پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   ادبیات طنز (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=54)
-   -   داستان طنز، ماجراهای طنز، مقالات طنز، داستانهای طنز، مطالب طنز، طنزنوشته (http://p30city.net/showthread.php?t=3055)

رزیتا 11-21-2009 08:18 PM

طنــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــز : اطلاعیه و شروط
 
طنــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــز : اطلاعیه و شروط یک آقا برای
ازدواج


از کلیه دوشیزگان قدبلند زیباروی واجد شرایط زیر تقاضا داریم تقاضانامه‌ها و رزومه خود را جهت ربودن دل بنده به صورت پیغام در قسمت نظرات یا به وسیله ایمیل به نشانی بنده بفرستند.
بدیهی است پس از انجام بررسی‌های کامل، نام افراد دارای صلاحیت به وسیله همین تریبون اعلام خواهد شد
نکته: ما تو کارمون پارتی بازی نداریم، یعنی لطفا از قرار دادن پول نقد در نامه یا پیغام خود بپرهیزید و هی نگید ما فامیل فلانی هستیم

شرایط پذیرش
1. سن بالاتر از 18سال و کمتر از 22سال باشد.
2. قد کمتر 165سانتیمتر و بالاتر از 175سانتیمتر نباشد.
3. افراد خیلی ترکه‌‌ای و زیادی چاق قابل پذیرش نیستند. (چون من حوصله رژیم چاقی و کلاس لاغری ندارم)
4. هر وقت من خواستم می‌ریم هر رستورانی که من گفتم. آبگوشت، کوفته، کله‌پاچه و میرزاقاسمی با کلی سیرترشی دوست دارم.
5. اهل کادو خریدن و هر روز لاو ترکوندن نیست
6.اگر خدای نکرده، زبانم لال، خدا اون روز زو نیاره که ازدواج کردم و وبال گردنم شدی، مامانم اینا و مامانت اینا نداریم. خوشم نمیاد.
7. عمراً نفقه بدم. چهارده‌تا هم بیشتر مهر نمی‌کنم.
8. باید یک جایی کار کنی، یک کاری هم واسه عصر من گیر میاری چون حوصله مسافرکشی و رانندگی ندارم
9. بابات باید پولدار باشه تا من در صورت لزوم بتونم بتیغمش.
10. پول اضافی ندارم بایت پوشک کامل بچه بدم. می‌ری کهنه و لاستیک می‌خری، خودت می‌شوری.
11. به مامانت می‌گی سیسمونی خوب بیاره
12. باید خوشگل باشی چون پول واسه لوازم آرایش نمی‌دم.
13. موهای وزوزی نباید داشته باشی، چون نرم‌کننده ایرانی الآن شیشه‌ای هزار تومن شده.
14. موهای خرمایی و مشکی رو ترجیه می‌دم.
15. نباید ورزشکار باشی چون قدرتت خیلی زیاد می شه !.
16. اگه سر کار بری یا کاری داشته باشی نباید دیرتر از 5 خونه باشی.
17. از الان باید کلاس آیروبیک بری تا چندسال دیگه بد هیکل نشی، پولشم از بابات بگیر. من 10سال دیگه زن شکم گنده نمی‌خوام
18. باید فال قهوه بلد باشی بگیری، چون من دوست دارم.

19. مانتوی تنگ نمی‌پوشی.
20. دوستات رو هم هر روز نمیاری خونه. فهمیدی.
21. یک ماشین ظرف‌شویی هم قاطی جاهازت بذار. دوست ندارم پوستم خراب بشه.
22. لازم نیست واسه یک خونه 50متری، جاهاز خونه 200متری بخری.
23. من مبل تختخواب شو دوست دارم
حالا در خدمتیم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
به نظر شما شرطی مونده ؟

مجتب 11-27-2009 04:05 PM

ایرانیان در دیار باقی
با سلام
میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جایی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقیه میفروشن .
خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، فر زندان من هستند و بهشت به همه فر زندان من تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت! برو یک زنگی به شیطان بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!
جبرئیل میره زنگ میزنه به جناب شیطان... دو سه بار میره روی پیغامگیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بفرمایید؟
جبرئیل میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟
شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!! جبرئیل جان، من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن…..


SonBol 12-01-2009 04:50 PM

دو حکایت طنز از برنارد شاو
 
دو حکایت طنز از برنارد شاو
در جشنی که “برنارد شاو”به مناسبت نود سالگی خود در منزلش ترتیب داده بود،
یک روزنامه نویس جوان به”شاو” گفت : امیدوارم که سال آینده هم بتوانم شما را ببینم.
“شاو” بلافاصله جواب داد : گمان می کنم خواهیم توانست یکدیگر را ببینیم ،
چون شما به نظر من جوان سالمی هستید !

***

“برنارد شاو”از نویسندگانی بود که آثارش را به قیمت گزاف در اختیار مطبوعات قرار می داد وبرای هر کلمه یک دلار می گرفت.
این موضوع مدت ها بر سر زبان ها افتاده بود تا این که یک آمریکایی به شوخی ،یک دلار برای “شاو” فرستاد ودرخواست کرد که یک کلمه برای او بنویسد.
“شاو” در جواب او نوشت : متشکرم !



behnam5555 12-01-2009 07:42 PM

بهترين باش!

بهترين دوست اگه نيستي، لااقل بهترين دشمن باش،

غمخوارم اگه نيستي، لااقل بزرگترين غمم باش،

هرچه هستي بهترين باش،

چون بهترين ها هميشه در خاطر مي مانند،

پس در خاطرات بدم بهترين باش!

behnam5555 12-03-2009 09:34 AM

ناپلئون...

ناپلئون ميگه حرفي رو بزن كه بتوني بنويسي... چيزي رو بنويس كه بتوني پاشو امضاء كني... چيزي رو امضاء كن كه بتوني پاش بايستي!


ناپلئون ميگه وقتي سيبي رو گاز زدي و ديدي كرم درسته اي توش بود، خوشحال باش! اما اگه سيبي رو گاز زدي و كرم نصفه اي توش بود، اوون وقت ناراحت شو از خوردن اون كرم!!

دروغ...

اگه چشمت پرسيد، بگو نديدمش... اگه گوشت پرسيد، بگو نشنيدمش... اگه دستت لرزيد، بگو ماله سرماست... اگه پات سست شد، بگو ماله ضعفه... ولي اگه دلت ريخت، به خودت دروغ نگو....( چنين گفت زرتشت...)


اشک...

وقتي تو رو از دست دادم، اشكي نريختم! چون تموم اشكهام رو براي بدست آوردنت ريخته بودم.

پیوند...

دوست داشتن برتر از عشق است... عشق يك جوشش كور است و پيوندي از سر نابينايي!
اما دوست داشتن پيونديست خود آگاه و از روي بصيرت روشن و زلال!


زندگي 3 چيز است:

اشكي كه خشك ميشود........ لبخندي كه محو ميشود..........و يادي كه در عالم فراموشي مي ماند....

وجدان...

راز آرامش درون در داشتن وجداني پاك است. به آرمان هايت پاي بند باش.



عاشقتم...

به اندازه موهاي سرم دوستت دارم، به اندازه موهاي ريخنه شده ام عاشقتم، به مقدار دفعه هايي كه شونه كردم بهت وفادارم. شناختي؟..........منم منم حسن كچل!


عشق مثل...

ساندويچي كه 2 نفر از 2 طرف شروع ميكنن به خوردن، وقتي بهم ميرسند كه تموم شده!


زندگي 3چيز بيشتر نيست:

1. به اجبار به دنيا آمدن!
2. با غم زيستن!
3. با آرزو مردن!

behnam5555 12-03-2009 09:35 AM


نگو...

نگو بار گران بوديم و رفتيم... نگو نا مهربان بوديم و رفتيم...
نگو اينها دليل محكمي نيست... بگو با ديگران بوديم و رفتيم...


اگه... اگه...اگه...

