شربت قند و گلاب از لب يارم فرمود
نرگس او که طبيب دل بيمار من است |
تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن---که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی
|
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم |
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را----لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
|
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد |
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی |
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها |
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی |
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت |
تا کنج غمت در دل دیوانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقامست |
تو را که هرچه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
روح القدس آن سروش فرخ
بر قبهی طارم زبرجد میگفت سحر گهی که یا رب در دولت و حشمت مخلد بر مسند خسروی بماناد منصور مظفر محمد |
در شمار ارچه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بیرون ز شمار آخر شد |
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
می بینمت عیان و دعا می فرستمت |
قوت شاعرهی من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت |
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند |
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی |
یاد باد آن صحبت شبها که با زلف توام
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود |
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست |
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی |
يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
بود آيا كه فلك زين دو سه كاري بكند |
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند
عجب مدار سری اوفتاده در پایی |
ياد باد آن که نگارم چو کمر بربستي
در رکابش مه نو پيک جهان پيما بود |
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شیشه بازی سرشکم نگری از چپ و راست
گر بر این منظر بینش نفسی بنشینی |
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور |
روز ازل از کلک تو يک قطره سياهي
بر روي مه افتاد که شد حل مسائل |
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی |
يار با ماست چه حاجت که زيادت طلبيم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس |
ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما |
من که ره بردم به گنج حسن بيپايان دوست
صد گداي همچو خود را بعد از اين قارون کنم |
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما |
انفاس عيسي از لب لعلت لطيفهاي
آب خضر ز نوش لبانت کنايتي دوست عزیز اسمتونم نمیدونم لطف تک بیت استفاده کنید |
چشم حاج آقا ، اسم من ساقي یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت ممنون آقا ساقی یا ساقی خانم |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد آقايون هم اسم ساقي دارن ، نمي دونستم |
اکنون ساعت 06:25 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)