ظالم از مظلوم کی داند کسی
کو بود سخرهی هوا همچون خسی ظالم از مظلوم آنکس پی برد کو سر نفس ظلوم خود برد ط |
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم //ق |
قربان شوم و چون نشوم وای که آن چشم
بر جان من از هر مژه قصاب دگر داشت غ |
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی رو و ریا کرد // س |
سحرگاهی برفتم کوچه باغی
بدیدم نوگلی در چنگ زاغی ن |
نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی //ی |
یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس
چندان که خاک را بود و باد را بقا م |
می رفت خیال تو ز چشم من و می گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست //ش |
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم ج |
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد // آ |
آن پر از لاله های رنگارنگ
وین پر از میوه های گوناگون باد در سایه درختانش گسترانیده فرش بوقلمون خ |
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آنکه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی ب |
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدا آورد و |
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی ت |
تو بر اوج فلک چه دانی چیست
چون ندانی که در سرایت کیست ک |
کنج زرگر نبود کنج قناعت باقیست
آنکه آن داد به شاهان به گدایان این داد ش |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت // گ |
گفتمش که دلم را نگاه دار بگفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد ف |
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم //ق |
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد م |
من از آن حسن روز افسون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را // اِ |
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد س |
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر چه زاغ دارد // ش |
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد ع |
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت // ه |
هر می لعل کزان دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند ح |
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند //د |
در اين حضرت چو مشتاقان نياز آرند ناز آرند |
بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود
دامی به راهی می نهم مرغی به دامی می زنم //خ |
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند ز |
ز اندیشه شو پیاده، تا بر خوری ز باده من راوق قدیم، مستکملالقوام و .. |
وصل خورشید ه شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحبنظران حیرانند ن |
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسه سر ما پر شراب کن چشمم اونا ر دید حالا با لام |
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
و رنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست // ت |
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر ذ |
ببخشید ذ پیدا نکردم
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی |
تو همیشه یادت میره حرفو بگی...http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/102.gifhttp://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/102.gifhttp://www.parsiblog.com/Images/Emotions/220.gif
یک چشم من از روز جدائی بگریست چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست چون روز وصال شد فرازش کردم گفتم نگریستی نباید نگریست ف |
ذکر رخ و زلف تو دلم را
وردیست که صبح و شام دارد ........... فقیر و خسته به درگاهت امدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دست اویز |
حرف یادت رفت
عاشق آن بی،که دائم در بلا بی ایوب آسا به کرمان مبتلا بی حسن آسا بنوشه کاسه زهر حسین آسا شهید کربلا بی باباطاهر (ز) |
زان روی که دل بستهی آنزنجیر است
در دامن تو دست زدن تقدیر است چون دست به دامنش زدم گفت بهل گفتم که خموش روز گیراگیر است ه |
اکنون ساعت 03:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)