتاین مقدس یک کشیش مسیحی در سده سوم میلادی بود. زمانی که امپراتور CLADIUS دوم بر روم فرمان می راند، کلادیوس دریافت که از آنجا که مردان مجرد همسر و خانواده ای ندارند نسبت به مردان متاهل بیشتر به سربازی رویمی آورند و سربازان بهتری هستند. از همین رو ازدواج را برای مردان جوان ممنوع نمود . ولنتاین که این حکم را ستمگرانه می دانست از فرمان کلادیوس سر پیچی کرد . ولنتاین پنهانی دلدادگان جوان را به عقد یکدیگر در می آورد. هنگامی که این کار ولنتاینآشکار شد ،کلودیوس حکم اعدام وی را صادر کرد.

ولنتاین خودش نخستین فردی بود که برای نخستین بار نامه ولنتاین را نوشت . وی هنگامی که در زندان بسر می برد دلداده دختر جوانی شد که دختر زندانبان او بود. این دختر جوان زمانی که ولنتاین در بازداشت بسر می برد به ملاقات وی می آمد. در پایان این نامه ولنتاین چنین نوشته بود: "از طرف ولنتاین تو." این عبارت هنوز در نامه های روز ولنتاین استفاده می گردد.

* ولنتاین در روز 14 فوریه تقریبا در سال 269 پس از میلاد اعدام شد. . به گرامیداشت وی کلیسایی در سال 350 میلادی ساخته شد که پیکر وی نیز در آنجا به خاک سپرده شد . در واقع روز ولنتاین سالروز مرگ و خاک سپاری ولنتاین است .


.

behnam5555 12-18-2010 06:48 PM

چرا می گوییم سرما ؟ ریشه واژه سرما چیست ؟
گرما از ریشه ی گرم است . اما سرما از ریشه ی سرم نیست . چون گرما و سردا را با هم می گوییم سردا به سرما تغییر کرده است . پس در اصل گرما و سردا است . نمونه دیگر عدد پنجده یا پانجده است که گفتنش سخت است و پانزده شده و ششده بنا به همسایگی با آن تبدیل به شانزده شد . نمونه دیگر ( یا مَن اسمُهُ دَواء و ذکرُهُ شِفاء ) است که ما در فارسی شِفاء به کسر حرف شین را به فتح شین و شَفا می گوییم و این به دلیل نزدیکی دواء و شفاء است که شَفاء تحت تأثیر دَواء تغییر حرکت داده است . جالب اینکه اصلاً شَفا معنی خوبی هم ندارد و به معنای جان کندن است و آخرین لحظات زندگی شخص محتضر را شَفا می گویند . پس شاید بهتر است بگوییم خدا شِفایت دهد .

behnam5555 12-18-2010 06:50 PM

چرا برای یک مفهوم چند واژه وجود دارد ؟

خـُفتن ، خـُسبیدن ، غـُنودن ، آرمیدن . خوابیدن همه به یک معنی هستند . حقیقت این است که این طور نبوده که پیشینیان ما برای یک معنی و مفهوم عمداً چند کلمه ساخته باشند بلکه هر واژه مربوط به جایی از ایران است . مثلاً امروزه مردم ایلام و کرمانشاه و شرق کردستان و غرب لرستان همگی از خفتن استفاده می کنند . مثلاً ( بِچو بِخَف : یعنی برو بخواب ) و در گیلکی از خسبیدن استفاده می کنند و در فارسی از خوابیدن .بعدها که همه ی گویش ها به هم نزدیک شده اند این کلمات با هم مترادف شده اند .

behnam5555 12-18-2010 06:52 PM


کانگورو یعنی (نمی فهمم چی میگی؟!)
وقتی کشتی مهاجرین انگلیسی در سواحل این قاره پهلو گرفت و مهاجران به درون سرزمین جدید رفتند با این حیوان روبرو شدند و با تعجب از بومیان پرسیدند :What 's this?اما آنان که نمی فهمیدند انگلیسی ها چه می گویند به زبان خودشان گفتند کانگورو یعنی نمی فهمم چی میگی . انگلیسی ها گمان بردند این اسم این حیوان است . بعدها که این اسم جا افتاد از کار خود خنده شان گرفت و این نام همچنان تا به امروز در تمام زبانهای جهلن مانده است.