اگه تيپ بزنيم، ميگن با كي قرار داري؟
اگه لباساي معمولي بپوشيم ميگن تو اصلا سليقه نداري!
اگه دير بريم خونه ميگن كدوم گوري بودي؟
اگه زود بريم خونه ميگن چه غلطي كردي زود اومدي؟!!
اگه زياد بگيم دوست دارم، ميگن باز چه نقشه اي تو سرته؟!
اگه نگيم دوست دارم، ميگن پاي كسه ديگه اي وسطه؟!
اگه زياد بهشون زنگ بزنيم، ميگن اعتماد نداري؟!
اگه يه مدت زنگ نزنيم، ميگن مثل اينكه سرت خيلي شلوغه!
اگه تو خونه زياد بخنديم، ميگن ديوونه شدي؟
اگه نخنديم، ميگن چه مرگته لندهور!!
اگه شام بخوايم، ميگن همه اش به فكر شکمه. اگه شام نخوايم، ميگن زليل مرده معلوم نيست شام با كي كوفت كرده!!
اگه... اگه... اگه... ولي هرچي ميخوان بزار بگن.


ميخواي باور كن، ميخواي باور نكن، ولي واقعيت داره!

ميدوني شباهت دختر خوب با دايناسور چيه؟ .............. اينه كه نسل هردو منقرض شده!



بخاطر هيچكس...

ازم پرسيد به خاطره کی زنده هستی؟ با اينکه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو"، بهش گفتم : "بخاطر هيچکس" پرسيد : پس به خاطره چی زنده هستی؟ با اينکه دلم داد ميزد "به خاطر دله تو"، با يه بغز غمگين بهش گفتم "بخاطر هيچّی" ازش پرسيدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالي که اشک تو چشمش جمع شده بود گفت : بخاطر کسی که بخاطر هيچ زندست.!



نگو،حتي اگه ...

دروغ نگو (حتي اگر مجبور بودی)
غيبت نکن(حتي اگر به تو بد کرده بود)
تهمت نزن(حتي اگر دشمن تو بود)
زياد حرف نزن(حتي اگر خيلی حرف داشتی)
گريه نکن(حتي اگر دلت خيلی پر بود)
فرياد نکش(مگر دخال يک بالش)
با کسی صميمی نباش(حتي اگر خيلی دوسش داشته باشی)!!! اين يک نصيحت بود.


behnam5555 12-03-2009 09:40 AM

مكتب عشق...

گويند که مکتب عشق را 10 کلاس است 1-نگاه
2-عشق
3-مهر و محبت
4-عاطفه و احساس
5-دوستی
6-خواستن
7-بوسه
8-ازدواج
9-زندگی
10-مرگ!!!



هواي خودت رو داشته باش!

به شيشه گفتم 'دوستت دارم' شکست، به گل گفتم 'دوستت دارم' پژمرد. به دريا گفتم 'دوستت دارم' خشکيد. حالا به تو ميگم 'دوستت دارم'، هواي خوتو رو داشته باش!!



بزرگترين آرزو...

بزرگترين آرزويم اين بود که کوچك ترين آرزوي تو باشم.


Love مخفف عبارات:

Lake of sorrow (درياچه ي غم)
Ocean of tears (اقيانوس اشك)
Valley of death (دره مرگ)
End of life (آخر زندگي)!

ضد حال يعني...

ضد حال يعنی: 1-روز کنکور خواب بمونی!!
2-سربازی بيفتی لب مرز
3-وقتی داری با يکی آشنا ميشی (چت) و کار به شماره ميرسه کارتت تموم شه
4-ضد حال يعنی با 75/9 افتادن
5-وقتی تو ماشين داری افه ميای خاموش کنی.
6-ضد حال يعنی وقتی با دوست دختر دومت ميری بيرون دوست دختر اولت رو ببينی با دوست پسر دومش!!


چي ميشه خدائيش اگه...

کاشکی که مانيتورت بودم، هميشه رخ به رخت بودم ..... کاشکی که كيبردت بودم، هميشه لمسم ميکردی ..... کاشکی که vocieت بودم، هميشه روي لبت بودم ..... کاشکی که mouse ت بودم، هميشه تويه مشتت بودم ..... کاشکی که پسوردت بودم، هميشه توي فکرت بودم ..... کاشکی که کامپيوتر بودم، هميشه عاشقم بودی!


؟...

در اين دنيا کسی عاشق نمي مونه
اخه هيچ کس از اون چيزی نمي دونه
همه مي خوان بگن که عاشق هستن ولی انگار همه دنيا پرستن
کسی که عاشقه دنيا نداره
اخه دل که با اون کاري نداره!!



موفقيت يعني...

در 4سالگی موفقيت يعنی :خيس نکردن شلوار... در 12سالگی موفقيت يعنی :پيدا کردن دوست... در 18سالگی موفقيت يعنی :داشتن گواهينامه... در 20سالگی موفقيت يعنی:سالم بودن... در 25سالگی موفقيت يعنی :ازدواج ...
در 30سالگی موفقيت يعنی:داشتن پول...
در 40سالگی موفقيت يعنی :خوب تربيت کردن بچه ها...
در 50سالگی موفقيت يعنی :ثروتمند بودن...
در 70 سالگی موفقيت يعنی :ازدوج دوباره...
در 80سالگی موفقيت يعنی خيس نکردن شلوار...!! "هميشه و در هر حالی موفق باشيد"


الفبا...

عميق ترين درد در زندگی مردن نيست،بلکه نداشتن کسی است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند،و تو از اون رسم محبت بياموزی



آخه يكي به من بگه چيكار كنم!!!!!

وقتی گريه کردم گفتند بچه ای
وقتی خنديدم گفتند ديوونه ای
وقتی جدی بودم گفتند مغروری
وقتی شوخی کردم گفتند سنگين باش
وقتی حرف زدم گفتند پر حرفی
وقتی ساکت شدم گفتند عاشقی
حالا هم که عاشقم می گويند: گناهه


مجتب 12-03-2009 08:12 PM

داستان عمر آدم ها !!!!
زماني که خداوند تقسيم عمر ميکرد به آدم 30 سال ، به خر 30 سال ، به سگ 30سال و به ميمون 30سال عمر داد.
آدم وقتي فهميد عمر خودش با خر و سگ و ميمون يکي است ناراحت شد . اومد پيش خدا اعتراض کرد که چرا طول عمرش با اينکه انسانه با اين حيوانات برابره ؟ خدا بهش گفت : خب بذار باهاشون حرف مي زنيم هر کدوم هر چند سالي که از عمرشونو نخواستند مي ديم به تو .
آمدن به خر گفتن : تو 30سال عمر داري ، خر گفت : خب بايد تو اين 30 سال چيکار کنم ؟ بهش گفتن : بايد بار اين وراون ور ببري آخرم بهت يه غذايي ميدن ، خر گفت : خب اگه اينطوريه من 15 سالش را که اضافيه نمي خوام .
آمدن به سگ گفتن : تو 30سال عمر داري ، سگ گفت : خب من بايد چيکار کنم ؟ گفتن : بايد از اموال ديگران محافظت کني آخرش يه استخواني ميدن بخوري . سگ گفت : اگه اينطوريه منم 15 سالشو نمي خوام .
اومدن به ميمون گفتن : تو هم 30سال عمر داري، ميمون گفت : خب من بايد چيکار کنم ، گفتن : بايد شکلک در بياري آخرش يه موزي بهت ميدن ، ميمون گفت : اگه اينطوريه من 15 سالشو نميخوام .
خدا به آدم گفت : اين 45 سال به عمرت اضافه شد
واسه همينه که آدما تا 30 سالگي زندگي ميکنن!!!!!!!!!!!! !!!!!!!
از 30تا 45 سالگي مثل خر کار ميکنن و از 45 تا 60 سالگي مثل سگ از اموالشون نگه داري ميکنن و از 60 تا 75 سالگي واسه نوه هاشون شکلک در ميارن تا اونا بخندن.


