راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد |
حرص گوید: چون نگردی گرد خمر و قمر و رمز
عقل گوید: رو بخوان «قل فیهما اثم کبیر» |
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و من رفته ام بارها |
چون برون از شش جهت بد گنج عشق
زان جهت بی این جهاتم میدهد |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست |
در زمین بی زمین سجود بریم
در جهان بیجهان نماز کنیم سه شراب حقیقتی بخوریم چار تکبیر بر مجاز کنیم |
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام |
گر همچو من افتاده این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با ما منشین وگرنه بدنام شوی |
این دم مست توام رطل دگر درد هم
تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام |
در همه جای این جهان هم نفسم کسی نیود
جهان دیار غربت است از این دیار خسته ام |
غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم |
ناله شهریار از این چاه به در نمی شود
ور نه کمند مو هلد ماه به دسترس مرا |
مگر طراری بسیار میکرد
کمند طرهاش زان سر بریدش |
دی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوس |
دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی
ز نامساعدی بختش اندکی گله بود |
ساقی ا لطف نمودی قدحت پر می باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد |
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند |
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور یاد عشقی كه با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور |
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لوطی سرمست خریدار من است |
من از این طالع شوریده برنجم ورنی
بهرمند از سر کویت دگری نیست که نیست |
دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست |
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست |
شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد
بنده طلعت آن باش كه آني دارد |
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد |
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی |
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد |
لطیفهای به میان آر و خوش بخندانش
به نکتهای که دلش را بدان رضا باشد |
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را |
میر من خوش می روی کاندر سرو پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قدر عنا میرمت |
چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم |
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی |
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی |
هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن
هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری |
آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن
یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن |
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی |
همای اوج سعادت به دام ما افتد |
اندیشه از محیط فنا نیست هرکه را
بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر |
چمنبه بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم |
دهان تنگ تو ميم است گوئي
شکنج زلف تو جيم است گوئي (نظامي) |
اکنون ساعت 03:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)