دلی که غيب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد |
روزگاریست که سودای بتان دین من است غم این کار نشاط دل غمگین من است |
وان که گيسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگين داد |
برآی ای صبح روشندل خدا را که بس تاریک می بینم این شب هجر دلم رفت و ندیدم روی دلدار فغان از این تطاول آه از این زجر |
فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را |
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت |
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
اين همه از نظر لطف شما میبينم |
امشب از لطف به دلداری ما آمده ای خوش خبر باش که بسیار بجا آمده ای چه عجب یاد حریفان پریشان کردی لطف فرمودی که به یاد فقرا آمده ای |
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی |
گر همچو من افتاده این دام شوی ای بس که خراب باده و جام شوی |
اکنون ساعت 07:56 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)