مهسا69 12-05-2009 06:20 PM

کشفیات کارآگاهانه مامانی
 
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام ویکی زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.
او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت:من میدانم که شما چه فکری میکنید، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی هستیم.
حدود یک هفته بعد ‎ ویکی، به مسعود گفت: از وقتی که مادرت از اینجا رفته، ظرف نقره ای من گم شده، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟
مسعود جواب داد: خب، من به مادرم شک ندارم، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد.
او در ایمیل خود نوشت:
مادر عزیزم ، من نمی گم که شما ظرف نقره را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید، اما در هر صورت واقعیت این است که آن ظرف از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده.
‎با عشق، مسعود
روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود:
پسر عزیزم، من نمی گم تو با ویکی رابطه داری و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری. اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید، حتما تا الان ظرف را پیدا کرده بود.
با عشق، مامان



Omid7 12-07-2009 06:11 PM

بگير بخواب !!!!
 
بگير بخواب !!!!


فروردين : تو که حال و حوصله سر و کله زدن با بچه هاي دماغوي فاميل
رو نداري ...
دلت هم واسه صنار سه شاهي عيدي که لک نمي زنه ...
پس بگير توي اين هواي خوب راحت بخواب !


ارديبهشت : توي اين هوا راه مي افتي توي خيابون ،
يکي ديگه هم ديدي هوايي شده بود راه افتاده بود توي خيابون ، بعد
خب ...
بهتون گير ميدن ها ...!
دنبال درد سر نگرد ، راحت بگير بخواب !


خرداد : بيخودي ميري بيرون که چي ؟
مگه نمي خواي امتحان پايان ترم رو با گواهي پزشکي حذف کني ...؟
پس دنبال يه دکتر آشنا بگرد و بعدش تو خونه بخواب تا همه فکر کنند
حالت بده ... !


تير : باز فصل ميوه شروع شد ...
گيلاس که دل درد مياره ، هلو که گرونه ، هندونه بخوري سرديت مي
کنه ،
زرد آلو نفخ مياره ... مگه مرض داري خودتو مريض کني؟ ...
خوب مثل بچه آدم بخواب !


مرداد : بيرون عين جهنم داغه ...
تا مخت نيمرو نشده يه جاي خنک زير کولر پيدا کن بخواب ...!



شهريور : از ما گفتن ... اين آخرين فرصت خوابه ها ...
پس فردا باز درس و کلاس و مصيبت ...
از اين فرصت آخر واسه خوابيدن خوب استفاده کن ...!



مهر : حال و حوصله درس خوندن رو که نداري ؟ ...
داري؟ ...
پس واسه فرار از گير دادن هاي بابات بگير يه گوشه تو اتاقت تخت
بخواب ...



آبان : ماه مزخرفيه ...
بيرون که انگار قاتي دود ها يکم اکسيژن هم به کار بردن ...
دوست داري تنگي نفس بگيري؟ ...
حال داري بعد هربار بيرون رفتن بري حموم؟ ...
بگير بخواب خلاص !



آذر : کي گفته زير باران بايد رفت ....؟
احمقانه ترين کار دنيا زير باران رفتنه !
يه جايي رديف کن يه پتو بکش رو خودت ، چرت مي چسبه ... نه؟



دي : ديگه خود اخبار هم داره ميگه به علت برف شديد
اگه کار ضروري ندارين از خونه بيرون نياين ...
پس بچه حرف گوش کني باش و تو خونه بخواب !


بهمن : تو روز خوش بيرون نبودي ..
حالا تو سرماي زمستون ميخواي کجا بري ؟
الکي خودت رو گول نزن ...
پس بخواب ديگه !



اسفند : همه دارن خونه تکوني ميکنن ...
کلي اسباب اثاثيه بايد جابجا کني ...
بهترين بهونه واسه از زير کار در رفتن چيه؟ ...
بگير بخواب !!

مجتب 12-07-2009 07:52 PM

چند قانون کاربردی!
قانون گاو
http://www.mobin-group.com/image/reg/images/53601.jpg
گاو سرشو می‌اندازه پایین و کار خودشو انجام میده، کاری نداره کسی چی میگه! از شاخش هم استفاده نمی‌کنه، چون بهترین شاخ زن‌ها رفتن توی میدان گاو بازی و نابود شدند.
برای مثال شما قصد داری به عیادت کسی در بیمارستان بری، بهترین راه اینه که راه خودت را بگیری و مستقیم وارد بخش بشی و به کسی هم توجه نکنی، حالا مثلا اگر از نگهبان بپرسی که "الان ساعت ملاقات هست؟" یا این که "می‌تونم برم تو؟" اگر هیچ مشکلی هم وجود نداشته باشه، نگهبانه برای اینکه قدرت خودشو بهت نشون بده جلوت را می‌گیره. این قانون در جاهایی که قوانین مسخره و دست و پا گیر داره هم کاربرد داره، یعنی خیلی موانع قانونی (یا بهتر بگم سنگ اندازی‌ها) در مرحله آغازین کارها بیشتر جلوه می‌کنند، وقتی شما بی‌توجه به همه‌ آنها کارت را آغاز کردی، اکثر آنها خود به خود کنار می‌روند یا افراد مجبور میشن خودشونو با شما وقف بدن. در کل این قانون (قضیه) در جوامعی مثل جامعه ایران که فضولی در کار دیگران امری پسندیده‌ای محسوب می‌شود بسیار کاربرد دارد.


قانون سگ
http://www.mobin-group.com/image/reg/images/42062.jpg
سگی شما رو دنبال کرده و شما فقط یه قرص نان دارید، اگر کل نان را جلوش بندازید، زود می‌خوردش و بعدش به شما حمله می‌کنه، پس بهترین کار اینه که نان را تکه تکه بهش بدین تا زمانی که به جای امنی برسید.
مثلا می‌دانید که طرح یک پروژه یک ماه طول می‌کشه، اما اگر به کارفرما بگویید یک ماه، شاکی میشه و فحش میده، شایدم رفت و کار را داد به یکی دیگه، پس کار را در چند مرحله بهش تحویل می‌دهید. مثلا هفته اول سایت پلان، به همراه پلان اولیه، هفته دوم پلان نهایی و الا آخر! اینطوری طرف شاکی نمیشه که هیچ، کلی هم ذوق می‌کنه که تو جریان پیشرفت کار قرار داشته!


قوانین خر
http://www.mobin-group.com/image/reg/images/1643.jpg

قانون اول:
هرگاه خری در یک کنج مثلث و منبع غذا در کنج دیگری باشد، خر مورد نظر همیشه مسیری را طی میکند که از یک ضلع مثلث می‌گذرد.
نتیجه گیری: در دبیرستان می‌گفتند که این یعنی خر هم می‌فهمه که اون راه نزدیکتره، اما در اصل اینه که همیشه کوتاه‌ترین راه، بهترین راه نیست و فقط خر کوتاه‌ترین راه را انتخاب می کنه!

قانون دوم:
هرگاه خری در فاصله مساوی بین دو منبع غذایی قرار گرفته باشد. آنقدر بین انتخاب نزدیکترین منبع تردید می‌کند و به سمت هیچکدام نمی رود تا از گرسنگی بمیرد!
نتیجه گیری: خیلی وقت‌ها تصمیم گیری بین دو یا چند گزینه در نتیجه عمل تاثیر چندانی نمی‌گذارد، پس تا فرصت نگذشته سریعتر تصمیم‌گیری کنیم.

قانون سوم:
هرگاه در مسیری دو خر از روبرو (شاخ به شاخ) به یکدیگر برسند، و مسیر به قدری تنگ باشد که این دو باید کمی از وسط جاده کنار رفته، به دیگری راه بدهند تا بتوانند رد شوند، هیچکدام از خرها از جای خود تکان نمی‌خورند.
نتیجه گیری: خیلی وقت‌ها برای رسیدن به نتیجه مطلوب بایستی به طرف مقابل امتیاز بدهید، به بازی "بُرد ـ بُرد" بیاندیشیم، سیاستمدار باشیم، دور از جون و بلا نسبت شما، خر نباشیم!

مجتب 12-10-2009 09:33 PM

یك مینی مال فرهنگی اجتماعی پلیسی ایرانی!
دعوتش كرده بودند كه برود ایران و آنجا كار كند؛ چقدر ذوق داشت از ورود به كشوری كه می گفتند تمدن چندهزار ساله دارد.
...
مدت‌ها بود كه دیگر از وضعیت كارش خوشحال نبود.
سروكارش افتاده بود با عده‌ای كارگر كه عصرها كه برمی‌گشتند نه قیافه خسته‌شان را می‌شد تحمل كرد نه بوی عرق‌شان را!
دلش لك زده بود برای دیدن دختران ایرانی كه تعریف زیبایی شان را شنیده بود و دوست داشت روزی بشود كه بتواند آنها را به مقصد برساند.
"ون" قصه ما حالا چقدر دوست داشت در گشت ارشاد كار كند!