به طور گسترده برگزار - باور است که واژه کانگورو می آید از کلمه بومی استرالیایی به معنی "من نمی دانم". این در واقع غیر واقعی است. واژه اولین بار در سال 1770 ضبط شد توسط کاپیتان جیمز کوک ، هنگامی که فرود آمدند به تعمیرات در امتداد ساحل شمال شرقی استرالیا می باشد. در سال 1820 ، یک سروان فیلیپ پادشاه K. ثبت کلمه مختلف برای حیوان ، نوشته شده "- nuah می دهد." در نتیجه ، آن که کاپیتان کوک اشتباه شده بود به عهده گرفت بود ، و اسطوره بزرگ شده است که آنچه را نشنیده بودند یک کلمه به معنای "من نمی دانم" بود (احتمالا به عنوان پاسخ به سوال به زبان انگلیسی است که به حال درک نشده است ). اخیر fieldwork زبانی ، با این حال ، تایید کرده است وجود gangurru کلمه در زبان بومی از شمال شرق Guugu Yimidhirr ، با اشاره به گونه های کانگورو. چه کاپیتان پادشاه شنیده ممکن است minha کلمه خود را ، به معنای "حیوان خوراکی".

behnam5555 12-18-2010 06:54 PM

معنی یوغور ، یغور ، یوقور ،یغر
یوغور چند املا دارد . این واژه به معنی ستبر و زمخت است .معنی این کلمه در لغتنامه ها : یُــغور. [ ی ُ ] (ترکی ، صفت است ) یغر. از مصدر یغورماق (خمیر کردن ) . در تداول عامه ، ستبر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیر ورآمده ).
یوقور. [ی ُ قُرْ ] (ترکی ، صفت ) یوغور. یغور. گنده . بزرگ . گردن کلفت . زمخت .

behnam5555 12-18-2010 06:56 PM

معنی قالپاق
قالپاق ماشین نامی ترکی است .از ریشه واژه ای به معنی کلاه. در فرهنگهای لغت معنی قالپاق چنین آمده است :قالپاق . (ترکی ، اسم )کلاه ترکان از پوست که پشم آن بازکرده نباشند .

در این کلاه که به قالپاق معروف است چند ویژگی وجود دارد که بنظر شاید مهم نباشد. اول انکه کناره پائین کلاه یا قالپاق بریده شده است و این علامت و نشانه ان است که کوههای قرقیزستان دارای صخره های زیادی است.
مطلب دوم در خصوص گلهای روی کلاه است گلهای روی کلاه گل هائی است که تنها در قرقیزستان یافت میشود و در کوههای این کشور میروید و به ان اوی موق میگویند
ویژگی بعدی ان است که در بالای کلاه معمولا یک چهار گوش وجود دارد و ان نشانه توندور در یورت یا خانه قرقیزی یا به اصطلاح دودکش بالای یورت است . سوم انکه کلاه سفید نشانه ان است که کوههای قرقیزستان همیشه پربرف اند و اخر انکه سیاهی های کناره کلاه نشانه ان است که در قرقیزستان کوههایش به دو دسته تقسیم میشوند.
نشانه های طبیعی مانند کوه و یورت در پرچم این کشور نیز بازتاب یافته است

http://www.svetlanasbrides.com/flag1.gif

معمولا بزرگان در جشنها و اعیاد کلاه قرقیزی را بسر میکنند وان را نشانه ملی گرائی می دانند . رئیس جمهور این کشور معمولا در مراسم های رسمی و استقبال از سران کشورها از این کلاه استفاده میکند.