تاري 12-12-2009 09:44 AM

نحوه تبليغ حجاب در مصر - خيلي جالبه
 


Mahound 12-14-2009 01:49 AM

خوبه نگفتی زنا فرشته هستن!
اما با این جمله ی آخریت فهمیدم چرا این بلا رو سر این پیرمرد بیگناه آورد. چون فرشته ها زن هستن.
اگه فرشته ها مرد بودن دعاشو واسش اینطوری اجابت میکرد که زنشو 30 سال جوونتر میکرد. اما زنها حسودن فقط در جهت منفی کار میکنن.

SonBol 12-18-2009 10:26 AM

اعتراض!
 


اعتراض!
محمد رازقی
اصولا نشان دادن اعتراض و مخالفت با تصمیمات قدرت حاكم در هر كشور، روشی دارد كه خاص آن كشور است. در ادامه به عنوان نمونه به روش‌های اعتراض در چند كشور می‌پردازیم:
1- ایالات متحده امریكا:
برای نشان دادن اعتراض خود به كشته شدن دانش آموزان یك كلاس در ویرجینیا، یا حضور نظامیان در چهل و سه كشور آسیایی و افریقایی، یا مثلا گیر كردن انگشت مادربزرگتان در دستگاه قمار كازینویی در لاس وگاس و یا حتی افزایش چهل و نه درصدی قیمت غذای رژیمی سگتان كافی است به صورت اینترنتی یك مجوز تجمع یك ساعته مقابل كاخ سفید از
FBI تقاضا كنید و 24 ساعت بعد در حالی كه روی مقوایی كه در دست دارید عبارت NO WAR را نوشته‌اید یك ساعت پشت به كاخ سفید بست بنشینید و با غیض به دوربین خبرنگاران زل بزنید!
ویژگی‌ها:
اعتراض بدون درد و خونریزی
همراهی و اسكورت عروسك‌های پلیس‌نما
انعكاس خبری در 694 شبكه تلویزیونی و 98 هزار سایت اینترنتی

درصد تاثیرگذاری:
نزدیك به صفر

2- چین:
ابتدا باید بدانید كه هیچ خری در چین پیدا نمی‌شود كه بخواهد به حاكمان این مدینه‌ی فاضله بگوید «تو»! چه رسد به اعتراض و مخالفت و این جینگولك بازی‌ها! چرا كه میزان رشد اقتصادی چین چیزی حدود دویست و چهل درصد و میزان تورم بین منفی سی تا منفی چهل درصد است و ملت عموما از رفاهی در حد آنجلینا جولی رنج می‌برند! ولی با همه‌ی این اوصاف ممكن است به دلایل كوچكی نظیر توهین به مقدسات دینتان، رگ غیرتتان قلمبه شود و مجبور شوید اعتراض خود را به سیاست‌های حاكمان نشان دهید. در این صورت كافی است صدایتان از 20 دسی‌بل بالاتر برود تا شلوارتان... ببخشید... تا كیمونوتان توسط سه میلیون سرباز پیاده و 280 هزار نیروی امنیتی ویژه رسما روی سرتان كشیده شود!
ویژگی‌ها:
درد و خونریزی بدون اعتراض!
مانور نظامی ارتش چین
انعكاس خبری در بخش تامین برنامه‌ی شبكه خبر

درصد تاثیرگذاری:
نزدیك به صفر (ولی از اون طرف!)

3- عربستان سعودی
ممكن است به خاطر فتوای جدید مفتی اعظم در مورد یك طرفه شدن كوچه بن‌بست محل زندگی‌تان نیازمند نوعی اعتراض به حكومت باشید. پیشنهاد ما این است كه اگر به دست، پا یا دیگر اعضای زوج بدنتان علاقمند هستید روش‌های مسالمت‌آمیز را انتخاب كنید. در این مورد بهترین كار این است كه به نشانه‌ی اعتراض منزل خود را فروخته و یك خانه‌ی نقلی سه هكتاری نبش كوچه خریداری كنید. این را بدانید كه مخالفت‌های خشونت‌آمیز با مفتی اعظم موجب می‌شود كه شلوار شما... ببخشید... دشداشه‌ی شما...
ویژگی‌ها:
اعتراض بدون درد و خون‌ریزی همراه با گرد و غبار محلی
آشكار شدن نفوذ مفتیان در جهان اسلام

درصد تاثیر گذاری:
صفر تمام!

Omid7 12-19-2009 12:52 PM

نحوه کار کردن مغز زنان به طور کامل کشف شد (عکس)
 
نحوه کار کردن مغز زنان به طور کامل کشف شد (عکس)



لطفا تا لود شدن کامل تصویر و نمایش کامل حرکت های داخل آن صبر کنید
تصویر زیر نمایی ساده شده از کارهایی است که داخل مغز زنان انجام میشود. خیلی پیچیدس نه؟؟؟
(توضیحات زیر تصویر رو حتما بخونید...)


[IMG]http://img3.*************/files/sic6ijzmzkz6823ejiqz.gif[/IMG]


هرکدام از توپهای آبی در تصویر بالا نشانه انجام یک کاری در مغر زنان است مثل:
صحبت کردن - غر زدن - خرید کردن - کاراگاه بازی - فکر کردن به کارها و نوع لباس پوشیدن 100 نفر از آخرین زنهایی که دیده اند - تصمیم گیری برای پخت غذا - ناز کردن واسه شوهر و....
ولی در مغز آقایان عزیز بی نهایت توپ آبی وجود داره ...
حالا خودتون حدس بزنید هرکدوم نشونه چی هستند !!!!

دانه کولانه 12-19-2009 01:17 PM

من متوجه نشدم امید جان ؟
یه خورده توضیح بده
راستش حتی نفهمیدم ضد زن بود یا ضد مرد
ولی از اونجاییکه سابقه طولانی مبارزاتیت رو میدونم این متن باید منیستی باشه ...

Farhad.S 12-19-2009 03:58 PM

سلام.
احتمالا منظور امید این بوده که زن ها تمام چیز هایی که تو سرشون میگذره رو شب که شوهر بدبختشون خسته و کوفته بر میگرده , زورکی به خورد شوهره میدن.

مجتب 12-26-2009 02:25 AM

اولین ها......

اولین مردمان جهان که نخ به سکه می‌بستند و در داخل تلفن‌های عمومی می‌انداختند، ایرانیان بودند!
اولین مردمانی که توانستند از کارتهای اعتباری تلفن‌های عمومی استفاده کنند، بدون آنکه اعتبار آن کم شود، ایرانیان بودند!
اولین مردمانی که نوشابه‌های تقلبی ساختند، ایرانیان بودند!
اولین مردمانی که در اولین صادرات به کشورهای شمالی ایران به جای حنا، خاک رنگی فروختند، ایرانیان بودند!
اولین مردمانی که کشف کردند دروغگویی و ریا و کلک‌بازی برای موفقیت ضروری است، ایرانیان بودند!
اولین مردمان دنیا که همزمان هم مایل هستند گرمشان شود و هم سردشان ایرانیان بودند، چون همزمان با روشن کردن بخاری، پنجره‌ها را هم باز می‌کنند!
اولین مردمانی که در گروه کم‌توسعه‌ترین کشورهای دنیا قرار دارند ولی ادعا و توقع برترین مردمان دنیا را دارند ، ایرانیان بودند!
اولین مردمانی که فقط به گذشته بسیار بسیار دور خود افتخار می‌کنند ولی چیزی در ۵۰۰ سال اخیر برای دنیا نداشته‌اند ، ایرانیان بودند!

مجتب 12-27-2009 01:30 PM

خیلی جالبه اگه نمی دونستین حتما بخونین....

ماجرای "خر ما از کرگی دم نداشت" چیست؟
مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده .
مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !”

مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت.

جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !

مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.
پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .

نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم .

قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .

گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام .
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی !

و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت :
قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !

مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .
قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !

صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :
مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کرگی دُم نبوده است.

ساقي 12-28-2009 06:01 PM

داستان زیبای عمه عطار
 





داستان زیبای عمه عطار

چندی پیش دوستم
تعریف می کرد که برادرزاه ی دبستانی اش
هیجان زده از مدرسه به خانه میآید
و می گوید که سر صف اعلام کردند
که هر کس که بهترین تحقیق راجع به
زندگی عمه عطار بکند و تا
پایان هفته به مدرسه بدهد جایزه تعلق میگیرد
همه خانواده به اصرار برادرزاده به تکاپو افتادند
تا راجع به عمه عطار تحقیق کنند
اما دریغ از یک خط که در مورد
خانواده پدری عطار در کتابها
نوشته شده باشد و معلوم نبود
آیا عطار عمه هم داشته است یا نه؟
به هر کسی که دستی در ادبیات داشت
روانداختند و همه متعجب بودند که
این دیگر چه جور مسابقه ای است؟
باز اگر راجع به خود عطار بود یک حرفی
اما عمه عطار؟!!!خلاصه آخر هفته
مادر بچه تصمیم می گیرد به مدرسه
برود و با مسئولین آن صحبت کند
که این چه بساطی است که راه انداخته اند
و تحقیق محال از بچه ها خواسته اند.
فکر می کنید چه جوابی به وی داده اند؟
مدیر مدرسه پاسخ می دهد :
که اصلا موضوع این مسابقه تحقیق در مورد
زندگی عمه عطار نبوده بلکه تحقیق در
مورد زندگی ائمه اطهار بوده است


:d

SonBol 12-29-2009 05:07 PM

سیندرلا
 

سیندرلا
http://www.mobin-group.com/image/reg...2543t250-1.jpg
حسنك كجایی؟
خورشید به كوه‌های مغرب نزدیك شده‌بود اما از حسنك خبری نبود.
گاو گفت:ما.....ع! ما.....ع!
گوسفند گفت:بـ..........ـع! بـ..........ـع!
خروس گفت:قوقولی‌قوقوووووووو!
خر گفت:عـ............ـر! عـ............ـر!
وجهت خالی نبودن عریضه مرغ گفت:قدقدقدااااااااااا!
و همه گرسنه بودند.
طویله‌ی حسنك‌اینا یك جامعه‌ی چندصدایی است.


یك مینی مال فرهنگی اجتماعی پلیسی ایرانی!


دعوتش كرده بودند كه برود ایران و آنجا كار كند؛ چقدر ذوق داشت از ورود به كشوری كه می گفتند تمدن چندهزار ساله دارد.
...
مدت‌ها بود كه دیگر از وضعیت كارش خوشحال نبود.
سروكارش افتاده بود با عده‌ای كارگر كه عصرها كه برمی‌گشتند نه قیافه خسته‌شان را می‌شد تحمل كرد نه بوی عرق‌شان را!
دلش لك زده بود برای دیدن دختران ایرانی كه تعریف زیبایی شان را شنیده بود و دوست داشت روزی بشود كه بتواند آنها را به مقصد برساند.
"ون" قصه ما حالا چقدر دوست داشت در گشت ارشاد كار كند!


افسانه مینی مال خسرو و فرهاد یا سیندرلا در بیستون!

نیمه‌های شب خسرو با صدای پچ پچ ازخواب پرید. جای شیرین را در كنارش خالی دید و رد صدای پچ پچ را گرفت كه از سمت بالكن می‌آمد.
چشمان خواب‌آلودش دو شبح به هم چسبیده را در ضد نور تابش نور ماه در بالكن قصر دید و به سمت آنان رفت.
تاریكی و كم‌حواسی و شل و ولی، پایش را به گلدانی گیر داد كه با صدای افتادن آن یكی از اشباح ناپدید شد.
شیرین هر چه كرد و هر توجیهی آورد از اینكه هوای داخل قصر گرم بود و پشه‌بند سوراخ بود و به تماشای ماه آمده بود و خواب بد دیده‌بود و اینها، به خرج خسرو نرفت كه ناگهان چرت خسرو با دیدن لنگه‌ای گیوه در بالكن به كلی پاره شد.
فردا خسرو دستور داد همه مردان را دستگیر و گیوه را به پای آنان امتحان كنند.
از بخت خوش، به دلیل خاصیت ارتجاعی، گیوه به پای بیشتر مردان اندازه شد و به این ترتیب فرهاد از مرگ حتمی نجات یافت!

مجتب 12-31-2009 09:59 PM

ایرانی شناسی

دارویی بسیار جدید پس از آزمایش روی حیوانات قرار بود روی انسانها امتحان شود ولی امکان مرگ شخص نیز وجود داشت. سه نفر داوطلب تزریق این داروی جدید شدند. یک آلمانی، یک فرانسوی و یک ایرانی
به آلمانی گفتند که چه قدر می گیری ، گفت 100هزار دلار گفتند برای چه گفت اگر مردم برسد به همسرم
به فرانسوی گفتند چقدر گفت 200 هزار دلار که اگر مردم 100هزار برسد به همسرم و 100 هزار برسد به معشوقم
به ایرانی گفتند چقدر می گیری گفت 300 هزار دلار گفتند چرا گفت 100 هزار دلار برای شما که اینجا دارید زحمت می کشید بابت شیرینی، 100 هزار دلار هم واسه خودم، 100 هزار دلار هم می دهیم به این آلمانیه و دارو را به او تزریق می کنیم

مجتب 12-31-2009 10:41 PM

زرنگ بازی یک اصفهانی






حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیده‌اید که دنده عقب می‌رفته که به ماشین یک کانادایی می‌زند و پلیس که می‌آید، از راننده ایرانی عذرخواهی می‌کند و می‌گوید " لابد راننده کانادایی مست است که مدعی‌ شده شما دنده عقب می‌رفتید!"

حالا اتفاق جالب‌تری در اتوبان اصفهان رخ داده: یه اصفهاني توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ كيلومتر در ساعت می رفته كه پليس با دوربينش شكارش می كند و ماشينش را متوقف مي كند. پليس مي‌آید كنار ماشين و می‌گوید:

"گواهينامه و كارت ماشين!" اصفهانی با لهجه غلیظی می‌گوید:" من گواهينامه ندارم. اين ماشينم مالی من نيست. كارتا ايناشم پيشی من نيست.


من صاحَب ماشينا كشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم ميرفتم از مرز فرار كونم، شوما منا گرفتين."

مامور پليس كه حسابی گیج شده بوده بيسيم می‌زند به فرمانده‌اش و عين قضيه را تعريف می‌كند و درخواست كمك فوری مي‌كند.





فرمانده اش هم ميگوید که او كاری نكند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل می‌رساند و به راننده اصفهاني مي‌گوید:

آقا گواهينامه؟ اصفهانی گواهينامه اش را از توی جيبش در مي‌آورد و می‌دهد به فرمانده. فرمانده می‌گوید: كارت ماشين؟ اصفهانی كارت ماشين را كه به نام خودش بوده از جيبش در می‌آورد و مي‌دهد به فرمانده.

فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور می‌دهد راننده در صندوق عقب را باز كند. اصفهانی در را باز ميكند و فرمانده مي‌بيند كه صندوق هم خالي است.

فرمانده كه حسابي گيج شده بوده، به راننده اصفهانی مي‌گوید:" پس اين مأمور ما چي ميگه؟!"





اصفهانی مي‌گوید: "چی ميدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم می‌خواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت می‌رفتم؟"

مهسا69 01-01-2010 02:55 AM

داماد باحال

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»


SonBol 01-01-2010 04:10 PM

جمعیت حفظ آزادی فكری پلانكتون ها و ...
 
جمعیت حفظ آزادی فكری
پلانكتون ها و ...