http://www.barthphoto.com/kalpak.JPG

عکس از آقایف با کلاه قرقیزی



behnam5555 12-18-2010 06:57 PM

معنی گلن گدن اسلحه( یک اسم ترکی است )
اصل این کلمه ترکی است و با ط نوشتن آن نادرست است . قره یعنی سیاه و قاتی یعنی مخلوط.قاتی . (از ترکی ) از قاتمک و قاتمق . مخلوط. درهم


behnam5555 12-19-2010 08:57 PM


کلمه ی شَل و پَل کردی است .
کردها این واژه را از زبان خود در فارسی انداخته اند . شل و پل برابر درب و داغان در فارسی است .

behnam5555 12-19-2010 08:59 PM


اوزون برون ترکی است .
ماهی اوزون برون یک واژه ی ترکی است . یعنی دماغ دراز . اوزون یعنی دراز و برون دماغ است .

behnam5555 12-19-2010 09:00 PM

یأجوج و مأجوج چه طوایفی هستند ؟
در قصص قرآن ،نویسنده : صدر بلاغی ، انتشارات امیر کبیر اطلاعات مفیدی در مورد این دو طایفه می توانید بیابید .اینها دو طایفه مغول به نام یاگوک و ماگوک هستند که در عربی به صورت یأجوج و مأجوج در آمده اند . مردم از دست این دو طایفه در عذاب بودند .کورش بزرگ با اینان جنگید او سدّی ساخت تا اینان نتوانند از آن بگذرند و به مردم همسایه حمله کنند .

behnam5555 12-19-2010 09:02 PM

معنی سالهای ترکی (که هر سال به نام حیوانی است )

http://mouchoon.persiangig.com/image/borj-falaki.gif

سال های ترکی براساس یک دوره دوازده ساله به نام دوازده حیوان تشکیل می شوند. نام این سال ها عبارتنداز:

(سیچقان ییل(سال موش)، اودییل(سال گاو)، بارس ییل(سال پلنگ)، توشقان ییل(سال خرگوش)، لوی ییل (سال نهنگ)، ییلان ییل (سال مار)، یونت ییل (سال اسب)، قوی ییل(سال گوسفند)، بیچی یا پیچی ییل(سال میمون)،

تخاقوی ییل(سال مرغ)،ایت ییل(سال سگ)،تنگوزییل(سال خوک)
بر اساس یک باور خرافی گمان می کرده اند هر سال به گونه ای است . یک سال سال جنگ و گریز است . یک سال سال فراوانی نعمت . یک سال سال دشمنی ها و .. و گمان می کردند آفرینش همواره بر مبنای این 12 نام دور می زند . امروزه هنوز برخی این را باور می کنند . اما اغلب به خاطر بامزه بودن این نامگذاری از آن استفاده می کنند بی آنکه بله آن اعتقاد داشته باشند .



behnam5555 12-19-2010 09:04 PM

ریشه واژه ی اسکناس
ریشهٔ واژه ی اسکناس آسی نیای فرانسوی است که در زبان روسی به صورت آسیگناتسیا و در زبان فارسی، با دگرگونی واژه ای در زمان قاجار به صورت اسکناس درآمد.حتماً می دانید نخستین بانک ایرانی توسط روس ها در ایران بنیانگذاری شد .

behnam5555 12-19-2010 09:06 PM

واژه ی ( است ) در زبان های اروپایی و ایرانی:

در سانسکریت و یونانی : اَستیدر لیتوانی : اِستی
در اسلاو و روم باستان : جِستی
در ژرمنی : ایست
در فرانسه : اِسْت
در انگلیسی : ایز
در کردی : هَس
در فارسی : است
صدها مثال دیگر مانند این واژه وجود دارد که
بیانگر هم خانواده بودن فارسی با زبانهای اروپایی است .


behnam5555 12-19-2010 09:11 PM

نام های ایرانی


توضیحاتی در باره ی نام های ایرانی

دغدویه مادر زرتشت که اصلا از شهر ری بود و در آنجا با کوی ها و کرپن ها که مردم را گمراه می کردند و از آنها مرتب فدیه و قربانی می خواستند و دین را وسیله ای برای رسیدن به امیال و خواستهای ناروای خود کرده بودند به مبارزه پرداخت. پدر و مادرش چون جان او را در خطر دیدند او را نزد یکی از نزدیکان خود به آذربایجان فرستادند او در آنجا با پوروشسب ازدواج کرد و ثمره این پیوند همایون، زرتشت پیامبر بزرگ ایرانیان است.