اهداف تشكیل هر نوع تشكیلاتی بسته به آدم هایی كه دور هم جمع می شوند تا آن را راه اندازی كنند، بسیار می تواند با هم فرق داشته باشد. مثلا «جمعیت حفظ آزادی فكری پلانكتون ها» با «انجمن حمایت از حقوق زنان كامیون دار» قطعا با یكدیگر فرق می كنند و نمی توان آنها را در یك دسته قرار داد. با این وجود یك نقطه اشتراك غالبا در تمامی این نوع تشكیلات وجود دارد:
1-عده ای دور هم جمع می شوند.
2-تصمیم می گیرند چیزی را نجات دهند.
3-خودشان گرفتار همان چیز می شوند.
4-حتی خودشان را هم نمی توانند از دست چیز نجات دهند.
5-تشكیلات جدیدی برای همان چیز جدید راه اندازی می كنند.
6-برو به یك.
حال می خواهیم به انواع تشكیلات بر اساس اینكه چه چیزی را می خواهند نجات دهند بپردازیم:


Ùتشكل های نجات نوع بشر:
در این تشكل ها غالبا سوپرمن ها، بتمن ها، پوریای ولی ها، تختی ها و ... فعالیت می كنند. آنها معتقد هستند كه همه مردم جهان در خطرند و باید آنها را نجات داد. از لحاظ فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، شعوری، فهمی، دركی و ... . بطور قطع آنها از نخبگان و بیش فهم ترین افراد جامعه هستند كه عاری از هرگونه خطا و كج روی می باشند. وظیفه اصلی آنها هدایت و نجات بشر است و امری است اجباری و بشر حق انتخاب ندارد و حتما باید نجات یابد.


Ùتشكل های نجات نوع حیوان:
در این نوع از تشكیلات دیگر دغدغه نوع بشر وجود ندارد. انسان نوعی موجود خونخوار تعریف می شود كه حق حیوانات را خورده است. آنها معتقدند گربه ها و سگ ها باید به انسان ها قلاده ببندند چون به مراتب وحشی ترند. انها اعتقاد دارند كه انسان ها دیگر مشكلی ندارند. نه فقری هست و نه اعتیادی و از آنجا كه هیچ انسانی در آفریقا از گشنگی نمی میرد و هیچ جنگی در افغانستان و عراق و دیگر نقاط مختلف جهان وجود ندارد و نوع بشر بسیار به رفاه و آرامش و امنیت رسیده است حالا وقت آن است كه به حقوق حقه حیوانات رسیدگی شود. حق بیمه درمانی، بیمه بیكاری، مسكن، خوراك و پوشاك، حق انتخاب آزادانه همسر، برگزاری انتخابات آزاد برای انتخاب رییس جنگل و درآمدن از زیر یوغ شیر -سلطان جنگل- و ایجاد جنبش های ضد امپریالیستی و بورژوازی توسط پوروتالیای حیوانی از دغدغه ها و اهداف این گونه تشكل هاست.


Ùتشكل های نجات نوع زن از دست نوع مرد:
این گونه تشكل ها معتقدند موجودات زنده چهار دسته اند: انسان ها، حیوانات، گیاهان و مردها. انسان ها كه اشرف مخلوقات هستند و حق حیات اصلی با آنهاست. حیوانات و گیاهان كه زبان بسته ها ضررشان به كسی نمی رسد كه هیچ، منفعت هم دارند و در نهایت مردها كه موجوداتی ددمنش، درنده خوی و چركین صفت هستند. آنها مدام حقوق انسان ها را پایمال می كنند و از هیچ فرصتی برای ظلم و سیطره بر آن ها چشم پوشی نمی كنند. اینگونه تشكل ها معتقدند مردها را باید به بندگی انسان ها درآورد و از آنها به عنوان بردگانی در اموری مانند آشپزی، سبزی پاك كردن، پوشك بچه عوض كردن، ظرف شستن و .. استفاده كرد. گروهی افراطی از این دسته حتی معتقدند زاییدن طفل و شیر دادن آن نیز باید بر عهده مردها باشد.


Ùتشكل های نجات نوع كودك:
آنها معتقدند كودك حق دارد پایش را جلوی بابایش دراز كند و شب ها هم مسواك نزند و والیدن حق ندارند به او چیزی بگویند. اگر چیزی گفتند كودكان حق دارند با شات گان، توپ 106 و یا حتی بمب هسته ای از خودشان دفاع كنند! كودك موجود لطیف و اهلی ای است كه به مرور زمان وحشی شده و بالغ می شود. از آن به بعد بسته به جنسیت آنها این نوع از تشكیلات مسئولیت های خود را به تشكل های دیگر واگذار می كند.


Ùتشكل های نجات نوع آزادی:
تشكل های كتك خور جامعه. نطفه این نوع از تشكیلات غالبا در زندان ها بسته می شود. چند وقتی در سطح جامعه برای آزادی مبارزه می كنند و آخر هفته ها در زندان جلسات تشكیلات را با صرف آب خنك برگزار می كنند.


Ùتشكل های نجات نوع هم ولایتی:
هم ولایتی مثل خانواده آدم می ماند. هم ولایتی كار آدم را زودتر راه می اندازد. هم ولایتی كار آدم را حتی از دور هم انجام می دهد. هر جا هم ولایتی باشد انگار تو آنجایی. این ها همه شعار های تشكیلاتی از این دست است. این تشكل ها بجز هم ولایتی كسی را آدم حساب نمی كنند. باید حقوق هم ولایتی در اولویت قرار گیرد. هم ولایتی می تواند دمار از غیر هم ولایتی در بیاورد و این تشكل ها حامی آنها خواهد بود. برای رسیدن به یك ولایت پاك و عاری باید همه غیر ولایتی ها را در كوره سوزاند، به دار آویخت و یا به دریا ریخت. هم ولایتی به هرجا كه برود آنجا ولایت خواهد بود و حق دارد تمام هم ولایتی های خود را با اتوبوس یا هر وسیله نقلیه دیگر به آنجا ببرد. اگر هم ولایتی رییس اداره ای شود تا آبدارچی اش هم باید هم ولایتی شود.


Ùتشكل های نجات نوع ارباب رجوع:
ناكارآمدترین تشكل های دنیا همین نوع از تشكیلات است. این نوع از تشكیلات یا وجود ندارد یا باز هم وجود ندارد. ارباب رجوع یك نوع موجود است و نمی توان به هیچ وجه من الوجوهی در مورد ماهیت آن بحث كرد و فقط می شود گفت كه این پدیده وجود دارد. این موجود تنها تنابنده روی زمین است كه می توان دغ و دلی های خانه، همسر، بچه، گرانی مسكن، شلوغی میادین تره بار، شهریه دانشگاه آزاد دختر و ... را سرش خالی كرد. ارباب رجوع كسی است كه كارش یك ماه بیشتر طول كشیده و یا اصلا انجام نشود. این تشكل ها بنا دارند كه از این نوع موجودات حمایت كنند دریغ كه همین موجودات خود ارباب رجوع چنین تشكل هایی هستند و دور باطل و الی آخر.

تشكل های معرفی شده تعدادی از هزاران تشكلی است كه هر ثانیه تشكیل می شوند تا عده ای را نجات دهند. اعضای آنها ناجیانی هستند كه روزی و روزگاری كاره ای خواهند شد و شما حسرت خواهید خورد كه چرا دست به كار نشده اید و برای خودتان تشكیلاتی راه نیانداخته اید. پس پیش به سوی تشكیلاتی نو با اهدافی منجیانه.


peleshk 01-02-2010 04:36 PM

داستان سه شپش!!
 
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
سه تا شپش بودند در ولایت جابلقا که با فلاکت و بدبختی زندگی می‌کردند. یک روز یک جلسه‌ی مشورتی گذاشتند که با هم مشورت کنند، ببینند چطور می‌توانند از این وضعیت خلاص شوند.
شپش اول گفت: «همه‌ی بدبختی ما از این است که حوزه‌ی فعالیتمان مشخص نیست. باید از هم جدا شویم، هر کداممان برویم سر وقت یک گروه خاصی.» دو شپش دیگر هم گفتند: «درستش همین است.» بعد تصمیم گرفتند هر کدام حوزه‌ی کارشان را مشخص کنند.
شپش اول گفت: «من می‌روم سر وقت ملک التجار چون نسل اندر نسل خاندان ما با بزرگان نشست و برخاست داشته‌اند
شپش دوم گفت: «من هم می‌روم به خانه‌ی مش حسن بیل زن. اصولا خون آدم ثروتمند به مزاج من سازگار نیست
شپش سوم گفت: «من هم می‌روم به ولایت غربت پیش فک و فامیل‌های خودم
باری سه شپش جوانمردانه بر سر و روی هم بوسه زدند و خداحافظی کردند و از هم جدا شدند.
شپش اول مستقیما رفت به خانه‌ی ملک‌التجار. شب بود و ملک التجار در پشه بند خوابیده بود. شپش بینوا تا صبح منتظر نشست تا ملک‌التجار از خواب بیدار شد و از پشه بند آمد بیرون. وقتی چشم ملک‌التجار به شپش افتاد، گفت : «اگر با من کاری داری، حالا فرصت نیست. ظهر بیا دم حجره.» شپش بیچاره تا ظهر گرسنگی کشید و بعد رفت به حجره.
ملک‌التجار به شپش گفت: «چه می‌خواهی پدر جان؟»
شپش که نسل اندر نسل با بزرگان نشست و برخاست کرده بود، گفت: «تصدقت گردم بنده به یک مریضی صعب‌العلاجی دچار شده‌ام. حکیم گفته دوای درد من دو قورت و نیم از خون حضرت عالی است. لذا جهت خون خوری استعلاجی خدمت رسیدم
ملک‌التجار سری از روی تاثر و تاسف تکان داد و گفت: «آخیش، حیوونکی! پس تو هم با من همدردی؟ اتفاقا من هم کم خونی دارم و به همین خاطر مجبورم با این حال مریض بنشینم دم در حجره و با هزار بدبختی خون مردم را توی شیشه کنم. لذا متاسفم. خدا روزی‌ات را جای دیگری حواله کند
شپش زبان بسته با دل پر غصه از حجره آمد بیرون و از ناراحتی رفت سر چهار سوق، خودش را انداخت توی جوی آب.
شپش دوم رفت سر وقت میرزا مش حسن بیل زن. مش حسن نگاهی از سر اوقات تلخی به او کرد. شپش با شرمندگی گفت: «مشدی، رویم سیاه، آمده‌ام برای صرف نهار!» مش حسن دستش را دراز کرد طرف شپش و گفت: «بفرما.» شپش رفت روی دست مش حسن و رگ را پیدا کرد و بنا کرد به مکیدن. قدری تقلا کرد و وقتی دید از خون خبری نیست با عصبانیت از دست مش حسن پرید پایین و گفت: «مرد حسابی! تو که خون نداری چرا بی خود بفرما می‌زنی؟»
بعد هم از زور غصه رفت مرکز بازپروری و در حال حاضر مشغول ترک است.
شپش سوم رفت به ولایت غربت پیش فک و فامیل‌هایش. اهل فامیل از او استقبال کردند و گفتند: «جایی آمده‌ای که وفور رزق و روزی است. در وسط شهر، یک پایگاه انتقال خون است. صبح به صبح با هم می‌رویم آنجا، خون کسانی را که آمده‌اند برای اهدای خون، با خیال راحت نوش جان می‌کنیم
شپش سوم که عاقبت به خیر شده بود هر روز با فک و فامیل‌هایش می‌رفت به پایگاه انتقال خون.
آخرین خبر
با کمال تاسف و تحسر درگذشت زنده یاد روان‌شاد، مرحوم شپش سوم را به اطلاع کلیه دوستان و آشنایان می‌رساند. آخرین بیت شعری از آن زنده یاد که در واپسین لحظات سروده (معلوم می‌شود که آن خدابیامرز طبع شعری هم داشته ـ ) جهت درج و ثبت در تاریخ چاپ می‌شود:
بیهوده گشتیم در جهان و به نوبت
«ایدز» گرفتیم در ولایت غربت!

فرانک 01-13-2010 12:08 PM

یه روز، وقتی هیزم شکن مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه.

وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟

هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. " آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه. "

فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه.

فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟

جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.

یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. (هههههههه(

هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟

هیزم شکن جواب داد " اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. "




فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟

" آره " هیزم شکن فریاد زد.

فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه" هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. میدوونی، اگه به جنیفر لوپز" نه" میگفتم تو میرفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم تو میرفتی و با زن خودم می اومدی و من هم میگفتم آره . اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.

نکته اخلاقی این داستان اینه که هر وقت یه مرد دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفید می باشد.

فرانک 01-13-2010 12:09 PM

بیشتر خانمها ادعا دارن فقط صداقت طرف مقابل براشون مهمه .خوب حالا می خواهیم برخورد یه خانم محترم دانشجو رو با مدلای مختلف پسری که بهش پیشنهاد میدن ببینینم تا بینیم خانمها حقیقتو میگن یا نه.........!
برخورد اول: پسره از این بچه خجالتیهاست که تا این سن که رسیده با دختری نبوده اونم این شایعه رو شنیده که واسه دخترا فقط صداقت مهمه واسه همین خیلی ساده میره در مورد این که دلش پر از عشق و علاقست و جیبش پر از هیچی واسه دختره حرف میزنه دختره هم که با شنیدن این حرفا از همون لحظه جوابش معلومه اگه بامرام باشه میگه باید فکر کنم بعدا جوابتونو میدم ومیره و دیگه پشت سرشم نیگاه نمیکنه و اگه با مرام نباشه ...
برخورد دوم: پسره از ایناست که همش سرش تو کتابه همون یه دفعه هم که سرشو از تو کتاب در میاره تا دختره رو میبینه عاشقش میشه این یکی چون کتاب زیاد خونده یه کم عقل داره زیاد در مورد جیبش سوتی نمیده ولی دختره که تیز تر از این حرفاست آمار جیب طرفو از این ور اون ور در آورده بنا بر این چون پسره ریاضیش خوبه تا موقع امتحانا نگهش میداره که تو درسا ازش کمک بگیره بعد که خرش از پل رد شد همچین پسره رو میپیچونه که به کتاب بگه کباب...!

برخورد سوم: پسره از نظر درسی و پولی معمولیه یه روز جلوی دختره رو میگیره و میگه که دوساله میخواد بهش بگه دوستش داره ولی از ترس نه شنیدن جلو نمی اومده حالا تو همون هیر و بیر که پسره صداش میلرزه و صورتش قرمز شده و با همه وجود داره با هاش صحبت میکنه دختره دودوتا چارتاشو کرده ومیبینه خوب طرف سربازی که نرفته کارم که نداره برم با بقال سر کوچمون عروسی کنم بهتره . ولی از اونجا که میدونه چشم چند تا از دخترا دنبال پسرست به پسره میگه چند روز دیگه جوابتونو میدم تو این چند روز میره برنامه هاشو میچینه و یه روز که همه دخترا رو جمع کرده پسره رو صدا میکنه و با یه لبخنذ ملیح بهش میگه نه...............!! تا اقلا وسه پز دادن پیش بقیه دخترا یه استفاده ای از پسره کرده باشه

برخورد چهارم: پسره از ایناس که مثل پیرهن عوض کردن دوست دختر عوض میکنه . خوب به طور طبیعی دخترا باید از چنین پسری بدشون بیاد ولی اتفاقا کا ملا" برعکس ....
در ضمن پسره یه حسن مختصریم داره اونم اینکه مایه داره خوب همین حسن کافیه که دیگه بیخوی سرتونو درد نیاریم . چون حالا این دخترس که میره دنبال پسره...