پوروچیستا:

پوروچیستا ششمین و کوچکترین فرزند زرتشت و سومین دختر اوست. معنی پوروچیستا یعنی پردانش. در گفتار زرتشت که برای ما باقی مانده است از او با پوروچیستا بیش از فرزندان دیگرش سخن واندرز مانده است، یکی از مهمترین سخنان زرتشت با پوروچیستا درباره همسری با جاماسب حکیم، وزیر شاه گشتاسب و منجم و ستاره شناس معروف زمان است.
زرتشت به دخترش می فرماید:
"پوروچیستا، جاماسب خواهان همسری با توست و تو را از من خواستگاری کرده است من او را برای همسری تو مناسب می دانم ولی تو با خرد مقدست مشورت کن ببین آیا او را شایسته همسری خود می دانی یا نه؟"

این گفتار زرتشت یک حقیقت مسلم را آشکار می سازد و آن این است که دختر در آئین زرتشت درانتخاب همسر آزاد است و عقیده پدر بر او تحمیل نمی گردد.

همچنین قسمتی از اندرزنامه زرتشت به پوروچیستا در موقع گواه گیری او با جاماسب اکنون هنگام گواه گیری دختران و پسران زرتشتی از طرف موبد بازگو می گردد.


رکسان یا رکسانا:

رکسان یا رکسانا یا روشنک دختر داریوش سوم است که بنا به مقتضیات ---------- و برای انجام حسن رابطه بین یونان و ایران، همسری اسکندر را پذیرفت.

پانته آ:

یکی از زنان فداکار زمان کوروش، او همراه همسرش که فرمانده سپاه کوروش بود به میدان جنگ رفت. همسرش در میدان جنگ کشته شد. به درخواست پانته آ مراسم با شکوهی برای همسرش برپا شد و آرامگاه مجلل و شایسته ای برای او ساختند. پانته آ پس از سخنرانی مهیجی که برای لشکریان کوروش ایراد کرد و آنان را به ادامه رزم و پیروزی تشویق نمود بر بالای آرامگاه همسرش با خنجری که همراه داشت خود را کشت.

موزا:

زن فرهاد چهارم و مادر فرهاد پنجم که در سکه های مکشوفه از زمان اشکانیان تصویر این ملکه مقتدر اشکانیان کنار پسرش فرهاد پنجم بر روی سکه ها منقوش است.

آرتا:

آرتادخت وزیر خزانه داری در زمان اشکانیان

ارشیا:
از زنان با کفایت دوران هخامنشی

آرتمیس:

آرتمیس یا آرتمیز از زنان بنام زمان هخامنشیان که فرماندهی یکی از ناوگانهای خشایارشاه را در جنگ ایران و یونان به عهده داشت در حالی که بسیاری از ناوگانهای دیگر که تحت فرماندهی مردان بود از دشمن شکست خورد، ناوگان تحت فرماندهی مردان بود از دشمن شکست خورد، ناوگان تحت فرماندهی ارتمیس بر یونانیان پیروز شد.

کاساندان:
همسر با کفایت کوروش

پروشات:
یکی از زنان مشهور دوران هخامنشی

ماندان:
ماندان یا ماندانا دختر آژی دهاک آخرین پادشاه ماد که همسر کمبوجیه پدر کوروش شد و از این وصلت کوروش متولد گردید. او در تربیت و نیز انتقال قدرت به کوروش سهم بسیار موثری داشت.

آتوسا:
دختر کوروش و همسر با کفایت کوروش و مادر خشایار شاه


اکنون ساعت 10:16 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)