برخورد پنجم: چیه..! میپرسین که برخورد پنجم دیگه واسه چیه...؟ خوب عرض کنم که برخورد پنجم وسه مواقعیه که یه پسری به پست دختره بخوره که علاوه بر مایه دار بودن قیافه هم داشته باشه خوب میخواهید بدونین که این طور مواقع برخورد دخترا چیه..؟ باید بگم که من خودم یه بار دعوایی که بین دخترا سر همچین پسری پیش اومده بود و در نهایت کار به گیس و گیس کشی و حراست کشیده رو دیدم .
( آقايون پروو نشن ;) )

فرانک 01-13-2010 12:10 PM

يکی از اصطالاحات بس اساسی اين دوره زمونه مخ زدنه.
مخ زدن دو معنی ميده يکی تيليت کردن مخ طرف و يکی نرم کردن مخ طرف که معنی دوم مورد نظر ماست.
اصولا مخ زدن روش های متعدد و متنوع و البته موارد و کاربرد های متنوع داره.
يه جور مخ زدن که مفيد ترين اونهاست مخ زني استاده.از اين نوع مخ زدن به پاچه خوار‌ی ٫ .......ی و بالا رفتن تعبير می شود.لازم به ذکر است اين نوع مخ زدن نيازمند مهارت٫فصاحت٫بلاغت٬حماقت٬ج سارت٫فرصت٫جرأت و مهم تر از همه اعتماد به نفس فراوان می باشد.
مهم ترین نکته اینجاست که به هیچ وجه خودتنو برای استاد شاخ نکنین.اصلأ واسه استاد تعیین تکلیف نکنین.هی نگین حق من این بوده و شما حق منو ندادین و از این حرفا. می تونی امتحان کنی ! یکی از موارد فوق رو انجام بده اونوقت پشت گوشتو دیدی نمره هم میبینی.
در یک کلام این سخنو آویزه ی گوشت کن که ((استاد همه نازه و شاگرد همه نیاز))
راستی تو مواد لازم برای مخ زدن استاد یه چیزو یادم رفت و أن همانا قناعت است.حواست باشه رو تو برای استاد زیاد نکنی.مثلأ وقتی نمرت شده - ۲ - به استاد نگو من باید ۱۰ بگیرم که مشروط نشم.چون اگه بگی استاد خیلی ریلکس بهت میگه خــــــــــــــر خـــــــــــودتی !!!
جهت کسب مهارت های لازم می تونين شخصأ به خود من مراجعه کنين .
نکته ی بس مهم:خانومها نيازی به داشتن مهارت چندانی در اين زمينه ندارن همين خانوم بودنشون به اندازه ی کافی مخ استادو ميزنه.ديگه نيازی به تقلا نيست.

مجتب 01-15-2010 10:38 PM

ماجرای سربازی رفتن خانوم‌ها!! (طنز)
صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازه‌ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی...

صبحانه:
وا... آقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)
فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
وا نه، لباسامون خاکی میشه ...
آره، تازه پاره هم میشه ...
وای وای خاک میره تو دهنمون ...
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...

ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم کم داره
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم
من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
برو خودت غذا درست کن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو ...
چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد

بعد از ناهار
فرمانده: کجان اینا؟
معاون: رفتن حمام
فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود...
هوووو.... بی شعور
مگه خودت خواهر مادر نداری...
بی آبرو گمشو بیرون...
وای نامحرم...
کثافت حمال...
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)

بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

شب در آسایشگاه
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو
فرمانده: بلندشید برید بخوابید!
همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.
آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!

ساقي 01-19-2010 03:23 PM


ماشينا هم شعور دارن...
سر بالايي رو از سر پائيني تشخيص ميدن .
مثل آدما جوش ميارن ...
مثل آدما يخ ميزنن ..
سبقت مي گيرن...
جلو مي زنن ، عقب مي مونن ....
ولي مثل آدما يه دنده نيستن ... :dمرافه

abadani 01-19-2010 03:50 PM

اگر از خدا نمی ترسی از فلزات بترس
فلزات جان دارند فقط باید بیدارشان کرد
اگه گفتید این حرفا مال کیه؟

ساقي 01-19-2010 04:04 PM

از يه نفر که خيلي خوراکي دوست داشته :21::d

abadani 01-19-2010 05:28 PM

نه جونم چه ربطی به خوراکی داشت بزار بقیه فکر کنن ببینیم می دونن این جملات مال کیه
یا علی مدد

مهسا69 01-19-2010 07:09 PM

معلومه دیگه این جملات رو آبادانی گفته

امیر عباس انصاری 01-22-2010 12:19 PM

عنوان تاپیک: مقالات طنز و مخلفاتش!!
چت روم نکنید
پیام خصوصی رو گذاشتند برای همینکارها
پستهای تضافی اعدام میشه
امیر

shiva1953 01-22-2010 02:36 PM

یک ترم یک دانشجو!!!


شروع ترم

http://www.persianv.com/khabar/2mxr7sh.gif


یک هفته بعد از شروع ترم
http://www.persianv.com/khabar/2i7sgp3.gif



دو هفته بعد از شروع ترم
http://www.persianv.com/khabar/2iqg65x.gif


قبل از میان ترم
http://www.persianv.com/khabar/34zhh8w.gif



در طول امتحان میان ترم
http://www.persianv.com/khabar/2ladj69.gif




بعد از امتحان میان ترم

http://www.persianv.com/khabar/15hlc01.gif



قبل از امتحان
پایان ترم

http://www.persianv.com/khabar/8wftvs.gif



اطلاع از برنامه پایان ترم

http://www.persianv.com/khabar/erx3jt.gif



7 روز قبل از پایان ترم

http://www.persianv.com/khabar/1552f0y.gif



6 روز قبل از پایان ترم

http://www.persianv.com/khabar/34qsf43.gif




5 روز قبل از پایان ترم

http://www.persianv.com/khabar/2vvs7t1.gif


4 روز قبل از پایان ترم
http://www.persianv.com/khabar/5ot4s7.gif



2 روز قبل از پایان ترم
http://www.persianv.com/khabar/28ko64o.gif



1 روز قبل از پایان ترم

http://www.persianv.com/khabar/fnwc41.gif


شب قبل از امتحان

http://www.persianv.com/khabar/1zx4fa9.gif




1 ساعت قبل از امتحان

http://www.persianv.com/khabar/23k6mq9.gif


در طول امتحان

http://www.persianv.com/khabar/sg70x4.gif



هنگام خروج از
سالن امتحان


http://www.persianv.com/khabar/259fkt3.gif

shiva1953 01-22-2010 02:48 PM

دانشجو در ملل مختلف


ژاپن: بشدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!

مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!

هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(action) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!

عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!

چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!

اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید! (مرگ بر ا س ر ا ئـ ى ل )

گینه بی صاحاب!!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!

کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!

پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!

انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!

ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت « خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده؛ که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی
خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! او چت می کند! خیابان متر می کند ودر یک کلام عشق و حال می کند! نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است!

فرانک 01-22-2010 09:00 PM

فرق ایرانیها با خارجیها



اگر گفتین فرق واحد پول ایران و انگلیس چیه ؟

در انگلیس شما یک کیف اسکناس می برین و باهاش یک ماشین می خرین ، اما در ایران شما یک ماشین اسکناس می برین و باهاش یک کیف می خرید .

اگر گفتین فرق گردش کردن در تهران و پاریس چیه ؟

در پاریس هروقت شما خواستید گردش کنید از ماشین پیاده می شین و در تهران هروقت خواستید گردش کنید سوار ماشین می شید .

اگر گفتین فرق یک مجرم در ایران با یک مجرم در جاهای دیگر چیه ؟

در همه جا آدم اول جرمش معلوم میشه و بعد زندانی میشه ، اما در ایران آدم اول زندانی میشه و بعد
جرمش معلوم میشه .

اگر گفتین فرق یک تخم مرغ در تهران و مسکو چیه ؟

در مسکو اگه تخم مرغ را زیر مرغ بذارن بعد از ۲۱ روز احتمالا یک جوجه از تخم مرغ بیرون میاد ولی در تهران پس از ۲۱ روز ممکن است از تخم مرغ هر موجودی بیرون بیاید .

اگر گفتین فرق محل کار ایرانیها و آمریکائیها چیه ؟

مردم آمریکا در خانه استراحت می کنند و در اداره کار می کنند و در خیابان تفریح ، اما مردم ایران در خانه تفریح می کنند ، در اداره استراحت می کنند و در خیابان کار !

اگر گفتین فرق یک نویسنده ایرانی با یک نویسنده آلمانی چیه ؟

یه نویسنده آلمانی وقتی نوشته هاش چاپ شد معروف می شود و بالا می رود اما در ایران وقتی جلوی چاپ نوشته هایش گرفته شد معروف می شود و به پایین ( سیاه چال ) می رود .


اکنون ساعت 03:53 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)